کتاب من و بوف کور نوشتۀ عباس پژمان
گزیده ای از متن کتاب
من و بوف كور
بوف كور اولين رمانى است كه من خواندهام. اولين بار كه آن را خواندم هفده سالم بود. از آن پس گاه گاهى مقالات و تفسيرهايى هم دربارهاش خواندم. اما هيچ كدام آنها هيچ جوابى براى آن سؤالها نداشت كه بوف كور در ذهن خوانندهاش بر مىانگيزد.
يادم است در آن اولين بار كه آن را خواندم به چيزى هم شك كردم. اما خيلى طول كشيد تا دانستم درست شك كردهام. اين موضوع به پيرمرد كالسكهچى مربوط مىشد.
تقريبآ ده سال پيش بود كه دوباره بوف كور را خواندم. اين بار ديگر فهميدم بوف كور چه مىگويد. اما يك نكته بود كه در مورد آن شك داشتم. نكتهاى كه به زن اثيرى مربوط مىشد. تا اينكه آن هم سال پيش برايم روشن شد. آن وقت تصميم گرفتم اين كتاب را بنويسم.
واقعآ براى چه بعضى شخصيتهاى بوف كور ناخن انگشت سبابه دست چپشان را مىجوند؟ آن پيرمرد كيست كه در نقاشىهايى كه راوى مىكشد زير سرو نشسته است؟ يا آن كه راوى او را از روزنه پستوى اتاقش مىبيند؟ آن بعدى كيست كه نعشكشى و قبركنى مىكند و يك كوزه يا گلدان راغه به راوى
مىدهد؟ آيا آن كوزه يا گلدان معناى خاصى مىدهد؟ پيرمرد خنزرپنزرى كيست؟ بوف كور ظاهرآ از دو بخش يا دو شرح حال تشكيل شده است. بعضى از سؤالها هم درباره همين مىتواند باشد. آن دو شرح حال چه ربطى به يكديگر دارند؟ در شرح حال اول زن اثيرى است كه به دست راوى كشته مىشود، و در شرح حال دوم زن لكّاته. آن دو زن چرا آن قدر شبيه همديگر هستند؟ آيا ممكن است آنها يكى باشند؟ خود راوىها چطور؟ آيا راوىهاى آن دوتا شرح حال واقعآ يك نفرند؟ يا اينكه دو نفر هستند؟ گلهاى نيلوفر بالاخره نشانه چيست؟ بوگام داسى و نهر سورَن چه معنايى مىدهد؟ يا معناى خاصى نمىدهد؟ خود بوف كور چطور؟ اصلا چرا سايه راوى در آن كتاب آن طور است؟ چراغ راوى در بخش دوم پيهسوز است. در بخش اول هم باز از چراغهاى قديمى است. فوقش مثلا نفتسوز است. چون در دو جا از روايت دود مىزند. اما راوى وقتى در نور آن چراغ مشغول نوشتن است سايه خودش را مىتواند ببيند. سايهاى كه جلو چراغ به ديوار افتاده است. يا جلو روشنايى پيهسوز روى ديوار خم شده. آدم وقتى در نور يك چراغ پيهسوز يا نفتسوز دارد مىنويسد، سايهاش جلو خودش مىافتد؟ سايه كه در اين حالت بايد پشت سر آدم بيفتد و او نتواند آن را ببيند؟
اين فرق دارد با آن سايهات كه صبح پشت سرت شلنگ مىاندازد يا عصر جلو پايت بلند مىشود.
اينها فقط بخشى از سؤالهايى است كه بوف كور در ذهن خوانندهاش بر مىانگيزد. خواندن واقعى بوف كور هم واقعآ وقتى صورت مىگيرد كه تكليف اين جور سؤالها مشخص شود. آيا اينها جواب دارند يا ندارند. اصلا خود كتاب معناى خاصى
مىدهد يا نمىدهد.
بوف كور زبان خاصى دارد. اتفاقاتى كه در آن هست از منطق عادى پيروى نمىكند. اما آيا مىتوانيم چنين روايتى را بىمعنى بدانيم يا آن را هر طور كه دلمان خواست معنى كنيم؟
فرزانه : آيا مطالب بوف كور كليد دارد؟
هدايت: چه جور هم! پر است! مىخواهى برايت مثال بزنم؟ يكى دوتا نيست. همه، همه چيز را، سرسرى مىخوانند. مخصوصآ بوف كور را، كه شايد از همه معلوماتى كه صادر كردهام روشنتر است. هيچ چيزش عجيب و غريب نيست. كو چشم بينا؟ گيرم بوف كور حساب و كتاب دقيق دارد…
اكنون هفتاد و پنج سال از چاپ بوف كور مىگذرد. در اين مدت معناهاى مختلفى براى اين كتاب گفتهاند. اما همچنان كه خود هدايت گفته است، بوف كور حساب و كتاب دقيق دارد. اين طور نيست كه هر كس بخواهد ذهنيت و جهانبينى خودش را در بوف كور پيدا كند. البته گاهى خود متن هم مىتواند معناهايى ايجاد كند. معناهايى كه خود نويسنده به آنها فكر نكرده بود. اما اين جور معناها معمولا انسجام چندانى ندارد. مخصوصآ در رمانها. در رمانها هميشه بعضى جزئيات خواهد بود كه با اين جور معناها جور درنيايد.
وقتى من و بوف كور را خوانديد، شايد بد نباشد يك بار ديگر هم اين سطرها را بخوانيد. مخصوصآ اگر به بعضى از آن معناها هم فكر كنيد كه تا حالا براى بوف كور گفتهاند. آن وقت شايد در خيلى از مسائل تجديد نظر كنيد.
وقتى خواستم اين كتاب را بنويسم احساس كردم بعضى
تكنيكهايى كه مخصوص رمانهاست بهتر مىتوانند حق مطلب را ادا كنند. گاهى رمانها و تكنيكهاشان آسانتر مىتوانند بعضى معناها را بگويند. براى همين است كه اكثر نكتهها و معناها تكه تكه گفته شدهاند. بديهى است كه اينها فقط وقتى صورت كاملشان را پيدا مىكنند كه همه كتاب مطالعه شود. در چند مورد هم بعضى نكتهها را سربسته گفتهام.
سه نوع صدا در اين كتاب خواهيد شنيد. صداى خود بوف كور. صداى آنهايى كه بعضى نُتها را به بوف كور آموختند. صدايى كه بوف كور را مىخوانَد.
کتاب من و بوف کور نوشتۀ عباس پژمان
کتاب من و بوف کور نوشتۀ عباس پژمان
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.