گزیده از دفتر شعر هوای تازه
نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شكفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفكن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار…
نازلی سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
***
نازلی ! سخن بگو!
مرغ سكوت، جوجه مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست!
نازلی سخن نگفت
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
***
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود:
یك دم درین ظلام درخشید و جست و رفت
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: زمستان شكست!
و
رفت
در آغاز کتاب هوای تازه می خوانیم
به پاس تعبير عظيم و انسانىاش
از كلمهى «دوستى» ــ
به پاس عاطفهى سرشارش
كه در اين برهوت بدگمانى و شك
چون شب چراغى مىدرخشد و روح را از تنهايى و نوميدى رهايى مىدهد؛
و گرماى اميد بخشاش
كه در اين سردترين روزگاران
ناباورى را تخطئه مىكند ــ
به پاس قلبِ بزرگى كه فريادرس است
و سرگردانى و ترس
در پناهاش به «شجاعت» مىگرايد ــ
به پاس محبت بىدريغى كه فروكش نمىكند
و انسانيتى كه در نبرد با ظلمت از پا در نمىآيد،
اين مجموعه به
پرويز شاپور
تقديم مىشود.
تهران
فروردين 1343
|
بهارِ خاموش 9
بازگشت 13
رانده 18
بيمار 21
شعرِ گمشده 25
رنجِ ديگر 28
ديدارِ واپسين 30
شعرِ ناتمام 32
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.