گزیده ای از متن کتاب
کتاب نامه های عزیز نسین و همسرش مرال چلن ترجمه داود وفایی
سخن مترجم
عزیز نسین، نویسندۀ مشهور ترکیه در سال 1915 در هیبلی آدا، یکی از جزایر سرسبز استانبول به دنیا آمد و در سال 1995 در محلهٔ آلاچاتی شهر ازمیر بر اثر سکتۀ قلبی درگذشت.
او دوبار ازدواج کرد. از همسر اولش ودیعه خانم صاحب دو فرزند به نامهای اویا و آتش شد. ودیعه خانم زمانی که عزیز نسین در زندان بود از او طلاق گرفت.
بار دوم با مرال چلن ازدواج کرد. ثمره این وصلت نیز دو فرزند پسر به نامهای علی و احمد بود.
عزیز نسین و مرال چلن نیز در طول تقریباً 25 سال زندگی مشترک دوبار از هم جدا شدند.
نسین که بیشتر کتابهایش به فارسی ترجمه و منتشر شده است، در ایران با طنز دلنشین و درعین حال تلخ اجتماعی شناخته میشود؛ اما در کتاب حاضر که شامل نامههای او و همسر دوم اش مرال چلن است خبری از آن طنز گزنده نیست. نامهنگاریها، همه جدی و مربوط به اوضاع خانوادگی و مشاهدات این زوج، مخصوصاً عزیز نسین در سفرهای خارجیاش میباشد. اولین نامۀ این مجموعه تاریخ آپریل 1958 را دارد و آخرین آن هم در سپتامبر 1983 نوشته شده است.
مطالعهٔ نامههای نویسندگان بزرگ معمولاً آسان و شیرین است و همین طور عبرت آموز؛ خوانندگان این قبیل آثار درمی یابند که چهرههای شاخص ادبی نیز در زندگی شخصی خود همانند دیگران گرفتار مسائل روزمره و فراز و نشیبهای زمانه بوده و با کلنجار رفتن با تنگناها موفق به خلق آثار بزرگ شدهاند.
در انتشار نامههای موجود در این کتاب که به سعی و کوشش احمد، پسر عزیز نسین انجام شده، زمان تقریبی نگارش آنها لحاظ میشود اما این به معنی توالی حوادث نیست.
از مطالعۀ نامههای حاضر درمییابیم که عزیز نسین بدون تردید نویسندۀ پرکار و منظمی بوده و همواره بیم آن داشته که عمرش به بطالت سپری شود. به همین دلیل مدام در حال یادگیری و یاد دادن و نوشتن و مطالعه بوده است.
مترجم در انتها لازم میداند از صادق وفایی که طرح اولیۀ برگردان این اثر از او بود تشکر کند؛ وی همچنین سپاسگزاری از علیرضا رییسدانایی، مدیر فرهیختۀ نشر نگاه و همکاران ایشان را وظیفۀ خود میداند.
داود وفایی
بهار 1398
مرال[1]
ترکان[2] تلفن کرد. ناخوش است؛ به او زنگ بزن.
امروز دعوتنامه رسید. فیلم رنگی “فانتزی در هوای برفی” که باله روی یخ است ساعت 20 در کنسولگری روسیه به نمایش درمی آید. خوب است برویم.
ساعت 18 هم عارف دامار در انجمن ترکیه – آلمان سخنرانی دارد. اگر خواستی به انجمن بیا. آنجا همدیگر را میبینیم. بعد از کنفرانس به تماشای فیلم میرویم.
اگر نتوانستی خودت را به کنفرانس برسانی، تا یک ربع به هشت بالای تونل، مقابل در منتظرت میمانم.
اگر خسته بودی و نتوانستی بیایی به امل در دفتر تلفن کن و خبر بده. اما اگر به تماشای فیلم برویم خوب میشود. قبلش هم به سخنرانی عارف دامار گوش میکنیم.
اگر نیایی من هم به تماشای فیلم نمیروم.
عزیز
**
عزیزم[3]
مطلب رادار[4] را میفرستم. خیلی دیر شد. بلافاصله تلفن کن به دفتر تا احمد مطالب را به آنها برساند، 50 لیره هم بگیرد.
اگر به دلیل تأخیر، در رادار چاپ نکردند، آن را به آک بابا بدهید. مواظب باش مطلب هدر نرود.
امروز عید است. یکشنبه. ساعت 17 … برای دادن نامهها به پست، از هتل میروم بیرون. برای موضوع کاغذ تقلا میکنم. خیلی سخت است؛ مثل گذشته نیست. دیدارهای دیگری هم دارم؛ در مورد تأسیس یک سالن تئاتر… وقتی آمدم توضیح میدهم.
همه شما را با عشق و محبت میبوسم.
بیست و هشتم و یا بیست و نهم حرکت میکنم.
عزیز
**
هفتم آپریل 1958
عزیزم
از وقتی رفتی خوب نبودم. اما امروز بهترم. آب و هوای آنکارا مریضم کرد.
در اینجا یک تصمیم قطعی گرفتم. هرچه بادا باد، در استانبول تئاتری تأسیس خواهم کرد. میدانم کار سادهای نیست، زمانبر است؛ اما اگر پیاش را بگیریم انجام خواهد شد. عزمام برای این کار جزم است.
بگذار کارهای روزانهام را برایت بگویم. شب کار میکنم. برای آک بابا، مجلههای اینجا و برای اولوس مینویسم. نمایش را تازه امشب شروع کردم. اول میخواهم “پتو” را تمام کنم. بعد “جنگ و صلح” را بنویسم. صبحها به دفتر اولوس میروم. نزدیک ظهر روزنامههای استانبول میرسد؛ آنها را میخوانم. ناهار را جایی میخورم و به هتل برمیگردم. دوشنبه و پنج شنبه بعد از اتمام کلاس به هتل میآیم. بعد از رفتن تو به تئاتر نرفتم.
چشمانم بر اثر آفتاب تند آنکارا مشکل پیدا کرده. همه شهر را در پی یافتن عینک آفتابی ارزان قیمت زیرپا گذاشتم؛ نبود. بالاخره یک عینک دست دوم به قیمت 30 لیره پیدا کردم و خریدم. حالا بهترم.
می دانی من یک عینک آفتابی داشتم که شیشهاش شکسته بود. قاب آن عینک باید در یکی از کشوهای میزم باشد. آن را پیدا کن و بده شیشهاش را درست کنند. اینجا میگویند قاب عینک به این زودیها نخواهد آمد. البته شیشه هست. حالا تا شیشه هم تمام نشده زودتر بده درست اش کنند. اگر خوشت آمد خودت از آن استفاده بکن.
واکسن بچهها نتیجه داد؟ خیلی نگرانشان هستم. وقت اش که شد واکسن ترکیبی بعدی را هم زود بزنید.[5] اینجا بیماری کودکان مخصوصاً دیفتری و سیاه سرفه بیداد میکند.
غروب بیست و هشتم آپریل به طرف استانبول حرکت میکنم. ظهر بیست و نهم آنجا هستم. باید بیایم. دلم برایتان خیلی تنگ شده است. چهارم میبرخواهم گشت.
روز عید حتماً به دیدار پدرم بروید. اما چطور؛ خوب است روز عرفه همه با هم بروید و روز اول عید برگردید. از الان در فکر مقدماتش باشید. مطمئناً بدون ماشین نمیشود؛ حتماً با ماشین بروید.
به عدالت جیمجوز تلفن کن. شمارهاش در دفترچه هست. بگو که همسرم هستی و من هم در آنکارا هستم. همین طور بگو که سیام آپریل میآیم و بعد دوباره به آنکارا بازخواهم گشت. از طرف من بپرس برای ترجمۀ نمایش چقدر باید بپردازیم.
درخواست دیگری هم از تو دارم. یکی از کلاسورهای قرمز رنگ مربوط به “ترجمههای فرانسوی” است. همه داستانهای ترجمه شده به فرانسه را داخل یک پاکت ضخیم بگذار و با پست سفارشی برای من بفرست. من همۀ آنها را با خود نیاوردهام. اینجا میخواهم پول بدهم تایپ کنند و به فرانسه بفرستمشان. همین طور روی یکی از پوشهها نوشتهام “نامههای مهم”. نامۀ عادل گابای که از زوریخ برایم نوشته را پیدا کن. در آنجا نشانی دو کتابفروشی آمده که لازمشان دارم. این نامه را هم داخل همان پاکت بگذار.
مهمتر از همه این که برای دریافت “کارت زرد” به نامهای نیاز است که نشان دهد دو سال برای آک بابا، دولموش، و روزنامه نو مطلب نوشتهام. احتیاجی به نام مطالبی که در روزنامه نو منتشر شده نیست. فقط نامهای از آنها بگیر که گواهی کنند از تاریخ … تا تاریخ …. تعداد …. لطیفهام را منتشر کردهاند. در روزنامه نو باید هالوک یتیش را ببینی. تعداد مطالب منتشر شده در دولموش و آک بابا را خودت مشخص کن. در دفتر دولموش، کمال هست، کمک ات میکند. تا وقتی بیایم اینها را آماده کن. باقی کار با من. عکس منتشر شدهام در اولوس را برایت میفرستم.
یازدهم آپریل جمعه پیش از ظهر به تو تلفن خواهم کرد.
به من نامه بنویس. ترجمههای فرانسوی را سفارشی بفرست (تا اگر به دستم نرسید به آدرس خودمان برگردد.)
به یالچین چتین[6] تلفن کن. تصاویر و روی جلد “افسانه” را بپرس.
عزیزم نمیتوانم بگویم چقدر دلتنگتان هستم. بعضی وقتها خیلی اذیت میشوم. امشب هم از همان وقتها است …
با حسرت میبوسمتان، میبوسمتان.
عزیز
[1]. نامه تاریخ ندارد.
[2]. از دوستان خانوادگی.
[3]. نامه تاریخ ندارد.
[4]. عزیز نسین در آن دوره برای “رادار” که نشریه آگهیها بوده لطیفههای مختصری مینوشت که بعدها مرال چلن این کار را برعهده گرفت.
[5]. منظور نویسنده، واکسنهای سه گانه است.
[6]. کاریکاتوریست.
کتاب نامه های عزیز نسین و همسرش مرال چلن ترجمه داود وفایی
کتاب نامه های عزیز نسین و همسرش مرال چلن ترجمه داود وفایی
کتاب نامه های عزیز نسین و همسرش مرال چلن ترجمه داود وفایی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.