مجموعه اشعار منوچهر آتشی (2جلدی)

منوچهر آتشی

منوچهر آتشی در اواخر دههٔ ۳۰ با آهنگ دیگر در شعر معاصر به تجربه‌ای تازه دست می‌زند. او با کشف و شهود در طبیعت جنوبی و وحشی به نوعی خشونت غریزی در شعر دست می‌یابد. اما آنچه خشونت شعری آتشی را از عنصر خشونت آشفته و غیرمنسجم برخی از شاعران قبل و بعد از خودش متمایز می‌کند به‌جز حضور «جنوب»، لحن حماسی آن است

شعرهای آتشی در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ شعر کویر است و عناصر طبیعی این کویر حماسه و خشونت را با هم می‌آمیزد. گذشته از آن، عشق و امید و آرزو نیز خود را به این طبیعت جنوبی غرق می‌کند و احساس تنها در مثلث خشونت-حماسه-جنوب چهره نشان می‌دهد.

1,600,000 تومان

در انبار موجود نمی باشد

جزئیات کتاب

وزن 2457 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

منوچهر آتشی

نوع جلد

گالینگور

نوبت چاپ

چاپ چهارم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

2000

سال چاپ

1402

وزن

2457

در آغاز کتاب مجموعه اشعار منوچهر آتشی می خوانیم :

 

آهنگ ديگر

 

 

 

 

 

 

آهنگ ديگر

 

 

 

 

شعرم سرود پاك مرغان چمن نيستتا بشكفد از لاى زنبق‌هاى شاداب

يا بشكند چون ساقه‌هاى سبز و سيراب

يا چون پر فواره ريزد روى گل‌ها

 

خوشخوان باغ شعر من زاغ غريب است

ــ نفرينى شعر خداوندان گفتار ــ

فواره گل‌هاى من مار است و هر صبح

گلبرگ‌ها را مى‌كند از زهر سرشار

من راندگان بارگاه شاعران را

در كلبه چوبين شعرم مى‌پذيرم

افسانه مى‌پردازم از جغد

ــ اين كوتوال قلعه بى‌برج و بارو ــ

از كوليان خانه بر دوش كلاغان

گاهى كه توفان مى‌درد پرهايشان را

 

از خاك مى‌گويم سخن، از خار بدنام

ــ با نيش‌هاى طعنه در جانش شكسته ــ

از زرد مى‌گويم سخن، اين رنگ مطرود

از گرگ، اين آزاده از بند رسته

 

من ديوها را مى‌ستايم

از خوان رنگين سليمان مى‌گريزم

من باده مى‌نوشم به محراب معابد

من با خدايان مى‌ستيزم

 

من از بهار ديگران غمگين و از پائيزشان شاد

من با خداى ديگران در جنگ و با شيطانشان دوست

من يار آنم كه زير آسمان كس يارشان نيست.

 

حافظ نيم تا با سرود جاودانم

خوانند يا رقصند تركان سمرقند

ابن يمينم پنجه زن در چشم اختر

مسعود سعدم، روزنى را آرزومند

 

من آمدم تا بگذرم چون قصه‌اى تلخ

در خاطر هيچ آدميزادى نمانم

اينجا نيم تا جاى كس را تنگ سازم

يا چون خداوندان بى‌همتاى گفتار

بى‌مايگان را از ره تاريخ رانم

سعدى بماناد

كز شعله نام بلندش نام‌ها سوخت

من مى‌روم تا شاخه ديگر برويد

هستى مرا اين بخشش مردانه آموخت

 

اى نخل‌هاى سوخته در ريگزاران

حسرت مى‌ندوزيد از دشنام هر باد

زيرا اگر در شعر حافظ گل نكرديد

شعر من، اين ويرانه، پرچين شما باد

 

اى جغدها، اى زاغ‌ها غمگين مباشيد

زيرا اگر دشنام زيبايى شما را رانده از باغ

و آوازتان شوم است در شعر خدايان

من قصه‌پرداز نفس‌هاى سياهم

فرخنده مى‌دانم سرود تلختان را

 

من آمدم تا بگذرم، آرى چنين باد!

سعدى نيم تا بال بگشايم بر آفاق

مسعود سعدم «تنگ ميدان» و زمين‌گير

انعام من كند است و زنجير است و شلاق.

 

 

 

خنجرها، بوسه‌ها و پيمان‌ها

  

اسب سفيد وحشىبر آخور ايستاده گرانسر

انديشناك سينه مفلوك دشت‌هاست

اندوهناك قلعه خورشيد سوخته است

با سر غرورش، اما دل با دريغ، ريش

عطر قصيل تازه نمى‌گيردش به خويش

 

اسب سفيد وحشى، سيلاب دره‌ها،

بسيار از فراز كه غلطيده در نشيب

رم داده پرشكوه گوزنان

بسيار در نشيب كه بگسسته از فراز

تا رانده پر غرور پلنگان

 

اسب سفيد وحشى با نعل نقره‌وار

بس قصه‌ها نوشته به طومار جاده‌ها

بس دختران ربوده ز درگاه غرفه‌ها

خورشيد بارها به گذرگاه گرم خويش،

از اوج قله، بر كفل او غروب كرد

مهتاب بارها به سراشيب جلگه‌ها

بر گردن ستبرش پيچيد شال زرد

 

كهسار بارها به سحرگاه پر نسيم

بيدار شد ز هلهله سم او ز خواب

 

اسب سفيد وحشى اينك گسسته يال

برآخور ايستاده غضبناك

سم مى‌زند به خاك

گنجشك‌هاى گرسنه از پيش پاى او

پرواز مى‌كنند

ياد عنان گسيختگى‌هاش

در قلعه‌هاى سوخته ره باز مى‌كنند

 

اسب سفيد سركش

بر راكبِ نشسته گشوده است يال خشم

جوياى عزم گمشده اوست

مى‌پرسدش ز ولوله صحنه‌هاى گرم

مى‌سوزدش به طعنه خورشيدهاى شرم

 

با راكبِ شكسته دل اما نمانده هيچ

نه تركش و نه خفتان، شمشير، مرده است

خنجر شكسته در تن ديوار

عزم سترگ مرد بيابان فسرده است :

 

«اسب سفيد وحشى! مشكن مرا چنين

بر من مگير خنجر خونين چشم خويش

آتش مزن به ريشه خشم سياه من

بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خويش

گرگ غرور گرسنه من

اسب سفيد وحشى!

دشمن كشيده خنجر مسموم نيشخند

دشمن نهفته كينه به پيمان آشتى

آلوده زهر با شكر بوسه‌هاى مهر

دشمن كمان گرفته به پيكان سكه‌ها

 

اسب سفيد وحشى!

من با چگونه عزمى پرخاشگر شوم

من با كدام مرد درآيم ميان گرد

من بر كدام تيغ، سپر سايبان كنم

من در كدام ميدان جولان دهم ترا

 

اسب سفيد وحشى! شمشير مرده است

خالى شده است سنگر زين‌هاى آهنين

هردوست كو فشارد دست مرا به مهر

مار فريب دارد پنهان در آستين

اسب سفيد وحشى!

در قلعه‌ها شكفته گل جام‌هاى سرخ

بر پنجه‌ها شكفته گل سكه‌هاى سيم

فولاد قلب‌ها زده زنگار

پيچيده دور بازوى مردان طلسم بيم

 

اسب سفيد وحشى!

در بيشه‌زار چشمم جوياى چيستى؟

آنجا غبار نيست گلى رسته در سراب

آنجا پلنگ نيست زنى خفته در سرشك

آنجا حصار نيست غمى بسته راه خواب

 

اسب سفيد وحشى!

آن تيغ‌هاى ميوه‌اشان قلب‌هاى گرم

ديگر نرست خواهد از آستين من

آن دختران پيكرشان ماده آهوان

ديگر نديد خواهى بر ترك زين من

 

اسب سفيد وحشى!

خوش باش با قصيل تر خويش

با ياد ماديانى بور و گسسته يال

شيهه بكش، مپيچ ز تشويش

اسب سفيد وحشى!

بگذار در طويله پندار سرد خويش

سر با بخور گند هوس‌ها بيا كنم

نيرو نمانده تا كه فروريزمت به كوه

سينه نمانده تا كه خروشى به‌پا كنم

اسب سفيد وحشى!

خوش باش با قصيل تر خويش!»

 

اسب سفيد وحشى اما گسسته يال

انديشناك قلعه مهتابِ سوخته است

گنجشك‌هاى گرسنه از گرد آخورش

پرواز كرده‌اند

ياد عنان گسيختگى‌هاش

در قلعه‌هاى سوخته ره باز كرده‌اند.

 

 

 

 

 

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “مجموعه اشعار منوچهر آتشی (2جلدی)”