همیشه شوهر

فئودور داستایوسکی
ترجمه علی اصغر خبره زاده

همیشه‌ شوهرداستانی ست دربارۀ مردی که،همیشه ‌شوهر،است ! وبه نظر نمی‌آید شخصیت اصلیِ داستان باشد.به جای او،شخص اصلی مردی‌ست به نام ولچانینف،مجرد،ثروتمند،کمی‌عیّاش‌والبته مُبادی‌آداب و در بیشتر مواقع(همچون شرایط روحی نویسنده در زمان روایت داستان)بسیارآشفته است.همه چیزش به هم ریخته و او را دچار بیماری مالیخولیا کرده و این روزها به طرزغریبی خاطراتی از گذشته را به یاد می آورد که موجب شرمساری‌اش شده و از خود بیزارش می کند. درهمین حال یکی ازرفقایش پس از نُه سال با وضعی نابسامان به دیدنش می آید و ماجراهای تازه ای آغاز می شود…

295,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 350 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
نوع جلد

شومیز

پدیدآورندگان

على‌ اصغر خبره‌ زاده, فئودور داستایوسکی

نوبت چاپ

سیزدهم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

262

موضوع

رمان خارجی

سال چاپ

1404

وزن

350

جنس کاغذ

بالک (سبک)

کتاب «همیشه شوهر» نوشتۀ فئودور داستایوسکی ترجمۀ علی‌اصغر خبره‌زاده

گزیده ای از متن کتاب

تابستان فرا رسيد، و ولچانينف در برابر همه‌ى اميدوارى‌ها، در پترزبورگ ماند، وسايل مسافرتش به‌جنوب روسيه فراهم نمى‌شد و او پايان كارهاى خويش را نامعلوم مى‌ديد ـ اين كارها كه دعوايى در مورد دارائيش بود ـ داشت جريان بدى به‌خود مى‌گرفت. سه ماه قبل، همه‌ى كارها هنوز ساده به‌نظر مى‌آمد و نتيجه‌شان غيرقابل انكار بود؛ اما ناگهان همه چيز تغيير كرد.

واكنون ولچانينف با شادى بيهوده‌اى اغلب اين جمله را تكرار مى‌كرد : «و به‌طور كلى، همه چيز به جريان بدى افتاده.» او وكيلى داشت ماهر، مهم و مشهور و در پول خرج كردن هم دريغ نمى‌كرد؛ اما به‌علت بى‌حوصلگى و بدبينى، كم‌كم عادت كرده بود كه خودش جريان كار را به دست بگيرد. كاغذهاى زيادى را كه وكيلش يك‌جا رد مى‌كرد، مى‌خواند و مى‌نوشت و به دادگاه‌ها مراجعه مى‌كرد، به اداره‌ى آگاهى مى‌رفت و شايد نيز همه‌ى كارها را درهم و برهم مى‌كرد. در هرحال، وكيلش از اين امر شكايت مى‌نمود و او را به ييلاق رفتن دعوت مى‌كرد. اما او حتى براى رفتن به ييلاق هم نمى‌توانست تصميمى بگيرد. گردوغبار گرماى خفه‌كننده‌ى شب‌هاى روشن بسيار زننده چيزهايى بود كه او با ماندن در پترزبورگ از آن بهره مى‌برد؛ منزل مسكونى‌اش نيز كه در نزديكى تئاتر بزرگ واقع شده بود و به‌تازگى آن‌را اجاره كرده بود، راضى‌اش نمى‌كرد «هيچ‌چيز پيشرفت نداشت!» مرض ماليخوليايش كه مدت زمانى بود به آن دچار شده بود هر روز شديدتر مى‌شد.

مردى بود كه مدت درازى آزاد زيسته بود، اكنون ديگر زياد جوان نبود. سى‌وهشت و يا سى‌ونه سال داشت و اين «پيرى» همان‌طور كه خودش مى‌گفت، «تقريبآ به‌طور ناگهان» فرا رسيده بود اما خودش مى‌فهميد كه اين پيرى به‌واسطه‌ى گذشت سال‌ها نيست. ولى مى‌توان گفت كه كيفيت اين سال‌ها او را پير كرده بود و علت بدبختى‌هايش نيز بيش‌تر درونى بود تا بيرونى. گرچه هنوز هم آدم بى‌غم و غصه و سربلندى به‌نظر مى‌آمد.

مردى سالم و قوى و خوش‌هيكل بود. بى‌آن‌كه يك تار سفيد در موهاى بور و انبوه سر و ريش درازش كه تقريبآ تا نيمه سينه‌اش پايين مى‌آمد ديده شود. به اولين نگاه اندكى زمخت و كوفته به‌نظر مى‌آمد، اما وقتى كه از نزديك مورد دقت قرار مى‌گرفت، شما فورآ درك مى‌كرديد كه مردى است صاحب اراده كه تربيت اجتماعى خوبى را ديده است.

ولچانينف باوجود بدخويى و بداخلاقى‌اش و باوجود بى‌بندوبارى مخصوصى كه به آن عادت كرده بود، رفتارش هنوز ساده و جسورانه و در عين‌حال پر از لطف بود.

و تاكنون به طولانى‌ترين و جسورانه‌ترين خوشگذرانى‌ها كه شايد حتى خود او هم تعداد آن‌ها را نمى‌دانست پرداخته بود، هرچند كه نه تنها مرد باهوش و زيركى بود بلكه اغلب بسيار عاقل و بى‌اندازه دانا و داراى قريحه‌ى سرشارى بود.

قيافه‌اش باز بود و صورتش آب و رنگ دلچسبى داشت، تا مدتى پيش لطف زنانه‌اى در صورتش مشاهده مى‌شد و جلب توجه زن‌ها را مى‌كرد و حتى امروز به اولين نگاه، مى‌شد اذعان كرد كه «چه طراوت مادرزايى دارد!»

باوجود اين‌ها اين «مرد باطراوت» به‌طور ظالمانه‌اى مورد حمله‌ى مرض ماليخوليا قرار گرفته بود. ده سال قبل چشمان درشت و آبى‌اش حالت تسخيركننده‌اى داشتند، چشمانش به‌قدرى روشن، با حالت و بى‌قيد بودند كه بى‌اراده نظر كسى را كه به آن‌ها خيره مى‌شد، به‌خود جلب مى‌كردند، ولى اكنون، با فرا رسيدن چهل سالگى، روشنى و لطف تقريبآ از اين چشم‌ها كه اكنون با چين‌هاى كوچكى احاطه شده بود، رخت بربسته بود.

از اين چشم‌ها برق بدبينى مرد فرسوده‌اى كه زياد پابند اصول اخلاقى نيست، مكر و حيله و اغلب اوقات تمسخر و هم‌چنين درخشش مبهمى كه سابقآ وجود نداشته است: درخشندگى مبهمى از اندازه و رنج ـ رنجى نامعلوم، يا به عبارت ديگر بى‌جهت، اما عميق ـ پراكنده مى‌شد؛ اين اندوه مخصوصآ هنگامى‌كه تنها بود، ظاهر مى‌گرديد. و موضوع عجيب اين بود : اين مرد كه دو سال پيش هنوز به‌قدرى پرسر و صدا، به‌قدرى بشاش، به‌قدرى لوده بود كه حكايات خوشمزه را با مهارت تامى نقل مى‌كرد، اكنون هيچ چيز را بيش‌تر از اين‌كه كاملا تنها بماند دوست نمى‌داشت. با كمال ميل پيوندهاى بى‌شمار اجتماعى خود را گسسته بود. گرچه باوجود وضع بدى كه كارهاى ماليش داشت به‌خوبى مى‌توانست اين پيوندها را نگسلد. كاملا واضح است كه خودخواهيش به اين امر كمك كرده بود : به‌علت اين خودخواهى و يك‌نوع بدگمانى زياده از حد برايش غيرممكن بود كه آشنايى‌ها و دوستى‌هاى قديم خود را تحمل كند. اما در انزوا، خودخواهيش نيز داشت كم‌كم تغيير شكل مى‌داد. اين خودخواهى البته از بين نرفت اما به شكل مخصوصى كه سابقآ وجود نداشت درآمد. كسانى كه سابقآ به‌علت‌هاى گوناگون فقط دلش را آزرده مى‌ساختند، اكنون باعث رنجش خاطرش مى‌شدند، حالا ديگر اين علت‌ها، علت‌هايى پيش‌بينى نشده و غيرقابل درك بودند، علت‌هاى «عالى» بودند «اگر فقط بتوان اين‌طور تفسير كرد. و اگر، حقيقتآ، علت‌هاى عالى و علت‌هاى دانى وجود داشته باشد…» اين مطلب را حالا او خودش اظهار مى‌داشت.

بله، او به اين موضوع رسيده بود، و اكنون در برابر اين نوع علت‌هاى «عالى» كه سابقآ حتى به آن‌ها نرسيده بود، آهسته مى‌لرزيدند. در فكرش و در وجدانش تمام «علت‌هايى» را عالى مى‌ناميد كه (باوجود تعجب خودش) مطلقآ برايش ممكن نبود در اندرون خود به آن‌ها بخندد. آن‌چه كه تاكنون هنوز برايش حاصل نشده بود ـ طبيعتآ همان خنديدن به اين علت‌ها بود. آه! كه اين مطلب در اجتماع، چيز ديگرى بود! اگر اوضاع و احوال يارى مى‌كرد او كاملا مى‌دانست كه مى‌تواند، همين فردا با صداى بلند و باوجود همه تصميمات نهانى و آسمانى وجدانش، به اين «علت‌هاى عالى» پشت پا بزند و اولين كسى باشد كه در اندرون خود به آن‌ها بخندد. مسلمآ، بى‌اين‌كه به هيچ چيز اقرار كند و حقيقتآ همين‌طور بود، اگرچه او در اين روزهاى اخير نوعى استقلال فكرى قابل توجه به‌دست آورده بود، و توانسته بود خود را از چنگال «علت‌هاى دانى» كه، سابقآ، بر او تسلط داشتند، رهايى بخشد. چه بسيار، بامدادها، هنگام بيرون آمدن از رختخواب از افكار و احساساتى كه در مدت ساعت‌هاى بى‌خوابى‌اش (اين اواخر، دائمآ از بى‌خوابى رنج مى‌برد) به او هجوم‌آور شده بود، شرمسار مى‌شد، اكنون مدتى بود كه مى‌ديد دائمآ نسبت به همه، چه در امور مهم و چه در امور عادى، بدگمان مى‌شود؛ به همين جهت بود كه تصميم گرفت به كم‌ترين اندازه ممكن به خويشتن اعتماد كند. اما، قضايايى رخ داد كه مطلقآ محال بود وجود آن‌ها را منكر شد. اغلب، هنگام شب، افكار و احساساتش تقريبآ به‌طور كلى تغيير شكل مى‌داد و بيش‌تر آن‌ها، شباهت خود را نسبت به آن‌هايى كه در ابتداى روز داشت كاملا از دست مى‌داد. اين موضوع او را متعجب مى‌ساخت و حتى به پزشك مشهورى كه مى‌شناخت مراجعه مى‌كرد. و طبيعتآ از آن‌چه كه به سرش مى‌آمد با خوشمزگى حرف زد. هنگام مراجعت فهميد كه تغييرشكل و حتى تزايد افكار و احساسات در ساعات بى‌خوابى، و به‌طور كلى هنگام شب، حادثه‌اى است عادى كه در ميان اشخاصى «كه فكر مى‌كنند و شديدآ حس مى‌كنند»، رايج است، فهميد كه ايمان‌هاى سراسر يك زندگى در اثر نفوذ نابود كننده‌ى بى‌خوابى و شب ناگهان تغيير شكل مى‌دهند.

 

موسسه انتشارات نگاه

کتاب «همیشه شوهر» نوشتۀ فئودور داستایوسکی ترجمۀ علی‌اصغر خبره‌زاده

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “همیشه شوهر”