محاکمۀ میرزا رضای کرمانی

غلامحسین ساعدی

«محاکمه ی میرزا رضای کرمانی» مجموعه‌ای است از نمایشنامه‌ها و یادداشت‌ها به قلم غلامحسین ساعدی که کار گردآوری آن‌ها، توسط حمید تبریزی صورت گرفته است.
این مجموعه  آثاری را در خود جای داده است که “غلامحسین ساعدی” برای نشریه‌های گوناگون فرستاده بود، اما به خاطر گمنامی نشریات یا پخش نامناسب در طول زمان، غالب موارد گردآوری شده در این اثر از دید دوست داران وی پنهان مانده بود و برای نخستین بار در این کتاب به صورت مجموعه در اختیار خوانندگان قرار گرفته است.

 

 

245,000 تومان

شناسه محصول: 1403052302 دسته: , برچسب: ,

جزئیات کتاب

پدیدآورندگان

غلامحسین ساعدى

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

اول

قطع

رقعی

تعداد صفحه

240

سال چاپ

1403

موضوع

نمایشنامه فارسی

وزن

500

جنس کاغذ

بالک (سبک)

کتاب «محاکمۀ میرزا رضای کرمانی» نوشتۀ غلامحسین ساعدی

گزیده‌ای از متن کتاب:

گوهرمراد
محاکمه‌ی میرزارضای کرمانی
قسمت اول

آنچه در زیر آمده، تکه‌ی اول نمایشنامه‌ی محاکمه‌ی میرزارضای کرمانی است که در دوازده قسمت نوشته شده. مستند به اسناد و مدارک تاریخی که درباره‌ی این مرد مبارز و شجاع زمان قاجار باقی مانده.

 

اشخاص

 

میرزارضای کرمانی

نایب‌السلطنه

وکیل‌الدوله

دو فراش

 

(میرزارضا با یک فراش وارد می‌شود. فراش قیافه‌ی قلدرمآبی دارد و در تمام مدت چشم از میرزارضا برنمی‌گیرد. مدتی قدم می‌زند و بعد گوشه‌ای می‌نشیند. میرزارضا دم در سر پا ایستاده.)

فراش: تا حضرت والا تشریف نیاورده، می‌تونی بشینی.

میرزارضا: من واسه نشستن نیومده‌ام.

فراش: پس واسه چی اومده‌ای؟

میرزارضا: اومده‌ام پولمو بگیرم.

فراش: پول چی‌چی‌تو بگیری؟

میرزارضا: اونچه را که ازم برده‌ن.

فراش: کی نسیه برده؟

میرزرضا: حضرت والا، آدم‌هاش!

فراش: حضرت والا هیچ‌وقت نسیه نمی‌برن.

میرزارضا: وقتی جنس ببره و پولشو نده چی می‌شه؟

فراش: چه جنسی برده؟

میرزارضا: خز، ترمه، زری، پوستین، شال.

فراش: حضرت والا خیلی‌م لطف کرده که این چیزارو ازت قبول کرده.

میرزارضا: لطف حضرت والا به درد هر کسی‌م بخوره، به درد من نمی‌خوره.

فراش: با این اخلاق گندت، چی‌چی به درد تو می‌خوره.

میرزارضا: پول، پول خودم.

فراش: اما ممکنه عوض پول، کتک نوش جان کنی.

میرزارضا: از این حرفا زیاد شنیده‌ام، این بار دیگه دست‌خالی برنمی‌گردم.

فراش: اما اگه عاقل باشی، از پولت صرف‌نظر کنی و راهتو می‌گیری و می‌ری.

میرزارضا: شکم زن و بچه‌مو چه جوری سیر کنم؟

فراش: حضرت والا که مسئول سیرکردن شکم زن و بچه‌ی تو نیستن.

میرزارضا: پس ایشان مسئول چی هستن؟ مسئول چاپیدن من و امثال من؟

فراش: (بلند می‌شود) اوه، اوه، مواظب باش، حضرت والا خیلی از دست تو عصبانین. اگه این حرفا رو بشنون مطمئناً صاحب سرت نیستی. حالا بختت بلنده که این حرفا رو پیش من گفتی، اگه پیش حسین‌خان گفته بودی فوری همه رو می‌ذاشت کف دست وکیل‌الدوله و وکیل‌الدوله هم به گوش حضرت والا نایب‌السلطنه می‌رسوند و اون‌وقت دیگه کارت با کرام‌الکاتبین بود. حالا ببینم… تو بساطتت از اون جوراب‌های ساق‌بلند پشمی که تا این‌جای آدم (انتهای رانش را نشان می‌دهد.) برسه نداری؟ (در باز می‌شود، نایب‌السلطنه و به دنبالش وکیل‌الدوله، با فراش دیگری که صندلی مرصعی به دست دارد، وارد می‌شود. همه چند لحظه با غضب میرزارضا را نگاه می‌کنند. نایب‌السلطنه روی صندلی می‌نشیند. و وکیل‌الدوله طرف راست نایب‌السلطنه می‌ایستد و کیسه‌ای را که به دست دارد روی زمین می‌گذارد.)

نایب‌السلطنه: اسمت چیه؟

میرزارضا: شماکه اسم منو می‌دونین.

وکیل‌الدوله: (با عضب) هرچی والاءجاه حضرت والا می‌پرسن جواب بده حیوون.

میرزارضا: اسم منو می‌دونن.

نایب‌السلطنه: (روی آرنج صندلی می‌گوید) اسمت چیه؟

میرزارضا: رضا.

نایب‌السلطنه: کارت چیه؟

میرزارضا: از این یکی که خوب خبر دارین.

وکیل‌الدوله: حضرت والا اجازه بدن قبلاً آدمش کنم تا بعد. (می‌خواهد جلو برود.)

نایب‌السلطنه: (با اشاره‌ی دست جلو وکیل‌اوله را می‌گیرد.) کارت چیه؟

میرزارضا: سمساری و لباس‌فروشی.

نایب‌السلطنه: اهل کجا هستی؟

میرزارضا: کرمان.

وکیل‌الدوله: رضا سمسار کرمانی، درسته؟

میرزارضا: بله، درسته.

نایب‌السلطنه: برای چی اینجا اومده‌ای؟

میرزارضا: اومده‌ام پولمو بگیرم.

نایب‌السلطنه: چه پولی رو بگیری؟

میرزارضا: پولی که طلب دارم.

وکیل‌الدوله: از کی طلب داری؟

میرزارضا: از حضرت والا نایب‌السلطنه.

وکیل‌الدوله: خجالت نمی‌کشی که واسه چند شندرغاز وقت مبارک حضرت والا را تلف می‌کنی؟

میرزارضا: همون چند شندرغاز تمام دارایی من است.

نایب‌السلطنه: حیوون کثیف، به چه دلیل به مجلس وزرا شکایت بردی؟

میرزارضا: چاره نداشتم، هرچی طلب می‌کردم، وصول نمی‌شد.

نایب‌السلطنه: دیروز که ما در مجلس وزرا حضور داشتیم، چرا اون کثافتکاریا رو کردی تو با آبروی ما بازی کردی، اگر گفته بودی این مبلغ را از کسان و نوکران ما طلب داری ایرادی نداشت، اما تا اونجا جسارت کردی که گفتی همه را از خود من طلبکاری.

میرزارضا: خلاف عرض نکردم، همه را از خود طلبکارم.

نایب‌السلطنه: (عصبانی داد می‌زند.) اونجا چرا بر زبان آوردی؟

میرزارضا: حقیقت رو گفتم.

نایب‌السلطنه: اگه طلبتو ندم چه غلطی می‌کنی؟

میرزارضا: همه جا شکایت می‌کنم، همه جا تظلم می‌کنم.

وکیل‌الدوله: (که به فکر رفته است) چقدر از ما طلب داری؟

میرزارضا: هزار و صد تومان.

نایب‌السلطنه: هزار تومان؟

میرزارضا: هزار و صد تومان.

وکیل‌الدوله: دروغ می‌گه قربان، تقلب می‌کنه.

میرزارضا: من همه را دست‌خط دارم، اضافه بر حقم چیزی نمی‌خوام.

وکیل‌الدوله: تخفیف مخصوص چی می‌شه؟

میرزارضا: تخفیف مخصوص چیه؟

وکیل‌الدوله: مخصوص والاءجاه حضرت والا نایب‌السلطنه.

میرزارضا: هزار و صد تومان سرمایه‌ی من است، نمی‌تونم چیزی کم کنم.

وکیل‌الدوله: تو اگه عاقل بودی از نصف بیشتری صرف‌نظر می‌کردی.

میرزارضا: این کار دلیل سفاهته نه عقل.

وکیل‌الدوله: حالا می‌بینی چی دلیل چیه. (رو به نایب‌السلطنه) اجازه می‌دین حضرت والا؟

نایب‌السلطنه: دست به کار شین.

وکیل‌الدوله: (کیسه را برمی‌دارد و جلو می‌آید و رو به میرزارضا) با هر یک تومانی که می‌گیری یک پس‌گردنی خواهی خورد. حالا حاضری از این مبلغ کم کنی؟

میرزارضا: نه‌خیر قربان!

وکیل‌الدوله: تاب هزار پس‌گردنی جانانه رو داری؟

میرزرضا: هزار و صد تا، نه هزار تا.

وکیل‌الدوله: چه جونوری هستی تو.

میرزارضا: خبر ندارین.

وکیل‌الدوله: (رو به فراش‌ها) آماده‌اش کنین! (فراش‌ها میرزارضا را می‌گیرند و جلو نایب‌السلطنه رو زانو می‌نشانند و آستین‌ها را بالا می‌زنند. وکیل‌الدوله در کیسه را باز می‌کند و با خضوع تمام روی زانوان نایب‌السلطنه می‌گذارد.)

نایب‌السلطنه: شروع کنید. (یک سکه جلو میرزارضا می‌اندازد.)

وکیل‌الدوله: (با فریاد) یک! (فراش اول پس‌گردنی محکمی می‌زند.)

فراش اول: (با صدای بلند تکرار می‌کند) یک! (نایب‌السلطنه سکه می‌اندازد.)

وکیل‌الدوله: دو! (نوکر دومی پس‌گردنی می‌زند.)

فراش دوم: (تکرار می‌کند) دو! (نایب‌السلطنه سکه می‌اندازد.)

وکیل‌الدوله: سه!

فراش اول: (پس‌گردنی می‌زند و تکرار می‌کند) سه! (نایب‌السلطنه سکه می‌اندازد.)

وکیل‌الدوله: چهار!

فراش دوم: (پس‌گردنی می‌زند و تکرار می‌کند) چهار! (نایب‌السلطنه سکه می‌اندازد)

وکیل‌الدوله: پنج!

فراش دوم:

(پس‌گردنی می‌زند و تکرار می‌کند) پنج! (نایب‌السلطنه سکه می‌اندازد)

وکیل‌الدوله: شش!

فراش دوم: (پس‌گردنی می‌زند و تکرار می‌کند) شش! نایب‌السلطنه سکه می‌اندازد، نور صحنه آرام آرام کم می‌شود، صدای شمارش و صدای پس‌گردنی همچنان ادامه دارد: هیجده، نوزده، بیست. تاریکی صحنه.)

 

 

انتشارات نگاه

کتاب «محاکمۀ میرزا رضای کرمانی» نوشتۀ غلامحسین ساعدی

انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “محاکمۀ میرزا رضای کرمانی”