گزیده ای از متن کتاب
کتاب رشک نوشتۀ کیت باروز ترجمۀ مریم خدادادی از سری کتاب های مفاهیم روانکاوی
درآمد
رشک[1]بسیار پیشتر از پیدایش روانکاوی، یکی از بزرگترین مسائل بشر تلقی میشد. هر چه باشد، رشک [یا حسد]، یکی از هفت گناه کبیره و به قول چاسر[2]«بدترین آنهاست؛ درواقع، بدترین آنهاست چراکه میتوان هرکدام از شش گناه کبیرهٔ دیگر را در تقابل با یک فضیلت خاص دید، اما رشک، برخلاف آنها، در تقابل با همهٔ فضایل و همۀ خوبیهاست … و به شیطان میمانَد، همو که از زیانی که به آدمی میرساند به وجد میآید». [1]
به قول چاسر، رشک یعنی با دیدن خیر و سعادت کسی، غرق در اندوه شویم و با دیدن بدبختی او، به شعف آییم. خصیصهٔ منحصربهفرد رشک این است که فاقد هرگونه هدف ایجابی است. تمامی «گناهانِ» دیگر هدفی دارند؛ درست است که هدفشان ممکن است غلط یا خودمدارانه باشد، اما بههرحال به دنبالِ رسیدن به ابژهٔ میل هستند. طمع، مالپرستی، شهوت، غرور، همگی، به شیوهٔ خاص خودشان، در پیِ برآوردن امری خوشایندند، اگرچه این هدف را به قیمت محروم ساختن سایر آدمها برآورده میکنند. در این میان فقط رشک به هیچ دستاوردی نمیرسد؛ چراکه رشک بردن آنچه را که تأیید و تحسین میشود ضایع و بدینوسیله ناخوشانید میکند. تنها دستاورد آشکاری که میتوان برای رشک بردن فرض کرد احتمالاً لذتی سادیستی است؛ «لذت از دیدن رنج انسانی دیگر». [2]
چاسر موقعیتهایی را توصیف میکند که میتوان ردپای رشک را در آنها دید؛ موقعیتهایی که برای همهٔ ما آشنا هستند. او از «بدگویی کردن پشت سر کسی یا بیآبرو کردن کسی» سخن میگوید و انسانی را توصیف میکند که همسایهاش را «با سوء نیت» تحسین میکند؛ «از آنرو که هماره کلامش به یک «اما» ختم میشود که بیش از آنکه تحسینبار باشد سنگینیِ بار نکوهشی را با خود به همراه دارد». [3] مثلاً : بله، درست است او برای انجمن خیریه از جانودل و فداکارانه کار میکند اما بگویینگویی خَیِّر اعصابخردکنی است. آن یکی، نوازندۀ پیانوی معرکهای است اما بفهمینفهمی زیادی تند پیانو میزند. درست است آنها دوستانی هستند که خیلی وقتها کمککارمان بودهاند اما انگار که با کمکشان سرِ آدم منت میگذارند.
تعاریف رشک
پیش از آنکه در بحث جلو برویم، مایلم همینجا روشن کنم واژهٔ «رشک» به دو شیوهٔ کاملاً متفاوت به کار میرود. چاسر این واژه را در اشاره به نیروی مخرب و ویرانگری به کار میبَرد که دامان آدم یا خصلتی را که فردِ حسود تحسینش میکند، میگیرد. این همان نوع رشکی است که روانکاوان هم از آن بحث میکنند. اما، خیلی وقتها در عرف عام از این واژه برای اشاره بهنوعی رشک استفاده میشود که این ویژگیِ زیانبار را ندارد؛ بلکه همان اندوه ناگهانی و تأثرآو حاصل از تحسینی است که فرد را به کموکاستیهای خویش واقف میکند. این نوع دوم رشک [غبطه] بهجای اینکه تضییع کننده و مخرب باشد، میتواند به رقابت یا پذیرش محدودیتهای خود فرد بینجامد. اینکه من به ویژگیها، مهارتها و زیبایی تو غبطه میخورم ضرورتاً به این معنا نیست که خواهان از بین بردن آنها هستم. درواقع، حس تحسینی که در نسبت با این قبیل خصایص در من ایجاد میشود ممکن است مرا وادارد تا از خصایص خودم بهتر استفاده کنم.
حتی اگر آدمی نتواند برای دستیابی به چیزی که به آن غبطه میخورد امیدوار باشد باز هم میتواند از آن سرشار باشد و بهرهای نیک از آن بگیرد. شاید یک فرد مسن به جوانیِ دیگران غبطه بخورد و همزمان آن حس سرزندگی و خوشبینی خاص دورۀ جوانی آنها را تحسین کند و خودش هم از دیدن آن، جان تازهای بگیرد، حتی اگر تحسینی دردناک باشد؛ دردِ آگاهی از اینکه خودش هرگز نمیتواند بار دیگر جوان باشد. کسی که به هنرمند یا نویسندهای غبطه میخورد، امید ندارد استعداد و مهارت او را به دست آورد، اما احتمالاً خلاقیت و نگاه او به جهان، شوقی را در دلش بیدار خواهد کرد.
چارهای نیست؛ باید برای تحسین دیگران و تحسین آنچه عرضه میکنند با حدی از این غبطه خوردنها سر کنیم. گاهی اوقات به آن «چشمبههمچشمی»[3] نیز میگویند. میدانم محال است موسیقیدانی طراز اول بشوم، اما دستکم میتوانم با حال و هوای آن موسیقی خاص و عواطفی که منتقل میکند، سر شوق بیایم.
سر کردن با نوع مخرب رشک سختتر از این حرفها است، اما چاره چیست؟ این نوع رشک هم بخشی از وضع بشر است. شاید برای همین است که گرچه احتمالاً برخی از آن شخصیتهای حسود را که ادبیات دَم دستمان میگذارد سرزنش میکنیم، بااینحال خیلی خوب درکشان میکنیم و بگویینگویی برایمان جالباند. این شخصیتها علاوه بر اینکه ممکن است حسی از انزجار حقبهجانب در ما ایجاد کنند، آن حسی که مثلاً یاگوی[4] شکسپیر یا ابلیس[5] در بهشت گمشدهٔ[6] میلتُن برمیانگیزانند، همچنین میتوانند در ما حس همدلی ایجاد کنند: خوب میدانیم آنطور بودن چه حس و حالی دارد. اغلب اوقات، شخصیتهای منفی ادبیات، بیشتر از چیزها و افراد ستودنی که این شخصیتها به آنها رشک میورزند و قصد نابودیشان را دارند، علاقه و حس تفاهم ما را برمیانگیزند؛ چرا چنین است؟ خوب به این دلیل که در وجود تکتکِ ما شخصیتی منفی وجود دارد. شاید با ویژگیهای مقبولمان بهخوبی آشنا باشیم، اما ادبیات به ما کمک میکند با ابعادی از شخصیتمان که تحملشان بهتنهایی سخت است کنار بیاییم. شاید رشکورزی ویرانگر همان احساسی باشد که شناختش در وجودمان سختترین کار ممکن است، چون رشک تنها عاطفهای است که ظاهراً به امر خوب به خاطر خوب بودنش میتازد. گذشته از این، حسادتِ آدم حسود همانطور که خوبی و تواناییهای آدم دیگری را که به او رشک میورزد، تضعیف میکند، خوبی و تواناییهای خودش را هم تضعیف میکند.
تأثیرات درونی رشک
میلتُن هم مانند چاسر رشک را به شیطان نسبت میداد چراکه ابلیس، با بیزاری از نیروی آفرینندگی و قدرت خدا و نیز بیزاری از آدم و حوا و امور جنسی و عاشقانۀ بیآلایش آنها، رشک را به هیئت شخص درآورد. ابلیس که به خاطر تلاش برای تفوق بر خدا از بهشت رانده شد، برای خود راهی به روی زمین یافت و آدم و حوا را زیر نظر گرفت. او تسلیم رشک شد:
چه دلآزارْ منظرهای، چه زجرآورْ منظرهای! اینچنین که این دو
در فردوس برین، بازوان درهمکشیدهاند
آن خجستهتر بهشت عدن، محظوظ خواهد بود
از سعادت سرشارشان، حالآنکه من به قعر جهنم پرتابشدهام.[4]
- 1. envy، در این کتاب، برای واژهٔ «envy» معادل «رشک» را که در متون فارسیِ روانکاوی و روانشناسی متداول است به کار میبرم. واژهٔ «رشک» معنای حسرت را هم در بر دارد که با معادل انگلیسی واژه نیز همخوانی دارد؛ («envy» از ریشهٔ لاتینِ «indivere» به معنای به بالا نگریستن است که معنای حسرتخوردن را القاء میکند). «envy» شامل مواردی میشود که در آنها کسی چیزی را دارد که ما واجدش نیستیم و آرزو میکنیم که آن فرد دیگر هم آن چیز را از دست بدهد؛ در فارسی معمولاً به این مورد «حسد» یا «حسادت» میگوییم در مواردی از کتاب حاضر که «envy» در متون ادبی و مذهبی بهکاررفته است، گاهی به واژهٔ «حسد» در قلاب اشاره میکنم و گاه به فراخور متن احساس آزادی کرده مستقیماً حسد و مشتقات آن را به کار میبرم. ولی «envy» شامل مواردی هم میشود که در آنها کسی چیزی را دارد که ما واجدش نیستیم و درعینحال، آرزو نمیکنیم او آن چیز را از دست بدهد؛ در فارسی، معمولاً به این مورد «غبطه» میگوییم. من از امکانات زبان استفاده کرده و در چنین مواردی از این معادل نیز بهره بردهام. در زبان ما رشک به هر دو معنای مثبت و منفی بهکاررفته است. مثال برای معنای منفی: فردوسی میگوید «هر آنکس که دل تیره دارد ز رشک / مر آن درد را دور باشد پزشک» یا «دل دشمنان گردد از رشک کور» و مثال برای معنای مثبت: مولوی میگوید «ای رشک ماه و مشتری، با ما و پنهان چون پری» یا «رشک بهشت گردان امروز کوی ما را». البته خواهید دید که این واژه در نظریۀ فروید و بعد در نظریات آبراهام و کلاین دستخوش تغییرات ظریفی میشود که مقتضی است علاقهمندان مطالعۀ جانبی بیشتری را در این خصوص در نظر بگیرند. اصطلاح دیگری که در این کتاب بهکاررفته «jealousy» است. منظور اشاره به حالتی است که میخواهیم چیزی را کاملاً در تملک خود داشته باشیم. برای این اصطلاح معادل «تملکجویی» را در نظر گرفتهام. البته، در مواردی مثل تملکجویی در مورد همسر یا فرزندان، به آن «غیرت» هم میگویند؛ در بعضی از موارد، مخصوصاً در نقلقولهای اتللو، از واژهٔ «غیرت» در برابر «jealousy» استفاده کردهام تا بتوانم تمایز ظریف آن را از حسد، رشک و غبطه مؤکد کنم.
[2].Chaucer
[3]. emulatory envy
[4]. Iago
[5]. Satan
[6]. Paradise Lost
کتاب رشک نوشتۀ کیت باروز ترجمۀ مریم خدادادی از سری کتاب های مفاهیم روانکاوی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.