هیملر به جای هیتلر

یولیان سمیونوف
محمد قراگوزلو

به جز پرنده‏ها و صاحب شیدای آنها، فقط گلدانِ علامتِ سلامتی ناظر پیکر بی‏جان پلیشنر بود. “هیچ‏کس با هیچ‏کس سخن نگفت.” نه بهار برن و نه گلدان ضامن جان پروفسور و نه پرنده‏ها. خون مرد برای نخستین بار سنگفرش خیابانی در برن را سرخ کرد. خون بر سختی سنگ لغزید و به خاک نرسید. تنها حافظه‏ی کوتاه پرنده‏گان رد خون را به خاطر سپرد و سبزی به زردی نشسته گلدانی که در نتیجه‏ی بی مبالاتی نازی‏ها چروکیده بود. پیرمرد پرنده‏فروش چشمان خود را مالید. باریکه‏یی از میان تالاب خون راه افتاد و در میان دو تکه سنگ پیچید. نه خروشید و نه جوشید. همانجا ماسید. باران که بارید دیگر کسی ندید در خیابانی خاموش شهری بی‏طرف انسان بی گناهی را کشته‏اند.

 

595,000 تومان

جزئیات کتاب

پدیدآورندگان

محمد قراگوزلو, یولیان سمیونوف

نوبت چاپ

اول

تعداد صفحه

584

سال چاپ

1403

قطع

رقعی

نوع جلد

گالینگور

کتاب «هیملر به جای هیتلر» نوشتۀ یولیان سمیونوف به ترجمه، تطبیق و روایتِ محمد قراگوزلو

گزیده ای از متن کتاب

درباره‌ی این داستان شورانگیز

  1. جنگ جهانی دوم را می‌توان هولناک‌ترین پاسخ کاپیتالیستی به بحران بزرگ کاپیتالیستی 1929 در اروپا و امریکا دانست. جمهوری وایمار که از سال 1918 تا 1923 و به دنبال جنگ جهانی اول در آلمان زمام قدرت را به دست گرفته بود با مجموعه‌یی از بحران‌های اقتصادی و سیاسی به ویژه ابرتورم دست به گریبان بود. علاوه بر اینها بحران ساختاری اقتصاد جهانی که از اکتبر 1929 شروع شده بود، گریبان آلمان را هم گرفت. در تاریخ 30 ژانویه 1933 و به دنبال چند جابه‌جاییِ سیاسی پاول فونهیندنبورگ رئیس جمهوری سرانجام آدولف هیتلر را به عنوان صدراعظم در رأس دولتی ائتلافی گماشت. اواخر مارس 1933 هیتلر که بر دوش هیندنبورگ سوار شده بود با استفاده از قانون تفویض اختیارات 1933 و بحران ساخته‌گی ناشی از آتش‌سوزی در مجلس آلمان (رایشستاگ) همه‌ی قدرت را قبضه کرد. ناسیونال سوسیالیست‌های نازی یک جوان هلندی کمونیست به نام مارینوس فوندرلوپه را عامل آتش‌سوزی اعلام کردند. لوپه دستگیر و بلافاصله اعدام شد. متعاقب این واقعه اقدام‌های ضدکمونیستی نازی‌ها به شدیدترین شکل ممکن در سراسر سرزمین آلمان عملیاتی گردید.(W.Shirer,2011:192)

جمهوری وایمار از سوی نازی‌ها پایان یافت و آلمان دست به گریبان بحران اقتصاد جهانی وارد روزگار نکبت‌بار تاریخ خود شد.

  1. در چنین شرایطی در آن‌سوی مرزهای شرقی آلمان عظیم‌ترین تحولات تاریخیِ تمدن انسانی به اعتبار پیروزی باشکوه‌ترین انقلاب جهانی در حال شکل‌گیری بود. عروج بلشویسم در ضعیف‌ترین حلقه‌ی سرمایه‌داری اروپا یعنی روسیه و به وجود آمدن کشور شوراها تمام درها را برای طلوع خورشید گشود. تغییر اساسی در کلیه‌ی مناسبات اجتماعی در سرزمینی که برای نخستین‌بار نام و هویتی خاص را بر پرچم خود حک نکرده بود و کشور شوراها یا اتحاد جماهیر شوروی خوانده می‌شد جهان سرمایه‌داری را با جدی‌ترین چالش ممکن مواجه ساخت. از همان بدو پیروزی انقلاب اکتبر در سال 1917 توطئه‌های مکرر دولت‌های سرمایه‌داری برای شکست انقلاب شروع شد. یورش 14 دولت امپریالیستی به انقلاب اگرچه به بهای سنگین کشته شدن کادرهای ورزیده‌ی بلشویک تمام شد اما انقلاب در تن و جان کارگران و زحمتکشان ریشه دوانده بود. قحطی و فلاکت، اتخاذ ناگزیر دو سیاست کمونیسم جنگی و نپ، عقب‌مانده‌گی صنعتی و مقاومت موژیک‌ها و عدم توازن میان شهر و روستا و منشویک‌ها و آنارشیست‌ها و کادت‌ها و شورش ملوانان کرونشتات و ترور رهبر انقلاب (ولادیمیر لنین) و انواع و اقسام تمهیدات و ترفندهای دیگر نیز راه به جایی نبرد. با ظهور اتحاد جماهیر شوروی جامعه‌یی نو و انسانی جدید و عمیقاً متفاوت با گذشته به وجود آمد.
  2. تعلل اسپارتاکیست‌های آلمان و درک لیبرالی رهبران کمونیست این کشور از نحوه‌ی کسب قدرت سیاسی و دموکراسی انقلاب آلمان را به شکست کشاند. از بطن جمهوری وایمار و سپس قدرت‌گیری نازی‌ها، کمونیست‌ها و سایر هویت‌های نژادی “غیر اصیل” قتل عام شدند و هولناک‌ترین صحنه‌های سیاه تاریخ در اردوگاه‌های مرگ و کار اجباری شکل گرفت. کمونیست‌های آلمانی که لنین و بلشویک‌ها را به دلیل کنار زدن دولت بورژوا _ دموکراتیک کرنسکی و انحلال مجلس موسسان و ایجاد شوراهای کارگری به عملکرد “غیر دموکراتیک” متهم می‌کردند قربانی سیاست لیبرال _ دموکراتیک خود شدند. فاجعه‌ی تبهکارانه فقط به قتل رزا لوکزامبورگ و لیبکنیخ و سایر رهبران اسپارتاکیست محدود نشد. شکست انقلاب سوسیالیستی آلمان و به قدرت رسیدن نازی‌ها راه پیشروی انقلاب اکتبر به فرانسه و ایتالیا و هلند و انگلستان را نیز بست. مضاف به اینکه بلشویک‌ها را نیز در شرایطی بسیار دشوار از کمک‌های صنعتی مهم‌ترین متحدان آنی و آتی خود یعنی آلمان و انگلستان محروم کرد. به قدرت رسیدن نازی‌ها تمام زوایای این فاجعه را به وخیم‌ترین شکل ممکن عملی ساخت.
  3. در میانه‌ی دهه‌ی 1930 با وجود برخی اختلاف‌های نظری و تصفیه‌ها در حزب کمونیست شوروی، سرمایه‌داری امریکا و اروپا در اعماق باتلاق بزرگترین بحران و رکود اقتصادی تاریخ خود دست و پا می‌زدند و در عین حال شاهد رشد و پیشرفت بلشویک‌ها در تمام زمینه‌های اجتماعی بودند. سوسیالیست‌های روسی الگوی جدیدی از تمام عرصه‌های زنده‌گی ساخته بودند. آنان از طریق اداره‌ی شورایی کشور و اتحاد داوطلبانه‌ی 15 جمهوری یکی پس از دیگری بر مشکلات فراوان خود فائق می‌آمدند.

سرمایه‌داری بحران‌زده‌ی غرب پس از شکست حمله‌ی نظامی به انقلاب اکتبر نمی‌توانست در برابر الگوی جامعه و انسان جدید سوسیالیستی بی‌تفاوت بماند. قدرت‌گیری جریان ناسیونال سوسیالیسم عظمت‌طلب نازی در آلمان فرصت مناسبی برای ایالات متحد و انگلستان و سایر متحدان‌شان بود تا از طریق شعله‌ور کردن جنگی جدید هم بر خطر فاشیسم فائق آیند و تا حد ممکن آن را تعدیل و مهار کنند و هم به اتحاد جماهیر شوروی یورش ببرند و با تخریب شهرها و صنایع و کشتار بلشویک‌ها، انقلاب اکتبر را درهم بشکنند. جنگ جهانی به سرمایه‌داری غرب امکان می‌داد با ایجاد سرزمین‌های سوخته بر بحران اقتصادی خود غلبه کند. تمام اقتصاددانان چپ و راست گذار از رکود بزرگ 1929 را نه به دلیل سیاست‌های روزولت و طرح نو (New Deal) و ابتکار کینز  _ دکستروایت و تشکیل نهادهای برتون وودز، بلکه ناشی از “دستاوردهای” جنگ جهانی دوم می‌دانند.

  1. مهم‌ترین پرسشی که با صدها پاسخ متباین و متضاد و متخالف و البته جواب‌های پرت‌وپلا و یاوه مواجه شده، این است:

“بعد از به قدرت رسیدن فاشیسم آن‌هم بغل گوش‌تان، شما اگر جای استالین بودید چه می‌کردید؟”

نگفته پیدا است که اگر یکی از کمونیست‌ها _ به ویژه کمونیست‌های پروروسِ متهم به “جرم” نابخشودنی “استالینیسم” _ به این پرسش، پاسخ مستند و تاریخی ارائه دهد بلافاصله به اتهام جانبداری از استالین به گوشه‌ی رینگ رانده خواهد شد. پاسخ این پرسش چه بسا از لیبرال‌ها و سوسیال دموکرات‌ها نیز پذیرفته نشود. نه مگر آنان در جنگ جهانی دوم موتلف اتحاد جماهیر شوروی و رهبر آن در مبارزه با فاشیسم بودند؟ اجازه دهید اصل داستان را برای نخستین بار و به اعتبار مدارک مستند از زبان یک پژوهشگر محافظه‌کار کانادایی بشنویم.

پاتریک آرمسترانگ که از زمان ریاست چرننکو بر حزب کمونیست شوروی در دهه‌ی هشتاد به مطالعه در زمینه‌ی امور تاریخی مرتبط با روسیه پرداخته و چند سال (1993_1996) در سفارت کانادا در مسکو کار کرده است بخش‌های مکتومی از این ماجرای مهم تاریخی را _ با استناد به دو کتاب و مصاحبه‌ی بسیار مهم از جی تیلور و مایکل کارلی _ با ما در میان می‌نهد:

«روز 12 اگوست 1939 با اشراف استالین نسبت به تهاجم آینده‌ی نازی‌ها به اروپا و شوروی و به ابتکار و دستور وی گفت‌وگوهای محرمانه‌یی در لنینگراد شروع شد. به جز نماینده‌ی شوروی که میزبان مذاکرات بود دو افسر اطلاعاتی نظامی از فرانسه و انگلستان نیز در این جلسه حضور داشتند. ابتدا رئیس هیئت نماینده‌گی شوروی  _ که وزیر دفاع و رئیس ستاد کل ارتش بود _ هدف مذاکرت را دستیابی به یک برنامه‌ی مشترک علیه هیتلر اعلام کرد. او از دو نماینده‌ی فرانسوی و انگلیسی پرسید برای کسب چنین توافقی از چه میزان اختیار برخوردار هستند؟ آن دو مهلت خواستند تا با رؤسای خود در پاریس و لندن مشورت کنند. خبری از پاسخ نشد. مدت کوتاهی پس از به قدرت رسیدن هیتلر، مسکو به این امر واقف بود که نازی‌ها جنگی گسترده را علیه همه‌ی دیگران آغاز خواهند کرد. به دستور استالین وزیر امور خارجه ماکسیم لیتوینوف مأموریت داشت تا این “همه‌ی دیگران” را علیه هیتلر متحد کند. تبعاً رهبران اصلی چنین اتحادی در کنار شوروی دو قدرت برتر اروپا یعنی فرانسه و انگلستان می‌توانستند باشند. استالین مطلع بود که هیتلر به لهستان و رومانی و چکسلواکی و مجارستان و هلند نیز حمله خواهد کرد. این دولت‌ها هیچ‌کدام قادر نبودند به تنهایی حتا یک روز هم در مقابل نازی‌ها بایستند. وزیر خارجه در اجرای مأموریت خود توفیق چندانی نداشت. سال 1934 دولت لهستان _ به دلیل قرار گرفتن میان شوروی و آلمان _ دست به امضای معاهده‌ی عدم تعرض با آلمان هیتلری برد. چهارسال بعد لهستانی‌ها برای تجزیه و بلعیدن چکسلواکی با آلمان‌ها وارد همکاری شدند. در همان سال 1934 واشنگتن پیشنهاد مسکو برای اتحاد ضد فاشیستی را نپذیرفت. سال 1935 انگلیسی‌ها پیمانی دریایی با آلمان منعقد کردند. تابستان سال 1939 امکان توافق پیشنهاد استالین با انگلیسی_ فرانسوی‌ها عملاً محو و منتفی شده بود. مولوتف به جای لیتوینوف سکان مدیریت وزارت خارجه را به دست گرفت اما مرحله‌ی اول نقشه‌ی ضد نازی به هیچ نتیجه‌ی مشخصی نرسید. جنگ هر لحظه و هرآینه فرا می‌رسید. هیتلر پیمان عدم تعرض با لهستان را پاره کرده بود و از نیاز به “فضای زنده‌گی” در شرق صحبت می‌کرد. استالین که خوب می‌دانست سرانجام هیتلر به شوروی حمله خواهد کرد توافقی فوری با آلمان امضا کرد تا از فرصت به وجود آمده و تعلیق و تاخیر حمله‌ی آلمان به شوروی استفاده کند. مهم نیست که سیاستمداران و سرمقاله‌نویسان غربی درباره‌ی این توافق چه بگویند. آنان احتمالاً مانند یک ارکستر هماهنگ خواهند گفت دو شیطان (شوروی و آلمان) برای بلعیدن لهستان کنار آمدند. البته که این جماعت موظف هستند و دستور دارند تلاش‌های شخص استالین و اتحاد جماهیر شوروی برای ایجاد یک جبهه‌ی ضد هیتلری را زیر فرش کنند.»

Patrick Armestrang (12/2023) An Anninversary Nobody Remember – Russia Observer.

به این ترتیب مورخان غربی موضوعی پیچیده و واقعیتی تاریخی را ابتدا ساده و سپس مکتوم و آنگاه از بیخ و بن انکار می‌کنند و در نهایت روایتی کاملاً متضاد و واژگونه در همان مورد مشخص می‌سازند.

  1. این فقط آماده‌گی و هشدارهای جدی اتحاد جماهیر شوروی و رهبریِ وقت آن به منظور ایجاد جبهه‌ی ضد فاشیستی نیست که نادیده گرفته می‌شود. همه‌ی آن تلاش‌ها نه فقط کتمان می‌شود بلکه انگشت‌ها به سوی همکاری استالین و هیتلر برای بالا کشیدن لهستان نشانه می‌رود. نقش یگانه و ممتاز شوروی و ارتش سرخ در شکست فاشیسم نیز از سوی همین محافل تا حد امکان بی‌رنگ می‌شود. شاید اگر پرچم پرافتخار شوروی بر بلندترین برج برلین به اهتزاز در نمی‌آمد اکنون هالیوود ده‌ها فیلم سینمایی ساخته بود تا فتح برلین را به “امتیازات تاریخی” امریکا و انگلستان و دموکراسیِ پوسیده‌ی سرمایه‌داری غرب منتسب کند. کمااینکه درباره‌ی سقوط اردوگاه‌های مرگ در لهستان و پراگ چنین می‌کند. در این مورد مایلم روی نظر کوتاه آهنگساز و موسیقی‌دان برجسته‌ی عصر ما خم شوم که به ساده‌گی “حجت موجه” همه‌ی ما است. این میکیس تئودوراکیس است که درباره‌ی تبلیغات ضدسوسیالیستی رسانه‌های غربی علیه اتحاد جماهیر شوروی و ارتش سرخ پاسخ می‌دهد و در عین حال می‌پرسد:

«در مورد او، استالین فرمانده کل ارتش سرخ با پیروزی‌هایش در استالینگراد، مسکو، لنینگراد و برلین هیچ چیز برای گفتن ندارید؟ اگر ارتش سرخ و استالین نبود ما امروز در چه وضعی بودیم؟ آیا در این مورد فکر کرده‌اید؟ چه کسی مانع از این شد که هیتلر جهان را با هزاران آوشویتس پر کند؟ آیا می‌توانید یونان پر از اردوگاه‌های مرگ را پیش چشم خود مجسم کنید؟ واضح است که هواداران کهنه و جدید فاشیسم با استالین و کمونیسم سر جنگ داشته باشند، زیرا که او رهبر محبوب آنان آدولف هیتلر را شکست داد! و شما، امروز شما دنبال چه هستید؟ شما کمونیست‌ها را به کمک باندهایی مثل شبه نظامیان ضد کمونیست سولارس و ورتاکوس مانند پشه کشتید… ما که هستیم؟ جنایتکار یا قربانی؟ و برای چه مبارزه کردیم؟ آیا ما برای یونان و خلق یونان مبارزه نکردیم؟ بله این حقیقت دارد. ما شکست خوردیم و مجبور شدیم خود را به گوشه‌یی بکشیم. بیش از این از ما چه می‌خواهید؟ چرا نمک به زخم‌های ما می‌پاشید؟ همراه با خون ما همه چیز را از ما گرفتید…»

موسسه انتشارات نگاه

کتاب «هیملر به جای هیتلر» نوشتۀ یولیان سمیونوف به ترجمه، تطبیق و روایتِ محمد قراگوزلو

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “هیملر به جای هیتلر”