گزیده ای از کتاب مرد مرموز :
عصر یک روز برای تحویل چنین بستهای به زیر زمین جناح غربی کاخ سفید که در آنجا اتاق کوچکی نزدیک اتاق بحران و برخی دفاتر ستاد شورای امنیت ملی قرار داشت رفته بودم. به طور مبهمی به یاد میآورم که در آنجا چند ماشینفروشی در پهلو یا در انتهای تالار به چشم میخورد.
در آغاز کتاب مرد مرموز می خوانیم :
پیشگفتار مترجم
رسوایی واترگیت برای افکار عمومی ایالات متحدۀ آمریکا، و جایگاه آن در عرصۀ سیاسی جهان، رویدادی شگرف بهشمار میرود.
در این پیشامد، گماشتگانی به درون هتل واترگیت در مجتمع واترگیت رخنه کردند و برای شنود گفتگوها، میکروفنهای مخفی کار گذاشتند و اسناد و مدارکی را به سرقت بردند. این رویداد در روند انتخابات ریاست جمهوری، در سال 1972 و آغاز انتخاب ریچاد نیکسون برای دورۀ دوم ریاست جمهوری انجام گرفت. باب وودوارد، چنانکه در متن همین کتاب نوشته، اتفاقی و از طریق مارک فلت، مرد شمارۀ 2 افبیآی، به این قانونشکنی پی برد و همراه کارل برنشتاین، همکار روزنامهنگار خود و به کمک روزنامۀ واشنگتنپست، و با اطلاعاتی که از مارک فلت دریافت میکرد، رویداد واترگیت را آشکار ساخت. نام مارک فلت، 33 سال پنهان ماند و او را تنها با نام ساختگی گلوگشاد میشناختند. دیوان عالی قضایی فدرال به بررسی رویداد پرداخت و ریچارد نیکسون ناچار از کنارهگیری شد. ریچاد نیکسون به سیا دستور داده بود که نگذارد مأموران افبیآی موضوع واترگیت را پیگیری کنند. پس از کنارهگیری نیکسون و تحویل نوارهای کاست ضبط شده از طریق میکروفنهای مخفی، این مورد ثابت شد. سرقت اسناد و مدارک از افبیآی بسیار مهم بود و به آوازۀ آن سازمان آسیب زیادی زد.
ایالات متحدۀ آمریکا خود را گهوارۀ دموکراسی جهان میداند. از آنجا که ممکن است دستیابی ایالات متحدۀ آمریکا به آزادی و دموکراسی تنها در راستای هوشمندی و توانایی مردم آن سرزمین برآورد شود، و بسترهای بایا برای شکوفایی اندیشه و آزادی نادیده انگاشته شوند، یادآوری این نکته مهم است که روند نامبرده، در درازای 250 سال از آغاز موجودیت کشور مستقل ایالات متحدۀ آمریکا شکل گرفته و این سالهای اندک، در برابر سالهای عمر کشورهای دارای فرهنگ و تمدن، مانند ایران؛ هند؛ چین؛ مصر؛ و تمدنهای باستانی میان رودان (سومر؛ بابل؛ آشور؛ اکد)، بسیار ناچیز است. مردم ایالات متحدۀ آمریکا از دیدگاه ساختار ذهنی و اندیشه بر دیگر مردم جهان برتری ویژهای ندارند؛ به سخن دیگر، پیشرفت آنها در زمینههای گوناگون سیاسی؛ فرهنگی؛ اجتماعی؛ اقتصادی؛ نظامی؛ و… تنها برآمده از جوهر آنها نیست، بلکه موارد عرضی هم بسیار اهمیت داشته است. چنان که در پشت ظاهر خندان و شسته و رُفته دولتمردان آمریکا، گاهی چهرۀ بسیار خشن و بد دهن دیده میشود که با ظاهر فرهنگ و تمدن نامبرده سازگار نیست. به باور نگارنده، بهترین تجزیه و تحلیل در بررسی این ساختار و به عنوان دیباچهای برای کتاب حاضر، گزارشی، هرچند کوتاه از چگونگی زایش و برآمدن و پرآوازه شدن ایالات متحدۀ آمریکا، میتواند سودمند باشد.
ایالات متحدۀ آمریکا بخشی از قارۀ بزرگ آمریکا است. در شمال ایالات متحده، کشور کانادا قرار دارد؛ در جنوب آن کشورهای آمریکای مرکزی جای دارد؛ و درجنوب این کشورها، سرزمینهای آمریکای جنوبی واقع است. آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی را با هم، آمریکای لاتین مینامند و این نامگذاری به دلیل دستیابی مردم لاتین زبانِ اسپانیا بر
آن سرزمین و گویش کنونی شهروندان آمریکای لاتین به زبان لاتین است.
پیدایش قارۀ آمریکا به سالهای پایانی سدۀ پانزدهم برمیگردد[1]، اما دریانوردان بیباک وایکینگ پیش از آن، بهسوی دنیای ناشناخته کشتیرانی کرده بودند. در حدود 985 میلادی، گروهی از وایکینگها به فرماندهی بجارنی هرجُلفسُن[2]، از ایسلند به سوی گرینلند کشتیرانی کردند و در سواحل کنونی کانادا پیاده شدند. نزدیک پانزده سال بعد، لیف اریکسُن[3] از گرینلند به کشتیرانی پرداخت تا اکتشافات هرجُلفسُن را پی بگیرد. این وایکینگها شمال کانادا را پیدا کرده بودند. اما اروپاییها متوجه این رویداد نشدند تا اینکه نوبت به کریستف کلمب[4] دریانورد ایتالیایی رسید، او در 3 اوت 1492، از سوی ایزابل ملکۀ اسپانیا، به قصد پیدا کردن راهی به شرق دور از طریق کشتیرانی بهطرف غرب، به راه افتاد. او با سه کشتی سفر خود را آغاز کرد و در 12 اکتبر، حدود 68 روز بعد به خشکی رسید و پرچم اسپانیا را در جایی برافراشت که به سان سالوادر[5] (به اسپانیایی یعنی رهانندۀ خجسته) شناخته شد. کلمب گمان میبرد که به کنارههای چین رسیده و جزایری را نزدیک چین و هند پیدا کرده است. به همین دلیل، مردمی را که در آنجا میزیستند، هندی نامید. کلمب سه بار دیگر به سفر دریایی رفت و در سال 1493، پورتوریکو[6]، جامائیکا[7] و چندین جزیره از مجمعالجزایر آنتیل را پیدا کرد. در سال 1502، به کشف هندوراس تا پاناما پرداخت. کلمب در سال 1506 درگذشت و هرگز پی نبرد که سرزمین تازهای را پیدا کرده است. پس از درگذشت کلمب، دریانورد دیگری به نام آمریکو وسپوچی[8] که در میانۀ 1503-1497، چند سفر اکتشافی در اقیانوس اطلس انجام داده بود، پی برد که سرزمین تازه، بخشی از آسیا نیست و پس از بازگشت به اروپا، سرزمین پیدا شده را دنیای جدید نامید. یک جغرافیدان آلمانی پس از خواندن نوشتههای وسپوچی، دنیای جدید را به نام کوچک او، آمریکو (آمریکا) نامید. پانزده سال پس از درگذشت کلمب، دریانوردان اسپانیایی به تصرف آمریکا پرداختند. فتح مکزیک و پرو از رویدادهای شناخته شدۀ این روزگار بود که بیشتر به شیوۀ راهزنی و آدمکشی توسط کسانی مانند هرناندو کرتز[9]؛ فرانسیسکو پیزارو[10]؛ و آلماگرو[11] انجام گرفت[12].
ایالات متحدۀ امریکا را بیشتر انگلیسیها شکل دادند. در سال 1497م، جان کَبُت[13] از سوی هنری هشتم پادشاه انگستان، اجازه یافت تا سرزمینهای تازهای را برای آن کشور بیابد. کَبُت به جزایر دماغۀ برتون[14] رسید و کنارههای شرقی آمریکای شمالی را به نام انگستان فتح کرد. در این روزگار انگلستان، رقابت سختی را با اسپانیا آغاز کرده بود. انگستان با آمادهسازی نیرومندترین نیروی دریایی جهان، توانِ این را پیدا کرده بود که آرمادای شکستناپذیر اسپانیا را شکست دهد. انگلیسیها با تکیه به قدرت تازۀ خود، در دنیای جدید با اسپانیا رقابت تازهای آغاز کردند. بازرگانان انگلیسی برای تشویق مردم جهت مهاجرت به دنیای جدید، شرکتهای بازرگانی تأسیس کردند و هر شرکتی از پادشاه اجازۀ مهاجرت به سرزمینهای خاصی را گرفت. این شرکتها با تجهیز کشتی، تدارکاتی را برای مهاجران دنیای جدید میفرستادند، در برابر، مهاجران نیز بخشی از محصولات و فرآوردههای خو را به شرکتها میدادند. اگرچه بیشتر این مهاجران انگلیسی بودند اما از هلند؛ آلمان؛ دانمارک؛ و فرانسه نیز مهاجرانی به آمریکا آمدند. فرانسویها به لوئیزیانا و هلندیها به جزیرۀ منهتن[15] دست یافتند و در سال 1626 شهر نیوآمستردام را در آنجا ساختند. اما انگلیسیها در رقابت با اسپانیا و فرانسه وهلند توانستند به برتری دست یابند و نیوآمستردام را از هلندیها گرفتند و آن را نیویورک نامیدند. در قابت میان انگلیس و فرانسه، مهاجرنشینان به امید دست یافتن به سرزمینهای تازه، به انگلیسیها کمک میکردند.
در این میان، در انگلستان اختلافات مذهبی زیاد شد. در سال 1620، گروهی از پروتستانها که سیاست جیمز اول پادشاه انگلستان را نمیپسندیدند، برای رهایی از فشار دولت و انجام آزادانۀ اعمال مذهبی، تصمیم به ترک انگلستان گرفتند. این گروه با کشتی «می فلاور»[16] (گل ماه مه) به سوی شمال شرقی آمریکا به راه افتادند و پس از رسیدن به ساحل، آنجا را نیو پلیموت[17] نامیدند. کمکم، مهاجران در کنارههای اقیانوس اطلس، سیزده مهاجرنشین تشکیل دادند: ماین[18] (1630 م)؛ نیو همپشایر[19] (1630 م)؛ ماساچوست[20] (1630 م)؛ پروویدنس[21] (1636م)؛ کانکتیکات[22] (1636 م)؛ رُد آیلند[23] (1636 م)؛ نیویورک (1626 م)؛ پنسیلوانیا (1682 م)؛ بالتیمور[24] (1745 م)؛ ویرجینیا (1699 م) کارولینای[25] شمالی؛ (1728)؛ کارولینای جنوبی (1672)؛ جُرجیا (1733). در دهۀ 1740، یکمیلیون تن در این سیزده مستعمرۀ (مهاجرنشین) انگلیس زندگی میکردند. بیشتر آنها کشاورزی میکردند و برای خانوادۀ خود غذای کافی فراهم میآوردند. تنی چند از آنها، کشتزارها یا نهالستانهای گستردهای در اختیار داشتند و میتوانستند از طریق شهرهای کوچک، فرآوردههای خود را به ماوراء بحار بفرستند. در جنوب و دیگر مناطق تحت تصرف اسپانیا نیز مهاجرنشینانی شکل گرفت. مهاجران انگلیسی، پادشاه و پارلمان را به رسمیت میشناختند و خود را پیرو آنها میدانستند. با گذر زمان اوضاع مهاجرنشینان رو به پیشرفت گذاشت و سه نوع مهاجرنشین شکل گرفت: مهاجرنشین سلطنتی که توسط یک حاکم و مشاور از سوی پادشاه انگلستان اداره میشد؛ مهاجرنشین ملاّک که در این نوع مهاجرنشینی، همه یا بیشتر زمینها، از آن یک تن بهشمار میرفت؛ و مهاجرنشین خودگردان که طی آن، مهاجران (زمینداران)، حاکم و مشاور و مجلس را تعیین میکردند[26].
استقلالخواهی مهاجرنشینان (مستعمرات) از اختلاف با انگلستان بر سر مسائل اقتصادی آغاز شد. پارلمان انگلستان گمان میکرد که مهاجرنشینان منبع بزرگی از ثروت هستند و باید از آن داراییها برای بازسازی امور مالی انگلستان استفاده شود و مهاجرنشینان باید به ثروتمند شدن زمینداران و دامداران و بازرگانان انگلیسی کمک بکنند. مستعمرهنشینان ناچار بودند فرآوردههای خود را ارزان به انگلیسیها بفروشند و کالاهای آنها را گران بخرند. دولت انگلستان مالیاتهای گوناگونی بر فرآوردههای مستعمرهنشینان، از جمله تنباکو؛ شکر؛ و خز وضع کرد. در سال 1765م، قانون تمبر وضع شد که بنا بر آن ثبت همۀ اسناد رسمی باید با ابطال تمبر انجام میگرفت و این نوعی مالیات به شمار میرفت. این قانون در پی شورش مستعمرهنشینان؛ لغو شد. در سال 1767 پارلمان قانون چای را وضع کرد که بنابرآن، شرکت هند شرقی انگلیس میتوانست چای را در مستعمرات مستقیما در فروشگاههای خود بفروشد. در بستون شورش دوباره آغاز شد. در سال 1770 پارلمان، گروهی از سربازان انگلیسی را برای سرکوبی شورش به بستون فرستاد و آنها شماری از شورشیان را کشتند و این رویداد به «قتلعام بستون» معروف شد. مستعمرهنشینان در سال 1774 یک گردهمایی با عنوان کنگرۀ قارهای تشکیل دادند تا فعالیتهای پراکنده مهاجرنشینان را سازمان دهند. تامس پین[27]اعلام کرد که تحت هیچ شرایطی طبیعی نیست قمر (آمریکا) بزرگتر از سیارۀ اصلی خود (انگستان) باشد.
در سال 1775 دولت انگلستان تصمیم گرفت جلوی اسلحۀ قاچاق به مستعمرات را بگیرد. مهاجران نیز حکام خود را بیرون راندند و نیرویی فراهم آوردند و فرماندهی آن را به جرج واشنگتن سپردند. او متولد 1732 و پسر یک کشاورز از اهالی ویرجینیا بود. واشنگتن مدت زیادی آموزش نظامی یافته بود و یکی از اشراف ویرجینیا به شمار میرفت. جنگ استقلال به این ترتیب آغاز شد. کنگرۀ آمریکا که از نمایندگان مهاجران تشکیل یافته بود، در 4 ژوئیه، 1776، اعلامیۀ استقلال را تصویب کرد. اعلامیه را تامس جفرسون[28] نوشت. فرانسه در راستای کمک به امریکاییها به انگلستان اعلان جنگ داد. اسپانیاییها هم به هواخواهی از مستعمرهنشینان برخاستند. دولت انگلستان که امیدی به پیروزی نداشت، ناچار از پذیرش صلح ورسای در 1783 شد و به این ترتیب اسقلال ایالات متحدۀ آمریکا به رسمیت شناخته شد و کشور جوان و نوظهور آمریکا به صحنۀ سیاسی جهان پاگذاشت. 55 نمایندۀ کشور جدید، در تالار استقلال در فیلادلفیا که اعلامیۀ استقلال در آنجا به امضا رسیده بود، جمع شدند و در سال 1787 قانون اساسی آمریکا را تدوین کردند. جرج واشنگتن به عنوان نخستین رئیسجمهور آمریکا، در 30 آوریل، 1789 سوگند خورد. تا این هنگام مستعمرهنشینان، از کوههای آپالاچی[29] تا میسیسیپی اسکان یافته بودند و دولت در پی گسترش مرزهای کشور تازه تأسیس بود.
تا دهۀ 1880 بیشتر آمریکاییها کشاورز بودند و به گسترش اراضی خود پرداختند. بازرگانی دریایی ـ به ویژه در نیوانگلند ـ پیشرفت زیادی کرد. کارخانهها در شمال شرق ساخته شد. شهرهایی مانند نیویورک در معرض هجوم مهاجران قرار گرفت. در جنوب کشت توتون و پنبه افزایش چشمگیری یافت و کشاورزان برای انجام کار مزرعه، از اواخر دهۀ 1700، به شدت نیازمند بردگانی بودند که از آفریقا به آمریکا انتقال مییافتند. این بردگان زندگی بسیار دردناکی در مزارع کشاورزان آمریکایی داشتند. اگرچه اکنون کشور نوظهور آمریکا یکپارچه به نظر میرسید، اما تفاوت زندگانی صنعتی در شمال شرق و گرایش به شهری شدن با اقتصادی بسیار پویا و در راستای حقوق شهروندی، با زندگانی کشاورزی و متمایل به روستایی با اقتصادی سنتی و لزوماً نیازمند کار سخت بردگان، بسیار چشمگیر، و به یک معنی در تضاد بود[30].
جنگ داخلی یا جنگ انفصال از دو دیدگاه بالا پدید آمد.
حزب جموریخواه که در سال 1854 سازمان یافت، نیرومندانه با بردگی ناسازگاری داشت. در سال 1860 که آبراهام لینکلن، نامزد جمهوریخواهان به ریاست جمهوری برگزیده شد، ایالات جنوبی، از اتحادِ ایالات متحده جدا شدند و در صدد برآمدند ایالات متفق آمریکا را تشکیل دهند. جنگی میان شمال و جنوب درگرفت که به جنگ بردگی شناخته شد. پیروزی در میدان نبرد آسان نبود زیرا دو طرف با سرسختی بسیار برای رسیدن به خواست خود میجنگیدند. نیم میلیون نفر در جنگ داخلی کشته شدند. بنابراین، میتوان حدس زد که آمریکاییها برای رسیدن به دموکراسی، بهای گزافی پرداختهاند و هر گاه قوانین این دموکراسی در رویدادهایی مانند واترگیت نقض شود، به رسوایی بزرگی در درون آن کشور و در پهنۀ جهان میانجامد.
در سال 1865، جنگ داخلی با شکست نیروهای جنوب به پایان رسید. در قانون اساسی، بردگی از میان برخاست. حقوق شهروندی مورد توجه قرار گرفت. نژاد پرستان به سادگی حاضر به پذیرفتن سیاهان در جامعۀ سفید پوستان نشدند و گروههای مانند کو کلوکس کلان[31] پدید آمد که به کشتار و آزار سیاهان پرداختند. پس از پایان جنگ داخلی، بازسازی جنوب آغاز شد. مهندسان و صاحبان معدن راه را هموار ساختند. اکنون کشور ایالات متحدۀ آمریکا شکل گرفته بود[32].
ورود ایالات متحدۀ آمریکا به صحنۀ سیاسی جهان در پی دو جنگ بزرگ جهانی انجام گرفت. شاید بتوان گفت، هرگاه جنگهای جهانی درنمیگرفت، ایالات متحدۀ آمریکا جایگاه کنونی را پیدا نمیکرد.
جرج واشنگتن پس از اتمام دوران ریاست جمهوری خود در سال 1797 به مردم کشورش اعلام کرده بود، ما در زمینۀ سیاست خارجی باید در مسیر روابط تجاری گام برداریم و تاجایی که ممکن است، تنها با چند کشور روابط سیاسی برقرار سازیم. ایالات متحدۀ آمریکا بیش از صد سال به این سفارش عمل کرد. اما با شروع جنگ جهانی اول در 1914، این دیدگاه تغییر یافت. آلمان که از ایالات متحدۀ آمریکا میخواست، روابط بازرگانی خود با انگلستان و فرانسه را قطع کند، در سال 1917 به زیردریاییهای آمریکا حمله کرد و در پی آن، ایالات متحده به متفقین پیوست و رسماً با متحدین وارد جنگ شد. در جنگ جهانی اول، 54000 آمریکایی جان باختند. در کنفرانس صلح پاریس، وودرو ویلسون رئیسجمهور آمریکا، چهارده ماده به کنفرانس صلح پیشنهاد داد که بیشتر آنها به تجارت آزاد و سفارش جرج واشنگتن برمیگشت.
اما نقطۀ سرنوشتساز برای ایالات متحدۀ آمریکا از جنگ جهانی دوم آغاز شد. در 7 دسامبر 1941 که دیپلماتهای آمریکا و ژاپن مشغول گفتگو بودند، نیروی هوایی ژاپن که متحد دول محور (آلمان و ایتالیا) بود، پرل هاربر و هاوایی را بمباران کردند[33]. رزولت رئیسجمهور آمریکا بیدرنگ اعلان جنگ کرد. پس از تسلیم بیقید و شرط آلمان، در 1945، ژاپنیها همچنان به نبرد ادامه میدادند. به فرمان هری ترومن رئیسجمهور آمریکا، در 6 اوت همان سال نخستین بمب اتمی را بر روی شهر هیروشیما؛ و دومی را در 9 اوت بر روی ناگازاکی انداختند. جنگ به پایان رسید. ایالات متحدۀ آمریکا قدرت بزرگ جهان و دارندۀ بمب اتمی شناخته شد و چون کشورهای دیگر هنوز به بمب اتمی دست نیافته بودند، هراسی از توان جنگی آمریکا دلهایشان را فرا گرفت. دول صنعتی غرب و به ویژه انگلستان عقب نشستند. اتحاد جماهیر شوروی اگرچه در آستانۀ جنگ سرد قرار گرفته بود، اما خود را در برابر سلاح تازۀ آمریکا ناتوان دید. اکنون مرکز ثقل قدرت جهانی از اروپا به آمریکا منتقل شده بود. اگرچه بعدها اتحاد جماهیر شوری با دستیابی به بمب هستهای، به قطب جهان کمونیسم، در برابر جهان سرمایهداری به رهبری آمریکا، تبدیل شد اما هرگز توان برابری با آن کشور را در خود نمیدید، تا جایی که در سال 1963 که شورویها موشکهای میانبرد خود را که توان حمل کلاهک اتمی داشت، در کوبا مستقر کردند، با اولتیماتوم آمریکا بیدرنگ موشکهای خود را جمع کردند و کوتاه آمدند. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوری، جهان از دوقطبی بودن درآمد و به یک قطب قدرت جهانی به رهبری ایالات متحدۀ آمریکا تبدیل شد. اما جایگاه قدرت آمریکا بدون تنش و چالش نیست. بنا به قانون تاریخ، موجودیت ایالات متحدۀ آمریکا و قدرت جهانی آن، نیز، در گذر زمان، دگرگونیهای بزرگی خواهد دید.
در پایان باید یادآوری کنم که نگارنده در این پیشگفتار، به هیچ عنوان به مسائل سیاسی توجه نداشته و تنها از دید تاریخی و گزارش روند برآمدن و نیروگرفتن و جایگاه یک قدرت جهانی که نقض قانون در برههای از تاریخ آن، به یک رسوایی بزرگ انجامیده، و برای پی بردن به ژرفای این رسوایی، آگاهی از آغاز برآمدن و اقتدار آن قدرت، ضروری بوده، به نوشتن دیباچۀ حاضر پرداخته است. در این جا باید از لطف آقای علی بدر که متن آمریکایی کتاب را به بنده هدیه کردند، سپاسگزاری کنم.
عباسقلی غفاری فرد
عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی
واحد تهران مرکزی
تابستان 1395
رؤسای جمهور ایالات متحدۀ آمریکا
از آغاز تا امروز[34]
نام |
دوران
ریاست جمهوری |
حزب |
|||
1. جرج واشنگتن
2. جرج واشنگتن 3. جان آدامز 4. توماس جفرسن
5. توماس جفرسون 6. جیمز مادیسون 7. جیمز ماددیسون 8. جیمز مونروئه 9. جیمز مونروئه 10. جان آدامز (پسر) 11. آندرو جکسون 12. آندرو جکسون 13. مارتین وان بورن
14. ویلیام هاریسون
جان تیلور 15. جیمز پولک 16. زاخاری تایلور 17. فرانکلین پیرس 18. جیمز بوکانان 19. آبراهام لینکلن 20. آبراهام لینکلن آندره جانسون 21. آیسس گرانت 22. آیسس گرانت 23. رودر فورد هایز 24. جیمز گارفیلد چستر آرتور 25. گروئر کلولند 26. بنجامین هاریسون 27. گروئر کلولند 28. ویلیام مککینلی 29. ویلیام مککینلی تئودر روزولت 30. تئودر روزولت 31. ویلیام تافت 32. وورو ویلسون 33. وودرو ویلسون 34. وارن هاردینگ 34. کاروین کولیدژ 35. کاروین کولیدژ 36. هربرت هوور 37. فرانکلین روزولت 38. فرانکلین روزولت 39. فرانکلین روزولت 40. فرانکلین روزولت 40. هری ترومن 41. هری ترومن 42. دوایت آیزنهاور 43. دوایت آیزنهاور 44. جان. اف. کندی
44. لیندون جانسون
45. لیندون جانسون 46. ریچارد نیکسون 47. ریچارد نیکسون
48. جرالد فورد
49. جیمی کارتر 50. رونالد ریگان 52. جرج بوش (پدر) 53. بیل کلینتون 54. بیل کلینتون 55. جرج بوش (پسر) 56. جرج بوش (پسر) 57. باراک اوباما 58. باراک اوباما |
1789-1793
1793-1797 1797-1801 1801-1805
1805-1809 1809-1813 1813-1817 1817-1821 1821-1825 1825-1829 1829-1833 1833-1837 1837-1841 1841-1841
1841-1845 1845-1849 1849-1753 1853-1857 1857-1861 1861-1865 1865-1865 1865-1869 1869-1873 1873-1877 1877-1881 1881-1881 1881-1885 1885-1889 1889-1893 1893-1897 1897-1901 1901-1901 1901-1905 1905-1909 1909-1913 1913-1917 1917-1921 1921-1923 1923-1925 1925-1929 1929-1933 1933-1937 1937-1941 1941-1945 1945-1945 1945-1949 1949-1953 1953-1957 1957-1961 1961-1963
1963-1965
1965-1969 1969-1973 1973-1974
1974-1977
1977-1981 1981-1985 1989-1993 1993-1997 1997-2001 2001-2005 2005-2009 2009-2013 2013- |
فدرال
فدرال فدرال حزب جمهوریخواه دموکرات (تنها حزب کشور) حزب جمهوریخواه دموکرات حزب جمهوریخواه دموکرات حزب جمهوریخواه دموکرات حزب جمهوریخواه دموکرات حزب جمهوریخواه دموکرات حزب ملی جمهوریخواه (منشعب از جمهوریخواه دموکرات) حزب دموکرات حزب دموکرات (پدر حزب دموکرات کنونی) حزب ویگ (پدر حزب جمهوریخواه کنونی) حزب ویگ دموکرات حزب ویگ دموکرات دموکرات جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه دموکرات جمهوریخواه دموکرات جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه دموکرات دموکرات جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه جمهوریخواه دموکرات دموکرات دموکرات دموکرات دموکرات دموکرات جمهوریخواه جمهوریخواه دموکرات (در سال 1963 ترور شد و معاونش جانسون آمد) دموکرات (معاون کندی بود و ریاست جهموری او را ادامه داد) دموکرات جمهوریخواه جمهوریخواه (در رسوایی واترگیت کنارهگیری کرد) جمهوریخواه (معاون نیکسون بود و دورۀ او را ادامه داد). دموکرات جمهوریخواه جمهوریخواه دموکرات دموکرات جمهوریخواه جمهوریخواه دموکرات دموکرات |
1
در فوریه 1992، در بیستمین سالگرد دستاورد غیرقانونی واترگیت، به ساختمان مرکزی دژمانند جِی. ادگارهوورِ[35] افبیآی در خیابان پنسیلوانیا[36] در واشنگتن رفتم. ساختمان سیمانی هوور با پنجرههای بزرگ سیاه به طور متناسبی در میانۀ کاخ سفید و کاخ کنگره[37] قرار دارد. هوور اگر چه از1924 تا 1972 مدیرِ مؤسس و تجسم افبیآی بهشمار میرفت، اما هنوز هم در واشنگتن، دی سی.، حضور دارد و در برابر کنگره، رؤسای جمهور را به مخالفت وادار میکند. پس از پیمودن راهروهای پرییچ و خم، به سوی اتاق اسناد روانه شدم. تصمیم داشتم برخی از بازجوییهای افبیآی را که علنی شده بود بررسی کنم. کابینهای خصوصی درجه یکی در دسترس هستند که در فضایی با نور کافی قرار دارند و با چوبهایی قاببندی شدهاند که استانداردشان بسیار بالاتر از استاندارد قانونی شرکتهایی است که دولت تعیین کرده است. برای یادداشتبرداری کاغذِ سطر آبی دراختیارم قرارگرفت.
پروندههای واترگیت شامل صدها یادداشت داخلی افبیآی، درخواست اقدام، خلاصۀ بازجوییها، و چاپهای دورنگار از صدها ادارۀ تابعه برای ادارۀ مرکزی است که صدها مصاحبه را دربر میگیرد. نخستین چکیدۀ اطلاعات مربوط به پنج متهم بازداشت شده در دفتر مرکزی واترگیت دموکراتها بود: نامهای آنها، گذشتههایشان، ارتباطات آنها با سیا، و رابطهشان با ای. هاوارد هونت کوچک[38]، عامل سابق سیا و مشاور کاخ سفید، و جی. گوردن لیدی[39]،عامل سابق افبیآی. پروندهها پر بود از یادداشتها، اشتباهات متداول و پرسشهای اولیه از مسئولان ارشد اداره[40]، تاریخها و اطلاعات طبقهبندی شده.
عنوان پوشۀ واترگیت با توجه به اتمام دورۀ آن، بسیار روشن بود. جان دابلیو. دین سوم[41]، مشاور کاخ سفید، بعداً براساس خلاصه نوشتهای که تاریخ آن به شش روز پس از نقض قانون در 17 ژوئن، 1972 برمیگشت، با این عبارت که «بایستی همۀ درخواستهای معین قانونی افبیآی در راستای بازرسی در کاخ سفید را از بین میبرد»، به هدایت کارشکنی غیرقانونی قضایی به نفع رئیسجمهور نیکسون اعتراف کرده بود.
یادداشتی به تاریخ 10 اکتبر، 1972، خطاب به واشنگتنپست که کارل برنشتاین[42] و من تهیه کرده بودیم شاید مهمترین گزارش ما بهشمار میرفت؛ این گزارش حاکی از آن بود که اقدام به واترگیت نه اقدامی مجرد بلکه «ناشی از یک عملیات عظیم جاسوسی و خرابکاری بوده است» که کاخ سفید و انجمن انتخاب دوبارۀ رئیسجمهور نیکسون به راه انداخته بودند. یادداشت دوصفحهای حاکی بود که افبیآی میدانسته که دونالد اچ. سگرتی[43] که سرپرستی اقدامات بهستوهآورندۀ نامزدهای دموکرات ریاست جمهوری را بهعهده داشته، از سوی دوایت ال. چاپین[44]، آلت دستِ مخفی رئیسجمهور خریداری شده، و هربرت دابلیو. کالمباخ[45] وکیل خصوصی رئیسجمهور به او رشوه داده است. بنا به نوشتۀ این یادداشت، چون مورد مذکور ارتباط بیواسطهای با معاملات واترگیت نداشته، افبیآی از پیگیری موضوع منصرف شده است.
لبخندی زدم. اینجا دو دلیل مشاهده میشد که بنابرآنها پوشۀ واترگیت بایستی در رأس کار قرار میگرفت: سودمندی دین در جلوگیری از بازجویی بیشتر؛ و ظاهرسازی محض در راستای عدم نقش افبیآی در این مورد.
همۀ اینها، رویدادها و احساسات خوشایند، اشتیاقآلود، نامهای باقیمانده با مدارک روشن بودند تا من از طریق یادداشتهای اداره به طور دقیق به بررسی بپردازم، و دربارۀ دستگاه کامل پروندههای یادداشتها و بازجوییهای داخلی، گزارش نسبتاً کاملی تهیه کنم. پروندهها و یادداشتها با آنچه که چهار سال زندگانی مرا تنشآلود کرده بود نوعی خصوصیت بههم رسانیده بود و کارل برنشتاین و من گزارشی را برای واشنگتنپست پوشش داده دربارۀ واترگیت دو کتاب نوشته بودیم: همۀ مردان رئیسجمهور[46]، منتشر شده در 1974، که از بررسی مطبوعاتی ما سخن میگفت؛ و روزهای پایانی[47]، منتشر شده در 1976، که شامل وقایع روزهای فروپاشی ریاست جمهوری نیکسون بود.
هنگام دیدار از ساختمان مرکزی افبیآی، 48 ساله بودم، اما در معرض خطای حافظه قرار نداشتم. در تاریخ پربار واترگیت از صید اطلاعات بیشتر بینیاز بودم؛ جستجوی بیشتر برای مفرّهای جدید، سَرمَشقها، شگفتیها، تضادها، گناهان پنهان یا مقاصد نامعلوم، ضرورتی نداشت، هرچند که شگفتیهای واترگیت به ندرت متوقف میشد.
در مقابل، من واقعاً برای پیگیری بیشتر گلوگشاد ـ معروف، منبع ناشناسی که مستقیماً به پوشش واترگیت ما در خلال ملاقاتهای دیروقت شبانه در یک گاراژ زیر زمینی کمک میرساند ــ در آنجا بودم. هاوارد سیمونـز[48] سردبیر پست در پی ارائۀ تصویری مستهجن از زمان مورد نظر، به منبع گلوگشاد از پشت خنجر زده بود، زیرا مصاحبهها از نظر فنی در «دورنمای عمیق» ـ اصطلاحی ژورنالیستی به این معنی که اطلاعات میتواند مورد استفاده قرار گیرد اما هیچ منبعی از هر نوع که باشد نباید در روزنامه مشخص باشد ـ انجام گرفته بود.
علاوه بر خود گلوگشاد، تنها شش تن از هویت او آگاه بودند: من، کارل، همسرم السا والش[49]، سردبیر سابق پست، بنیامین سی. برادلی[50] و جانشین بعدی او، لئونارد داونی کوچک[51]، و یک وکیل وزارت دادگستری که در 1976 از موضوع آگاه شده بود بعداً بر شمار این افراد افزوده شد.
علیرغم همۀ حدسها و سوء ظنها، مقالات و کتب، هیچکس دیگری بر روی هویت او انگشت نگذاشته بود. نامها و فهرستهای بیشتری که در طول دههها انباشته شده بود گمان بیشتری برای انجام محاکمه برمیانگیخت. تحلیلهای دقیق و اصولی، حتی کتب وکلای واترگیتِ نیکسون، یعنی جان دین و لئونارد گارمنت[52] نتوانسته بود این گمان را از میان بردارد زیرا خود گلوگشاد بخشی از هویتش را پنهان ساخته بود تا نه به عنوان چنین منبعی، یعنی مردی در گاراژ زیرزمینی شناخته شود که هال هولبروکِ[53] بازیگر در فیلم سینمایی همۀ مردان رئیسجمهور به تصویر کشیده بود. هولبروکِ خردمند، تقریباً سربسته، اما پیچیده، مرموز و خشمگین، جنبۀ راستین گلوگشاد را به عنوان کسی که با روزنامهنگاران آمریکایی روابط بسیار پنهانی دارد چنگ زده بود. در گفتگوهای ما در آن هنگام، گلوگشاد واقعی آشکارا در مورد آنچه که میخواست انجام بدهد یا ندهد تردید داشت ـ زیرا متقاعد نشده بود که راه درست، کمک کردن به ماست. مانند بسیاری دیگر حتی در صورت منبع بسیار مطمئن نبودن میخواست از تشتت کردارها و گفتارهای خود رها شود. میخواست در برابر هر نوع هزینۀ جانبی حمایت شود، و برای پنهان ساختن هویت خود، بسیار فراتر عمل کرده بود. نهایت کوشش خود را بهکار بردم تا به او بگویم که دربارۀ همکاران، دوستان، و حتی خانوادهاش دروغ گفته است. او در حال پنهانکاری بود و هنوز بر این مورد پافشاری میکرد.
من در آن روز در 1992 به این دلیل در ساختمان هوور بودم که گلوگشاد در همان مرکز افبیآی کار میکرد. موقعیتش این امکان را به او میداد که به صدها و هزاران مصاحبه و سند در نخستین ماههای پس از نقض قانون در 1972 دسترسی داشته باشد. همچنین، او از موقعیت خوبی برای دانستن بیشتر دربارۀ کاخ سفیدِ نیکسون، وضعیت و استراتژیهای پنهان آن برخوردار بود. واشنگتن و مسائل سیاسی در روی میز او قرار داشت و اخبار آنها به گوش او میرسید. او میتوانست بر روی مفروضات خام در پروندههای افبیآی خط بکشد. او قادر به فراهم کردن هر نوع سرنخی بود تا در نهایت طرح هندسی توطئۀ واترگیت به دست ما برسد، یا حداقل توجه ما را به آن جلب کند.
کارل و من در همۀ مردان رئیسجمهور، گلوگشاد را به عنوان فردی در شاخۀ اجرایی حکومت قلمداد کرده بودیم که موقعیتش «بینهایت حساس» بود. بسیاری از افراد، به اشتباه، این برآورد را به معنی فردی در کاخ سفیدِ نیکسون برداشت کرده بودند.
کارل و من در تلاش برای دانستن اینکه چه کسی در پشت پردۀ اقدام زورگویانۀ مذکور قرار داشته، ماهها وقت خود را صرف بررسی فهرستی از افراد کرده بودیم که در انجمن انتخاب مجدد رئیسجمهور (کریپ[54] علامت اختصاری ناخجستۀ آن بود) کار کرده بودند، از طریق تلفن یا شخصاً در خانههایشان در دی. سی[55]. یا حومههای واشنگتن آنها را دنبال میکردیم. کارل تلاش فوقالعادهای میکرد و مرتباً در کمین افراد بود. یکی از کسانی که کارل با او صحبت کرد، دفتردار کریپ بود که بعداً با عنوان جودی هابک[56] شناخته شد. او طی چندین مصاحبه در خانهاش بهطور مفصل به ما توضیح داد که چگونه لیدی[57] و دیگر دستیاران نزدیک جان ان. میچل[58] دادستان پیشین ایالتی و رئیس بعدی کریپ با دریافت صدها هزار دلار مرتکب جاسوسی و نیرنگهای کثیف شدهاند. هنگام جستجو در پروندههای افبیآی مورد «302» از مصاحبۀ هابک با افبیآی را پیدا کردم. او دقیقاً همان چیزی را که به کارل و من گفته بود به آنها هم توضیح داده بود. ما در پست، با استنتاج از گفتههای بسیاری از کارکنان افبیآی، به طور نادرستی، همۀ مطالبی را که به صورت خام از گزارشهای افبیآی دریافت کرده بودیم نوشته بودیم. گلوگشاد جزئیات دقیقی از این گزارشها فراهم نیاورده بود. او حیطۀ مشکوک و فعالیتهای غیرقانونی کریپ و کاخ سفید و مقصود احتمالی آنها را تأیید کرده، ما را دقیقاً در مسیرهای مهمی هدایت کرده بود تا پشتوانهای در راستای موضوعی که ما در گزارش خود در پی کشف آن بودیم فراهم آید: به این معنی که نقض قانونهای واترگیت تنها یک رویداد مجزا بهشمار نمیرفت، بلکه بخشی از یک نقشۀ جامع غیرقانونی بود که زیر پوشش فعالیتهایی با هدف آگاهی از دشمنان نیکسون ـ رهبران مخالف جنگ ویتنام، اعضاء رسانههای خبری، دموکراتها، دگراندیشان درون دولت، و سرانجام همۀ کسانی که در سازمان قضایی آمریکا و افبیآی در مورد واترگیت بازجویی میکردند فراهم آمده بود.
بسیاری از یادداشتهای افبیآی در فایلهایی که من در آن روز خواندم، و شامل پیشرفتهای دفتر در مورد بازجوییهای واترگیت بود فاقد سربرگ افبیآی یا وزارت دادگستری بود. در واقع، این یادداشتها بر روی نرمترین کاغذهای معمولی نوشته شده بود که فُرم مجاز شمارۀ 10 با عبارت «دولت ایالات متحده، یادداشت» در بالای آن چاپ شده بود.
یکی از یادداشتها، مورخۀ 21فوریه، 1973، توجه مرا به خود جلب کرد. «در صفحۀ نخست واشنگتنپست امروز مقالهای با عنوان “هانت[59] به دیتا بیرد[60] روی آورده است” چاپ شده است. (رونوشت آن پیوست میگردد.»)
این در تاریکترین روزهای ما در زمان کار بر روی واترگیت، هشت ماه پس از آغاز کار، یک ماه پس از دومین دورۀ ریاست جمهوری نیکسون بود. او در انتخابات به پیروزی قاطعی دست یافته بود. کارل و من با نوشتن دهها داستان واترگیت، به شرح گرفتاریهای مالی کاخ سفید و تهیه تنخواه پرداخته بودیم. اما بسیاری از همکاران ما در رسانهها ـ حتی برخی از همکاران روزنامهنگار ما در اتاقِ خبرِ پست ـ بسیازی از آنچه را که ما گزارش کرده بودیم باور نمیکردند.
کارل و من سخت در تلاش بودیم تا نشان دهیم هاوارد هونت، که مشاور کاخ سفید گردیده و عملاً به ریاست تصدیگری و تلاش برای تهیۀ بودجه پرداخته، همراه با گوردن لیدی، کارگزار سابق افبیآی، وظایفِ اضافی ناشایستی را برای کاخ سفید به عهده گرفته است. با تحکیم موضوع کارمان ـ با عنوان شیوع کارهای پشت پرده و غیرقانونی ـ بوتهها را سخت میکاویدیم تا هرگونه شواهد نقض قانون و عملیات چانهزنی کاخ سفید را که به بخش بزرگتری از تلاشها در راستای جاسوسی، خرابکاری یا ضرر رسانیدن به دشمنان سیاسی انجام میگرفت دریابیم. در 21 فوریه، 1973، ما داستانی گزارش کرده بودیم که سال گذشته هانت برای مصاحبه با دیتا بیرد، یکی از لابیهای واشنگتن در تلفن و تلگراف بینالمللی (آی تی تی)[61] اعزام شده است.
بیرد محور یکی از بزرگترین رسواییهای نیکسون در دوران پیش از واترگیت بوده است. او در یادداشتی مدعی ارتباط با آی تی تی با قول دریافت 400,000 دلار به منظور توزیع در میان انجمن جمهوریخواهان و فیصلۀ یک بیاعتمادی چشمگیر نسبت به وزارت دادگستریِ نیکسون شده است. جک اندرسونِ ستوننگار با انتشار یادداشت بیرد، چهار ماه پیش از واترگیت، امواج تکاندهندهای را به کاخ سفید فرستاده بود. در فوریۀ1973، کارل و من گزارش کردیم که هاوارد هونت برای مذاکره با بیرد اعزام شده تا نشان دهد که یادداشت معروف، جعلی است، و شاید درصدد بوده حتی خانم بیرد را به تکذیب آن وادار سازد. هونت در مقام یک کارگزار سابق سیا به منظور پنهان کردن هویت خود در خلال مذاکره، کلاهگیس سرخ نامناسبی بر سر داشته تا به این ترتیب تغییر قیافه دهد.
اما در یادداشت افبیآی ادعاهای آزار دهندهای به چشم میخورد. «همان طور که استحضار دارید، وودوارد و برنشتاین مقالات متعددی دربارۀ واترگیت نوشتهاند. هرچند داستانهای آنها دربرگیرندۀ بسیاری از مجعولات و نیمهواقعی است…» ـ خط مطلوبی برای کاخ سفید دربارۀ داستانهای ما در راستای واترگیت ـ «اما غالباً مطالبی ارائه میکنند که به بازجویان فدرال، منابع وزارت دادگستری و منابع افبیآی ارتباط پیدا میکند. ما میدانیم که آنها با کارگزار مورد نظر در دفتر رزمی واشنگتن بازی میکنند تا برخی اطلاعات را از او به دست بیاورند.»
در یادداشت اضافه شده بود، «با در نظر گرفتن همۀ جوانب و علیرغم اختلافات، تردیدی نیست که آنها به منابعی در افبیآی یا در وزارت دادگستری دست یافتهاند.»
در یادداشت آمده بود که ال. پاتریک گری سوم[62] سرپرست افبیآی دستور داده که آخرین مقاله بیدرنگ تجزیه و تحلیل شود «تا معلوم گردد کدام منابع از آنِ افبیآی است و در این موارد چه کسانی به بخشهایی از اطلاعات ویژه دسترسی دارند.» نام شش فرد خاص ذکر شده بود. جملۀ آخر به روشنی اعلام کرده بود، «تسریع شود.»
امضاء تنها یک حرف داشت، امضائی روشن و واضح در سلسله مراتبِ اداری. امضاء چیزی مانند این بود:
1]. نگارنده، نوشتههای خود را با ترجمهای آزاد از کتابی با عنوان Asking About The U.S.A and Its Neighbours، گزارش خواهد کرد که کتاب درسی دبیرستانهای ایالات متحده است و در سال 1971م از سوی American Book Company منتشر شده. اُ. ال. دیویس کوچک O. L. Davis, Jr، و فرانسیس اِ. بلوگ Francis A. Blough ، از نویسندگان اصلی این کتاب هستند. از این به بعد، هرگاه که نیاز به ارجاع صفحات کتاب مذکور باشد، با عنوان «ک. د» یعنی کتاب درسی، گزارش خواهد شد.
- New Plymouth 2. Mains
- New Hampshire 4. Massachusetts
- Providence 6. Connecticut
- Rhode Island 8. Baltimore
- North Carolina
- ک.د ،51،56،59،62،67،76-77، 89، 93، 103-105،118-125،135
- Ku Klux Klan
- ک. د، 136-140،147-149، 151-159
- ک.د، 227،230-231،233
- گردآوری و تدوین از مترجم است.
- J. Edgar Hoover 2. Pennssylvania
- Capitol
- Bureau منظور، مخفف Federal Bureau Investigation (ادارۀ بازجویی فدرال) است. م
- John W. Dean III 5. Carl Bernstein
- Leonard Garment
- Hal Holbrook
- CREEP کریپ به معنی خزیدن. م.
- D.C در آمریکا به معنی ((منطقۀ کلمبیا)) است که شهر واشنگتن در آن قرار گرفته و 179 کیلو متر مربع مساحت دارد و توسط دولت فدرال ادره میشود. م
- Judy Hoback 4. Liddy 5. John N. Mitchel
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.