گزیده ای از مجموعه اشعار پل الوار
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بدشگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
مجموعه اشعار پل الوار
نگاهی کوتاه به شعر الوار
پل الوار یکی از شاعران نامآور نیمهی اول قرن بیستم فرانسه است. مجموعهی اشعار الوار همچون منشوری است که هر یک از وجوه آن، نوری ویژه را میتاباند. این منشور فقط نشانگر تحول اندیشه و گسترش دنیای شعری شاعر نیست، بلکه در عین حال پژواک جنبشهای ادبی، اجتماعی و حتا سیاسی زمانهی شاعر را نشان میدهد.شعر الوار زمانی وارد عمل شد که بهرغم تاثیر آپولینر هنوز قیوداتی از نوع انتظام شعری مالارمه، تجربههای آزاد شاعرانه را به بند کشیده بود و این معنا و مفهوم نسبتاً صریحی را که امروزه از شعر انتظار داریم در پرده پوشانده بود. در همان زمان آندره ژید میگفت: «پنجرهها را باید بر روی جهان گشود». و الوار در گشودن این پنجرهها بر روی جهان نقش قاطعی ایفا کرده است.درسهای مکتب اونانیمیسم[1] و آموزههای شعری والت ویتمن شاید در ابتدای کار توانستند در مقیاسی مهم برای الوار سرنوشتساز باشند، از آنرو که در سال 1913، به الوار جوان عطا کردند آنچه را که بشدت نیازمندشان بود. این آموزهها برای الوار به مثابهی مدخل پهناوری بر روی ماجراهای انسانی بود، همچون سیر و سیاحتی در سرزمینهای عشق، برادری، زندگی غریزی، فعالیتهای انسانی و شبانروزان مشترکِ درگذر. اما با سوررئالیسم است که الوار سرنوشت شعری خود را رقم میزند، همچنانکه سوررئالیسم نیز با الوار طبیعیترین شاعر خود را باز مییابد. سوررئالیسم که در ابتدا بر آن است سعادت را به خشونت، شادی را به سرسام و آزادی را به شورش بکشاند، به یمن حضور الوار، رنگ دیگری در شعر بهخود میگیرد. ماجراهای الوار در دل جنبش سوررئالیسم، حتا ماجراهای کاملاً شخصیاش، جنبهای عمومی و همگانی مییابند و یک من همگانی در سرتاسر شعر الوار حضور پیدا میکند که شاعر و منتقدی چون پییر امانوئل بسیار بر آن تأکید میورزد. حتا هنگامی که عشق شاعر کاملاً شخصی است و یا شاعر به روایت تجربهای نهان و خصوصی میپردازد، به دلیل وجود و حضور این من همگانی، رابطهی عاطفی صمیمانهای بین شاعر و خوانندهی شعر یا شنوندهی آن برقرار میشود. الوار در میل شدید تداوم بر آن است تضادهایی را که موجب تقابل فرد با همگان یا با دنیای اطراف او میشود از میان بردارد و فراتر از آنها برود و تنهایی جهان را در هم شکند و زیباییهای آن را بیش از پیش شکوفا کند. انسانِ تنها برای الوار سلطهی سرسام است و همگان سلطهی نظمی برقرار. ضروری است پلی بین این دو برقرار شود و این پل نمیتواند غیر از شعر باشد. شعر الوار در برههای چنین وظیفهای یعنی پیوستن فرد به همگان را بر عهده میگیرد و آنگاه شعر او سرشار چشمانداز و نگاه میشود، آینهای بهکمال میشود که فرد در آن به تعدد تکثیر میشود و این در واقع دیالکتیک زندگی است. توانمندی بارآورانهی چنین شعری میتواند ماده را شگفتانگیز نماید و شگفتی را به صورت مادی در آورد، رویا را به واقعیت بپیوندد همچنانکه تاریکی را به روشنایی سوق دهد و در پرتو آن دیوانهای، فرزانه گردد. این حجت و برهانی که بر شعر الوار حکم میرانَد همان برهان سوزانی است که پیشتر آپولینر پیدایش و ظهور آن را اعلام کرده بود.شعر الوار حرکت به سوی جهان است. شعری است بیکرانه و بیمرز. اما در این سفر چشمان تیزبین شاعر در جستجوی بلندیها است با دستانی دراز شده به سوی برادری.این سفر هر شاعر دیگری را میتواند گرفتار شور و هیجانات تغزل و ملازم آن اطناب و تکرار نماید، اما شاعری چون الوار هرگز از یاد نمیبرد که شعر پیش از آنکه سرود باشد در واقع زبان است. این مطلب مهمی است که امروزه شعر الوار را روزآمد میکند. میتوان اندیشید که گذر الوار از دادائیسم این بهره را برایش در بر داشته است که تمرینات گوناگونی را با زبان بکند و این توانایی را به چنگ بیاورد که بهسهولت کلمهها و جملهها را در هم بریزد، خرد کند، بشکند و آخر سر آنها را بفرساید. در پس اینگونه چالشها با زبان، آنچه باقی میماند از نظر زبان خالص و ناب و از نظر شعری پایدار و تغییرناپذیر است. بر بستری از این دست است که زبان شعری الوار آفریده میشود، زبانی برای بازگویی حدیثها و ماجراهای مشترک بین انسانها، اشیا عینی و مادی، رنگها، شکلها، رایحهها، تصاویر آب، آسمان و زمین، و عشق با شور و شوقهایش و این بازگویی بهگونهای خستگیناپذیر تکرار میشود بدون آنکه دچار اطناب گردد و در هر لحظه بازآفریده و دگرگون میشود.در شعر الوار حضور قاطعانهی شعور و وجدان خلاقِ انسانیتی معصوم به چشم میآید. شعر او تصویرگر واقعیتها و اجسام مادی پیرامون انسانها است. الوار کیمیاگری است که عناصر چهارگانه و اجزای مادی را با جوهر شعر بههم میآمیزد. باد و باران و آب و آفتاب، جاندار و طبیعی در شعرش جا خوش میکنند.در گذر از سوررئالیسم به نهضت مقاومت نیز الوار ویژگیهای اساسی شعر خود از جمله توصیف غنایی طبیعت، کیمیاگری عناصر و من شخصی خود را از دست نمینهد. تداوم و پیوستگی صدای الوار در این برهه از زندگیاش همان است که پیشتر شنیده شده است. با همان لحن برادرانه از تکرار این مضمون که انسانها حق دارند نان و نور را به قدر درخور و کفایت در اختیار داشته باشند، دست برنمیدارد و بر آن میکوشد تا از افق یک انسان تنها درگذرد و به افق همگان راه یابد.به یک کلام، الوار شاعر عشق است با زبان زلالی که مسحور میکند، با مهربانی، نیرو، گرما و شیوهای که ویژهی اوست از عشقِ دلدار میگوید، چشماندازهای زیبای طبیعی را رویاروی دید خوانندگان یا شنوندگان شعرش میگشاید، آنها را به دلخواه خود رنگ میزند و یا از اجزایی که دوست دارد، میانبارد. نگاهی برادرانه بر روی زیباییهای جهان دارد و تا لحظهی درگذشت مردی پروقار و مهربان و جوانی سرکش باقی میماند با دلی خشمآگین در برابر ناراستان.
معرفی الوار و شعر او در ایران
ظاهراً زندهیاد فریدون رهنما نخستین کسی است که الوار را به جمع شاعران جوان نیمایی معرفی کرده است و از میان این شاعران، زندهیاد احمد شاملو بیش از همه به مکاشفه در جوهر و زبان شعری، موسیقی درونی کلام، ارزشهای صوتی کلمه و… در شعر الوار پرداخته و در این رهگذر بیشترین تاثیر را از الوار پذیرفته است. شاملو به ترجمهی اشعار الوار نیز همت گماشته و برگردان نه قطعه شعر شناخته شدهی الوار را در سال 1353 در نخستین چاپ کتاب «همچون کوچهای بیانتها» آورده است. تعداد این اشعار در تجدید چاپ سال 1381 همان کتاب به شانزده قطعه افزایش یافته است. آقای محمدتقی غیاثی در زمستان 1357 و در گرماگرم انقلاب، ترجمهای از چهل و چهار قطعه شعر الوار را با عنوان «ای آزادی» منتشر کرده است. این مجموعه بر اساس جنگی که لویی پارو و ژان مارسناک از اشعار الوار فراهم آوردهاند، تنظیم شده است. آقای حشمت جزنی در سال 1373 درکتاب «ده شاعر نامدار قرن بیستم»، جایگاه ویژهای را برای الوار قایل شده و ترجمهی بیست و دو شعر غالبا کوتاه الوار را در آن آورده است. آقای محمدرضا پارسایار متن دوزبانهی منقحی از اشعار پل الوار را با عنوان «تنهایی جهان» در سال 1382 به چاپ داده است که شناختهشدهترین اشعار الوار را در بر میگیرد. آقای قاسم صنعوی در سال 1384، در کتابی با عنوان «کلام را برای شاعران بگذارید» که گزیدهای از شعر شاعران فرانسوی دوران اشغال و نهضت مقاومت را در بر میگیرد، ترجمهی سیزده شعر از الوار را آورده است که مرجع اصلی شعرها مجموعهی شعری میعاد آلمانی الوار است.علاوه بر کتابهایی که ذکرشان رفت در مجلات ادبی نیز گاهی به مقالهای دربارهی الوار و یا به ترجمهی شعری از او برخورد میشود که برای نمونه میتوان به مقالهی «یادی از پل الوار و چند شعر از او» از زندهیاد رضا سیدحسینی مندرج در شمارهی سوم مجلهی فرهنگی و هنری بخارا (آذر و دی 1377) اشاره کرد که ترجمهی هشت شعر کوتاه الوار را در بر دارد. مقالهی گاستون باشلار با عنوان «بذر و خرد در شعر پل الوار» به ترجمهی آقای جلال ستاری مندرج در ماهنامهی کلک (شمارهی 105، خرداد و تیر 1378) با وجود کوتاهی مقاله، بسیار خواندنی است.آنچه نام برده شد، ترجمههای اشعار الوار به فارسی است که در حال حاضر در دسترس من و دیگر علاقهمندان شعر الوار قرار دارند. این ترجمهها را همراه با متن اصلی شعر خواندهام. اجر همهی مترجمان مأجور باد. اما من ترجمهی اشعار الوار را در سال 1350، نخستین سال دانشجوییام در دانشگاه تهران بهدست گرفتم. ترجمهی اشعار الوار در آغاز برایم جنبهی تفنن داشت و آنچه از ورای این برگردانها حاصل میشد مسرت خاطر و رضایت شخصی بود. حدود شصت شعر الوار را در همین سالهای دانشجویی به فارسی برگرداندم. بعدها هر موقع اشتغالات کاری و گرفتاریهای حرفهایام اجازه میداد شعری را به این مجموعه میافزودم، تا اینکه تشویقها و پیگیریهای دوستم احمد پوری مرا بر آن داشت تا شعرهای ترجمه شده را بازخوانی، مرتب و آمادهی چاپ کنم. حاصل کار را پیشرو دارید. تعدادی از اشعار این مجموعه را در مراجعی که نام بردم میتوان به اشتراک یافت. دریغم آمد بخش مهمی از ثمرهی کارم را به دلیل اشتراک در برگردان به کنار نهم. از اینرو ضمن احترام به این ارجمندان و کارشان، من نیز کار خود را عرضه میکنم و پذیرش و قضاوت را بر عهدهی خوانندهی سخندان وا میگذارم.
شیوهی گزینش اشعار الوار
«بهترین گزیدهی اشعار آن است که برای خود تهیه میکنیم». این عنوانی است که الوار برای منتخباتی که از شعر شاعران فرانسوی از شاتوبریان تا روردی تدارک دیده، انتخاب کرده است. این عنوانِ کتاب الوار را بهمثابهی اصلی اساسی در گزینش اشعار این مجموعه پذیرفتهام. اما برای نشان دادن جنبهها و جلوههای گوناگون منشور شعری الوار ناگزیر از یک بخشبندی بودم. برای طبقهبندی اشعار الوار، کار پییرگامارا و روبن ملیک دو شاعر فرانسوی دوست الوار را در جنگی که با عنوان «اشعار برگزیده» فراهم آوردهاند، پسندیدم و کار خود را بر مبنای هفت وادی شعر ایشان بنیان نهادم. لیکن عنوان بخشها و شعرهای برگزیدهی من کاملاً نه همان است که آن دو تن برگزیدهاند. این هفت وادی شعر که بنیان شور، شوق، عشق، مبارزه و کشمکشهای الوار است، چنین نام گرفتهاند:
زمین نیلی است همچون پرتقالی: در این وادی نخستین، گسترهی پهناور چشماندازهای الوار جوان نشان داده میشود. جغرافیای پهناور و ژرف الوار شامل آرایههای طبیعت عریان، درختان، گلها و میوهها، حیوانات و صاحبانشان، زندگی شهری همراه با صداها، نگاهها، تصویرها و حرکات از پشت نگاه مهربان الوار به دید میآیند.
من، زنم، شویش و کودکشان: یکی از جنبههای مهم آثار الوار تایید خانواده بهمثابهی شالودهی زندگی مشترک بین زن و مرد است. زندگی خانوادگی برای الوار تنها یک پیوند قانونی و اخلاقی و یا یک سنت اجتماعی و مدنی بهشمار نمیرود. بل توانمندی آفرینش زوج، استمرار زندگی زوج و تداوم تاریخی آن است. الوار شاعرِ کودک، جوانی و گلافشانیها است همچنانکه شاعر خانوادهای سعادتمند و پیوندی بارآور به تمام معنای کلمه.
مرا نمیتوان شناخت، بهتر از آنکه تو شناختهای: شاعر عشق، شاعر لحظههای ناب زندگی، در این بخش از کتاب، شعرهایی از الوار گنجانیده شده که پرتوهای درخشان و گوناگون دلدار را نشان میدهند، همچنانکه آتش عشق را که بر گسترهی افق انسانی شعله میکشد. عشق، در نزد الوار در عین سادگی، جهانشمول است. الوار از ارزشهای مشترک انسانی و از تفاوتهای ظریف مکرر بین آنها سخن میگوید.
من زاده شدم تا تو را بشناسم تا تو را بنامم: این بخش از مجموعهی اشعار، جنبهی دیگری از شاعری الوار را نشان میدهد. این اشعار گوشههایی از حس آزادیخواهی و دادپرستی الوار است که با گل، پرنده، عشق پدری و فرزندی، عشق به دلدار و عشق به میهن دربند در هم میآمیزند. این آرزوی بیکرانهی آزادی که برای بهدست آوردن دوبارهی آن الزاما باید دست به مبارزه زد، با جان و دل شاعر پیوندی ناگسستنی دارد. الوار با تعهدی تمام، رسالتی را بر دوش میگیرد که وجدان بیدارش برعهدهاش مینهد و از ورای چنین رسالتی، چهرههای دردناک و اندوهبار قرن بیستم را نشان میدهد: جنگ 1914 با نکبتهایش و آرزوی صلحِ پایدارِ پس از آن که شوربختانه به جنگ 1936 منجر شد، جنگهای داخلی اسپانیا که خاطرات دردآوری را در ذهن الوار حک کرد همچنانکه نقشهای اندوهزای خود را در ذهن و خاطرهی مردم آزادهی جهان باقی گذاشت.
شما را میشناسم من رنگ مردان و زنان: در پرتو شناخت جهان است که انسانیت برای الوار متجلی و تقویت میشود و عشق و عدالت راستین بر زمین برقرار میشوند. در این میان، آفرینشهای هنری را نیز در پیشبرد و گسترش انسانیتی جهانشمول نقشی است. بعد از شعر، نقاشی از جملهی آفرینشهای هنری است که در نزد الوار از جایگاه ویژهای برخوردار است. کمتر شاعری را در جهان میتوان یافت که همچون الوار نقاشی را سروده باشد و به ستایش نقاشان و هنرمندان زمانهی خود بنشیند. صورتگرانی هم که یار و همدل الوار بودند در واقع رنگ را میسرودند. این وادی از کتاب، تعامل و همدلی الوار را با هنرمندان همعصر خود بهخوبی نشان میدهد.
آهنگ دل من آهنگی جاودانی است: آری، آهنگ دل الوار، آهنگی جاودانی است. واژههای الوار برای بازگویی چنین عبارتی بسیار سنجیده، رسا و موثرند. تپش و آهنگ دل شاعر ماورای فراز و نشیبهای زندگیاش، تاریخ نسلاش، تلاشها و دستاوردهایش همواره بهگونهای تغییرناپذیر برقرار و پایدار است. آنچه را که شاعر دوست میدارد، آنچه را که تحسین میکند، آنچه را که وهنی میپندارد، آنچه را که از آن به دفاع برمیخیزد، از سپیدهدم زندگی تا شامگاه درگذشتش، تداوم اجزایی را نشان میدهند که واقعیات بشری و فرهنگ انسانی را میسازند.
اندیشهام میان مرگ و زندگی: الوار همانگونه که زندگی و عشق را میستاید، مرگ را نیز بهعنوان همزاد زندگی و سرنوشت مقدر همهی انسانها میسراید. اندیشهها و تأملات الوار در برابر مرگ بسیار بلند و گستردهاند. احساس شاعر رویاروی مرگ به هیچ وجه تصنعی نیست بلکه نگرشی جدی به سرنوشت بشری است. نگاهی است به شکنندگی بشر همچنانکه به توانمندیهایش. نگاه الوار به مرگ همواره با تعقل همراه است، تعقلی که نسلهای زمانهی حاضر هم میتوانند امید و یقین را در آن پی بگیرند.بخشبندی مضمونی که شرح آن گذشت براساس برداشتهای من از اشعار الوار تنظیم شده است. در گزینش اشعار بر آن بودم تا حساسیتهای ادبی، هنری، اجتماعی و سیاسی الوار را نشان دهم و روشمندی اندیشهی شاعر و قابلیتهای شعری او را رویاروی جهان و تحولات اجتماعی آن بنمایانم. اگر خوانش اشعار این کتاب توسط خوانندگانی که اشعار الوار را پیشتر میشناختند و یا با این کتاب با اشعار الوار آشنا میشوند، همان لذتی را به آنان عطا کند که من در حشر و نشر چهل سالهام با اشعار الوار چشیدهام، بیگمان اجر خود را یافتهام.
جواد فرید
تابستان 1389
[1] . جنبشی در ادبیات فرانسه، مبتنی بر مفهوم روانشناختی خودآگاهی جمعی است. این جنبش را ژول رومن در 1908 پایهگذاری کرد.
سخن مترجم / 11
مقدمهای بر اشعار پل الوار / 23
گاهشمار زندگی پل الوار / 33
1ـ زمین نیلی است همچون پرتقالی
برای نخستین بار / 45 | l | 84 / با تو |
معانی/ 53 | l | 86 / عزیزکم |
یگانه/ 56 | l | 87 / آرام و سرد |
باغ گمشده / 59 | l | 89 / به درون آمدن، بیرون رفتن |
چیدن یاسمنها / 61 | l | 91 / هوای تیره |
اینهمه رویا در هوا / 63 | l | 93 / پاریس اینچنین شاد |
برای زیستن در اینجا / 65 | l | 94 / پاریس در زمان جنگ |
دنیز رویاروی شگفتیها / 67 | l | 96 / مرگ ما |
شعرها / 69 | l | 98 / هدف |
سپیدهدم / 71 | l | 99 / یازده هایکو |
شناگر در سایه روشنا / 72 | l | 102 / گذشتن |
پراگ در یک شامگاه بهاری / 73 | l | 104 / بازی |
حیوانات و صاحبانشان / 75 | l | 106 / غیبت |
دیدارها / 81 | l | 108 / دریایی |
2ـ من زنم، شویش و کودکشان
از یک، از دو و از همه / 113 | l | 146 / اشعاری برای صلح |
در دیدرس / 115 | l | 150 / میان دیگران |
دو صدا در یک صدا / 119 | l | 151 / بازی سازندگی |
یکی کودک بودن / 122 | l | 153 / به جای او |
قانون / 124 | l | 154 / شکل |
کودکم را خواهم برد / 126 | l | 155 / رویا |
گذران ایام / 127 | l | 156 / پیوند |
در گرگ و میش صبح / 129 | l | 157 / تنآسایی |
به او که تکرار میکند هرآنچه را… / 130 | l | 158 / یگانه |
میخواهم که او ملکهای باشد / 136 | l | 159 / سه شعر ناتمام |
جوانی / 139 | l | 161 / تنها و پارسا |
جنگافزارهای مرارت / 140 | l | 163 / ما در هرکجا |
سال ما / 142 | l | 165 / شب را … |
3ـ مرا نمیتوان شناخت بهتر از آنکه تو شناختهای
مرا نمیتوان شناخت / 169 | l | 184 / درآمیختن |
دلدار / 171 | l | 186 / پیدا شو! |
خم دیدگان تو / 172 | l | 188 / در قلب عشقم |
در پناه عشق / 174 | l | 191 / بانوی خشت |
یقین / 175 | l | 193 / شبهای مشترک |
بوسه / 176 | l | 195 / شاعرانی چند بیرون آمدهاند |
عریانی حقیقت / 177 | l | 196 / حیوانم من |
فصل دلدادگیها / 178 | l | 198 / آسایش تابستانی |
دلدادگان 180 | l | 201 / رویای 21 سپتامبر 1943 |
باید وارد دل دیگران شد، … / 182 | l | 203 / رویای 12 نوامبر 1943 |
این دیگر رویا نیست / 205 | l | 213 / بودن |
گیسوان نارنجین تو / 208 | l | 215 / برابری |
شب ما بهتر از روزانمان / 211 | l | 217 / تنها نیستم |
4ـ من زاده شدم تا تو را بشناسم تا تو را بنامم
آزادی / 221 | l | 259 / در میانهی ماه اوت |
درنگ لحظهها / 226 | l | 261 / بدان که او میخواست |
یکشنبه بعد از ظهر / 228 | l | 263 / نقد شعر |
حکومت نظامی / 230 | l | 265 / آگهی |
از بیرون / 231 | l | 266 / گابریل پری |
از درون / 232 | l | 268 / به معیاری انسانی |
شب واپسین / 234 | l | 271 / به یاد پل وایان کوتوریه |
آتش نیالوده / 238 | l | 273 / در آیینهای سیاه |
دلیری / 240 | l | 275 / تنی چند بودند |
ترازوهای دشمن / 243 | l | 277 / به رفیقان چاپگرم |
سرود نازی / 244 | l | 278 / حسابی برای تسویه کردن |
شمار اندکی از روشنفکران فرانسوی… / 246 | l | 280 / آتنا |
سپیدهدم دیوها را محو میکند / 248 | l | 282 / یونان درسر |
برادران این سپیدهدم از آن ما است / 250 | l | 284 / اسپانیا |
کشتن / 252 | l | 286 / پیروزی گرنیکا |
حیوانی و شرور / 254 | l | 290 / با نیروی عشق |
از تنها شعری میان مرگ و زندگی / 257 | l | 292 / سیمای صلح |
5ـ شما را میشناسم من، رنگ مردان و زنان
زبان رنگها / 301 | l | 306 / الفبای سرایش |
آیینهی یک لحظه / 303 | l | 308 / آخرین شعر من |
اگر دوست میداری / 304 | l | 310 / آیندهی شعر |
شاعرانی که من شناختهام / 314 | l | 344 / ماکس ارنست |
سنگ شدن یک شاعر / 318 | l | 346 / به مارک شاگال |
ستایش یک شاعر / 320 | l | 348 / ژرژ براک |
برخی واژهها که تا اینجا به گونهای… / 323 | l | 350 / آندره ماسون |
کار شاعر / 327 | l | 351 / پل کله |
پابلو پیکاسو / 334 | l | 352 / گیرایی |
نخستین زن جهان / 335 | l | 354 / همسانیها |
به پابلو پیکاسو / 337 | l | 356 / سازندگان |
خوان میرو / 340 | l | 358 / دختران گرترود هوفمن |
جیورجیو دی کریکو / 342 | l |
6ـ آهنگ دل من، آهنگی جاودانی است
آهنگ دل من، آهنگی جاودانی است / 363 | l | 396 / روی شیبهای درونی |
باز آمدن در یک شهر / 365 | l | 397 / در سایهی درگاهم |
فضایی میان اشیا / 366 | l | 399 / بی تو |
پس پشت من، چشمهایم / 368 | l | 401 / با نخستین واژهی روشن |
پارهی تن / 369 | l | 403 / گاهشمار |
به زودی / 371 | l | 405 / بازی |
نفسی به دشواری / 373 | l | 407 / به زیر گوشهای زرین |
جوانی باز میآفریند جوانی را / 375 | l | 410 / بیزمان |
همهگویی / 377 | l | 409 / زندهای برای مردگان … |
ارادهی به روشنی دیدن / 383 | l | 414 / نخستین شعر نمایان |
ما هستیم / 386 | l | 417 / پنجمین شعر نمایان |
چشمانداز من / 389 | l | 419 / زیستن |
همه رهایی یافتهاند / 390 | l |
7ـ اندیشهام میان مرگ و زندگی
دیدگان همیشه پاکشان / 425 | l | 449 / عهد |
مرگ، عشق، زندگی / 427 | l | 450 / آسان |
با رنج دیگرگون / 430 | l | 452 / زندگی ما |
برای زیستن در اینجا / 432 | l | 454 / مرگ پایانناپذیر |
جنبش ما / 437 | l | 457 / سرود زن جان سپرده |
شعر متوالی / 439 | l | 459 / زن درگذشتهی زندهی من |
آنچه امروز دومینیک نشان میدهد / 441 | l | 461 / مردن 1 |
بهار / 445 | l | 463 / مردن 2 |
و لبخندهای / 446 | l | 465 / گورستان دیوانگان |
باقی / 447 | l | 467 / سرود واپسین مهلت |
حلقهی صلح / 448 | l |
مراجع / 473
تصاویر / 477
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.