گزیدهای از مجموعه اشعار سید علی صالحی:
سر بر سينه ستاره
آنجاكه قصيده
پروازىست،
دل در نازكاى غزلى
شِكْوه مىكند،
كه ملالى اگر بماندهست،
خراب از دريغ نفسىست
كه هاىهاىِ هرگزش
به گيسوان آبى خواب
طره مىتَنَد.
بارى
با كولهبار هميشه خورشيد
نشسته
به درد ميراثْوارِ كسى
كه از سلطه نگاهش
سر بر سينه ستارگان
جاودانه مىچرخد.
هجاى بلند باستانى
بر دستهامبشارتى سپيد،
كه در خوابهاى منتظر
مىرويد.
و از ضيافت باران
هجاى بلند باستانى
علفىست،
كه با صبحى از ديار شگفت خواب
مسير آبى رود را
قدم مىزند.
بر دستهام
دست بردار،
ديگر كسى به بام اين خانه
نخواهد رفت.
از خوابهام
ديگر كسى پروانهاى نخواهد گرفت
دريغا
اين وحشى غريب
هرگز نخواهد خواست
كه بداند
امسال،
سال پَر گرفتن علفىست
كه
هيچكسش نگفت،
بار تو اگر سنگين است
اما عطرى سبك خواهى پراكند.
بر مدار آبى بلند
بگذارهميشه از نياز ستاره
بماند
دِينى به گردن ماه
كه نازكتر از
زانوان علفى
مىلرزد.
و تا چشمى
بر پيشانى آبست،
به سوسوى بىگدار نور
مىتوان دويد
اين خيال خواب است
كه بر مدار آبى بلند
آسيمه مىچرخد.
در آغاز کتاب مجموعه اشعار سید علی صالحی:
فهرست
مقدمه 25
كتاب 1. از آوازهاى كوليان اهوازى
سر بر سينه ستاره 29
هجاى بلند باستانى 30
بر مدار آبى بلند 32
دايره و تكرار 33
از شيئى و از جهان 34
اورادِ خضراى من 36
مولود ماه 38
مسيح 40
معَبّر 41
گرگِ نَر 42
در خواب مرسلين 44
زخم و خاطره 46
بر كفِ هفت دريا 47
در انحناى رود 48
آوازهاى خورشيد 49
هجاهاى سر در گُم 50
هرچه داشتم رو كردم 51
خانه هفتم 53
رمه 54
چندان كه بگذرى اى پشيمان! 55
هلاهل هفتسر 56
از چراغ اول 57
مجالى نيست 58
رنجوارهاى 60
راز 61
نطفه آتش 62
سايهها 63
حلاج 64
سرشت سور 66
برگزيده 67
وصيت 68
تَنا 69
نيلوفر 70
كاهنه 72
وارياسيون 73
اگر بازم بگذارد 74
از اَبد 75
به شالِ سبز 76
جادوگرِ واژگان 77
كتاب 2. منظومهها
به همين سادگى 81
عاشقانه (من از باغ معلق آسمان آمدهام،) 84
بياييد… همه با هم ترانه بخوانيم 86
منظومه تولد در مرگ 90
او (مشتى ستاره بود يك لشكر از غزل) 94
منظومه ظهور 95
كتاب 3. ليالى… لا
سرود موسى در آتش طور 101
سرود سياوش از تماشاىِ مِجْمَر مرگ 108
سرود مور از جمجمه سليمان 113
سرود سقراط در شام شوكران 116
سرود بزرگ در صبحِ ناتمام 119
كتاب 4. پيشگو و پياده شطرنج
با گُل 125
مادران 127
بوسه براى بدرقه 128
زن 129
از همگان 130
بىقرارتر 131
نه اين 133
هجاى غليظ 134
با قُلهها 135
برخواهم گشت 136
گره در كلاف 137
آه اى دلِ بُريده 139
حرفىست 140
شب كفتار 141
موج در موج 143
كتاب 5. مثلثات و اشراقها
بينالطلوعين 147
در اخطار خاكستر 148
حواشى 150
ملائك موعود 151
دواير گيسو 152
هاتانه 153
قرينه يالها 154
از او بودن 155
آرامش 156
عاشقانه (در انتهاى جاده شيرى، ستارهاى گريان از مزار گمشدگان مىگذرد) 158
حافظانه 159
از همه سو 161
اين كُشته را 162
سال نو 163
كرانهاى ديگر 164
صداى زخم 165
آخرين اقرار 166
كتاب 6. عاشق شدن در دى ماه، مُردن به وقتِ شهريور
سِجِل 171
هشت و نيم شامگاهى غريب 172
از آن هيچكدامِ هميشه 173
چرا جهان را دوست مىدارم؟ 174
ترانه متوارى 175
حاشيه، شايد… 176
آرزوهاى مشترك 178
زنبوران مگر…؟! 180
منادى نوميدوار آسمان 181
پرسش و پاسخ 183
پيامبر 185
شناسايى 186
مثلا… 187
علائمى روشن 190
ترانه تعطيلات 192
پچپچه بيوهاى در باد 193
جادو 194
پيدايش تكلم نامها 195
لبانه آب 197
باور كه نمىكنند! 199
اندكى گلايه كنم!؟ 201
رو به يك طرفى… 203
شوكران (بىجهت از معانى اين مدينه سخن مگوى!) 205
تمام 208
دلاشوبه انعكاس 209
سنگْنبشتهاى ديدم 210
* * * (اينجا نيست جز بهدريغ، سرى بهديوار و ديدهاى بهخون.) 211
چشم به راه 212
هووَه!! 213
وقتى كه خيلى خوشحالم 214
آه مأنوس بىمزار من! 215
قوافى ساده 216
به سرعتِ سايه در قفاى پسين 217
جا… 219
دهان به دهان 220
ظنينى ظريف 222
سهتار 223
ديگران را ديدن 224
دستى از دريا خواهد آمد 225
تَغزلِ تاريك 226
بادهاى شمال و بادهاى جنوب 227
اگر عاشق نشويم، مىميريم! 229
لوركا 231
هى بانو! 232
پشت همين سادگىهاى بسيارمان 233
پيشنهاد 235
مراثى براى پلكهايت 237
فاصله نامها 238
تعويذ 240
كتاب 7. دير آمدى رىرا
داستان بلند رىرا در واپسين شب آن هزاره رؤيا 243
رعايت رؤيا و خواب هفتم عطارد 244
باد، بلاهت، يا واژهاى در همين حدود… 246
از القاب آينه دور است! 247
يعنى نگفتمت…؟! 249
تمامت نكردم، تمامم كن 250
رؤياى راحله 252
همگان را شبيه شما ديدهام 254
رمه رؤيا 255
آوازهايى در راه 256
برگرديم سر اصل مطلب 257
راه، راهى كه راه… 258
بهخاطر همه خوابهامان 260
براى صفحه شعر يك روزنامه رسمى 262
لامحال 263
فرود، سهگاه، بيدق باد 264
بعضى مىدانند، بعضى نمىدانند 265
اقرار در كُنيه كلمات 267
حرفى نيست! خب…؟! 269
كيتارو، كيتارو…! 270
بيا برويم رؤيا ببينيم 272
دويى، دالايى، لاما، دويى… 274
ادامه همان اولا و آخرآ… 275
جانشينِ موعودِ پسينترين فردا 277
براى بامدادى ديگر 278
صورت ساده بوسيدن 279
ناگهان كلماتى از رؤياى تو آوازم دادند. 281
فىمابين 282
هميشه منتظر خبرى خوش خوابهاى تو را مرور مىكنم 283
حروف… 284
بى«اميدِ» چيدنى شايد… 286
اندكى آرامتر! 288
نَحوِ مَحو… 289
كوكو 290
پرسش نخست و پرسش آخر، آه پاسخ پريشان! 292
بگذاريد حرفم را بزنم! 294
هر واژه را بدين تكلم رؤيا راهى نيست! 296
روا 298
در اين بودنىها، باد اگر باد است… 299
وقت اوقاتم، چكيده اندوه! 301
يكى ديگر، از ميان همه اما يكى ديگر… 302
سكوت، فراموشى، و آرامش 303
پيشتر از اين نامش را نمىدانستم 305
پرنده، هى پرنده پر قيچى! 306
در لهجه وزيدن خاموشان 308
امتحان ثلث سكوت 309
مكاشفات ساحرِ قُلوبِنا 310
يا اگر نشد… 311
حكايت 312
بازگشتها 314
كتاب 8 و 9. نامهها و نشانىها
نامهها 313
1 (سلام / حال همه ما خوب است) 321
2 (بيا برويم روبهروى بادِ شمال) 323
3 (دارم هى پابهپاى نرفتن صبورى مىكنم) 324
4 (نه / پرسوجو مكن) 325
5 (سرانجام باورت مىكنند) 327
6 (قبول نيست رىرا) 329
7 (درست است كه من) 331
8 (به گمانم بايد) 334
9 (نه من سراغ شعر مىروم) 336
10 (مىتوانم كنار تو باشم و) 337
11 (اشتباه از ما بود) 338
12 (در ارتباط مخفى با خواب گريهها) 339
13 (من راه خانهام را گم كردهام رىرا) 341
14 (بىقرارم) 343
15 (مىترسم، مضطربم) 346
16 (خداحافظ…) 348
نشانىها 345
مىدانم 353
سر بههوا 358
چه بوى خوشى 361
حالا ديگر 364
همينجا 366
آسمان، آبى… 369
مىدانم، حالا سالهاست 373
كتاب 10. سفر بخير
نوبت 377
نمىدانم چرا اسمى ندارد 379
جابهجايى در آغاز و پايانِ يك موضوع 380
مسافرى كه از شما سخن گفته بود 382
دارد باران مىآيد 384
يادآورى (هنوز تا شب قرارِ تو گويا) 386
يك سؤال ساده از ابوسعيد ابىالخير! 388
پيشبينىِ پَرَندوش 389
ميدان هِرَوى 391
عجيب است 395
عزيزم 397
ادامه همان حرفِ آشنا 399
با آنها كه بالاى ديوار نشستهاند 401
تكرار يك فعل ساده از جناحِ ماضى مطلق 403
مُرغِ مهاجر 404
جواب 407
بالاخره 408
هلاك 409
هيچ، حرام! 411
تا كجا…!؟ 412
خبر خيرى خواهد رسيد 414
دارد يك اتفاق تازه مىافتد 416
قرار بر اشاره او بود 419
خط و خبر 421
باغ 422
نامها، نفرات، نامهاى نفرات 424
اصلا هيچ 426
كتابت 428
سرِ كوچه، آنسوتر از تماشاى كودكان 429
حروف اضافه، حروف ربط… 431
دُرُست (عمرىست كه در نمازِ گريه حتى) 433
يكى دو تصوير از ترانهاى قديمى 435
دِق، دريا، دِق 437
پُل و تكرارِ همان ترانه معلوم 439
مَرغا، جوارِ پيرِ بابونه 441
قضيه از اين قرار بود 443
هى عجب! 445
چقدر علامت سؤال؟ 447
پيش از رسيدن به خط آخر يك رباعى بخوان! 448
مسجد سليمان 450
گاهى اوقات پيش مىآيد 452
گزندِ كليد 454
كتاب 11. ساده بودم، تو نبودى، باران بود
مردهام باز خواهد گشت 459
مالِ شما! 462
لُطفآ نفرِ بعدى…! 464
مثلِ بسيارى ديگر 466
اسمى داشت، يادم رفت 468
وابسته واپسين اسم 469
تا 471
پدر 472
در خانه 473
نقطه وَه…! 476
بىاسم است 478
پنهانى 480
بين راه… 482
سال 485
چمدان 488
حوصله كُن! 490
آشغالهاى دَمِ در 492
راهِ دورِ توكا 494
حروف و نقاط 497
باشد…! 500
تنها گُرسنگان مىفهمند 502
كمكم باورت مىشود 506
راه به راه 508
ممكن است دير برگرديم 510
از هرچه بودنِ حالاى ما 512
فقط فاصله بود 514
گشت، گهواره، زمان 516
پس چرا اينهمه دير!؟ 518
ماه در خواب هور 521
گفتوگو در پارك 524
سلام يعنى براى هميشه خداحافظ! 526
ملائك شبنمها 529
از هرچه گفتن بوسه 531
داستان يك گفتگوى محرمانه 532
مشام اين سيب سبز 534
اميد 535
رموزِ حروف 537
اتفاق 538
گوشْزَد 540
دستمالهاى كوچك چهارخانه 542
منظره 543
يك لحظه دُرُست 545
چيزى نيست 547
بگومگوى كلماتى كه… 550
بين خودمان بماند 552
ها… كه بله! 554
ملاحظه 556
حسِ خوش وَرا 558
خانه و جهان 559
همه راست مىگويند 563
مايل به زندگى 565
نامهاى كه براى… 568
يك گفتگوى ساده 571
باجه تلفن 577
فردا صبح زود 580
زندگى (پشت ويترين پُر غبارِ اين مغازه هنوز) 582
كتاب 12. آخرين عاشقانههاى رىرا
داستانِ يك استكانِ شكسته 587
او (چه خوب مىشد همين لحظه) 595
بى… 597
پيشبينى 598
گُلى… بادهاى بى نىلبك! 599
گوشه در لغت به معنىِ كنايه آمده است 600
از گريههاى عَلو 602
پس كى اين روز، روزِ به اين بلندى تمام خواهد شد؟ 604
زنى بود بالِ رودِ برهنه گَنگ 605
بچههاى اهل همين هوا مىگويند تو برمىگردى. 607
چيزى از سَفَر كَم آوردم 609
حوصله رفتنِ اينهمه راه در من نيست. 611
خُب همين است ديگر…! 612
دخترِ بادهاى نيلوفرى 613
اين روى نوار 615
باز هم به سلامتى خودت! 617
لابهلاى همين سكوت 618
باز هم توسل به ماه، به كسى چه مربوط! 620
نزديكتر بيا، مىخواهم ببوسمت. 622
كى، به هر وقتِ اين غروب! 623
ماخولاى نيماى من 624
اولا يكجورى بايد… كه بعدها! 626
اگر…! 628
زندگى (من هم مثل عدهاى از آدميانِ همين كوچه هنوز) 629
سرقتِ يك سطرِ ساده از نامههاى خودم 631
اطلاعيه براى اهلِ تماشا 633
حواسات به من هست؟ 634
الف، تنفسِ هو 636
وَشا… ها باشد، دردت به جانم. 639
تا با منى، نترس، بيا، بعدآ خودم مىگويم چرا. 641
يكى دو پياله با مولوى 643
بستن و گشودنِ دكمههاى پيراهن 646
وقتِ شب از ميم و سين و حرفِ بعدىِ ما 648
بهزودى همه چيز آشكار خواهد شد 650
من وَحىِ آبها را شنيدهام 652
خودت بفهم، بعد با هم به خانه برمىگرديم 654
من ترانه در ترانه باز مىخوانم، بعد لبهامان روىِ كتابِ… ناتمام! 656
اَمر به واژه مىكنم، سنگپارهها تكان مىخورند! 658
از درياها گذشتيم و ديگرباره از روحِ آب زاده شديم! 660
بيشتر اوقات، مشكل از خودمان است. 662
مراد از معنىِ مىكشان… 664
ما بايد بفهميم…! 666
مىگويند عاقبتِ آينه… بخير! 668
چيزى نيست، دو سه خطِ ساده است. 669
چه شبهاى نابهنگامِ پُر لُكنتى! 670
اگر ستاره دارى، خانهام را روشن كن! 672
ملاقات در ميخانه 674
اسمها، خطْخوردگىها، و روزگارِ حرفِ عجيبِ «خ» 676
ما شاعرانِ سپيدهدمِ جهان 680
كتابها، كلمات، آدميان… 682
بزرگِ بىتا، عشق، اسمِ يك نفر كه تويى! 684
به يارى ما خواهند آمد، آرام، خاموش، ناديده و شگفت! 686
كلمه، نامزدِ كمْروى سكوت من است 689
بماند…! 691
با همين حروفِ بىمنظور، فالى بزن، حتمآ مبارك است! 693
از اين خاك و از اين خانه و از اين مردمان 696
كتاب 13. رؤياهاى قاصدك غمگينى كه از جنوب آمده بود
حالا سالهاست 701
وقتى 703
براى اول و آخر 706
اگر ممكن است 708
من از ميل نور 710
دُرُست 712
مىگويم نمىشود 715
اين طرفها 717
پس تو 719
هرچند 721
تا بوده 724
اگر بشود 726
سر به بيابان 728
نگفته، نپرسيده… 730
كتاب 14. آسمانىها
پيادگانِ فالِ سكوت 735
از به خاطر سپردنِ بعضى كلماتِ بىكتاب 737
داشت مىآمد 739
شما ملتفت نبوديد 740
همسايههاى ما نيز نمىدانند 743
يك لحظه انگار كسى مىگويد 744
نگوييد 745
ثانيه به ثانيه 746
پلاك 749
تو بايد يك جايى همين اطرافِ آشنا باشى 752
در دامنههاى بىنشانِ باغى دور 754
بىسايه مُردنِ درخت 756
هميشه 757
ما مىبايست مىفهميديم 758
قرائتِ خطوطى خيس از خوابِ چشمهاى مادرم 760
مهآلود 764
درِ ميخانه زدند… 765
ماه در پَرده 767
يادآورى 769
كتاب 15. دعاى زنى در راه
بخواه! (چه فرقى مىكند) 773
شبى (يكى دو پلاك) 775
شايد (تو غفلت پروانه را) 778
آن (دارند حرف مىزنند) 779
نجاتدهنده (حالا حوالىِ همين روزهاى مثل هم) 781
بينا (فقط يك راه دارد) 783
بيايد (باد، پَسينه، پردهها، كلمات) 785
بخواه! (من مىشناختماش) 787
شبى (كجاى كارى… چكاوكِ غمگين) 788
شايد (امشب آسمان خيلى صاف است:) 790
آن (تو پيش از اتفاقِ اين سكوت) 793
نجاتدهنده (غنيمت است اين دور هم نشستن و) 795
بينا (از پرده پنهان نيست) 797
بيايد (بازآ) 800
بخواه! (نرسيده به راه) 802
شبى (اى كاش مىدانستى) 807
شايد (مىگفت موليا بخوان) 809
آن (هى چاقوىِ كُندِ كهنسال!) 814
نجاتدهنده (شبى آنجا… بلند) 815
بينا (مرا چه به ترسِ گريه از اين گمان،) 818
بيايد (خوابم نمىآيد امشب!) 820
بخواه! (يعنى بالاخره مىآيد) 823
شبى (آنجا راههاى بسيارى به بانونه و) 826
شايد (بدجورى دچارِ همين طِبْقِ معمولهاى بىتفاوتايم) 828
آن (تو بايد با اين بادِ بىبازگشت) 829
نجاتدهنده (هم بىقرارِ نرفتنِ خويش وُ) 831
بينا (اين رَدِپاى بىپايانِ پرندهاى است) 833
بيايد (رو به سمت نور ايستادهام) 835
كتاب 16. دريغا ملا عُمر
از مويههاى بُرقَعپوش كابلى 839
همينطور است 841
كتاب و مَرهَم و عصا 842
شوكران 843
كلمات، سنگپارهها، ابراهيم 844
كمپِ خيرآباد 845
از طرفِ تأمينات طالبان 846
معجزه 848
دخترى اهل هرات به من گفت : 849
نااميدى عاشقانه يك روشنفكر افغانى در استكهلم 851
از چگورى افغان است اين… 852
اينجا ميهن من است 853
تو… بن لادن! 855
نمىدانيد، نخواندهايد! 857
از قندهار تا شمالِ كويته 858
پارهاى از نامه هاجر به نامزدش 860
هنوز بن لادن را نيافتهاند. 861
شما چه مىدانيد بر ميهنِ من چه رفته است! 863
شاه 865
تهران خيلى بزرگ است، من از تاجيكانِ هزارهام. 866
راه خانه فراموشم شده بود 869
كتاب 17. چيدن محبوبههاى شب
شين (سربسته باش پيشانىِ شكسته) 873
ه (خودش آمده بود كه بميرد) 874
ر (برنمىگردد اين رود) 876
ز (شب، استعاره عجيبىست) 877
الف (تو دربهدرِ بستن بند كفش وُ) 879
دال (هيچ خاطرهاى باقى نخواهد ماند.) 881
شين (من دردها كشيدهام از درازناىِ اين شبِ بلند) 882
ه (تا ماه) 883
ر (در تاريكىِ همين دوروبرهاى بىراهِ ما) 885
ز (هى عَقلكِ فلاخَنْفروش) 887
الف (چشم بهراهى آفتاب) 888
دال (امشب / نه فاخته مىخواند) 889
شين (قُمرىهاى بىخيال هم فهميدهاند) 890
ه (باد مىآمد يا نمىآمد، نمىدانم) 891
ر (همه روزهاى نرفته) 893
ز (اَبَرك آسودهاى بالاى كوه) 895
الف (هى دختر دانا) 896
دال (همه ما) 897
شين (تنها كودكانِ سينهْخوارِ ستاره و آهو مىفهمند) 899
ه (زَرا…!) 901
ر (يك سازى مىزند اين رودِ بىپرده از آوازِ ما) 902
ز (خودت خوبى) 904
الف (در ايوان علفپوش كهربا) 905
دال (شنيدهام يكجايى هست) 908
شين (ديگر از آنهمه رفته رؤيانويس) 910
ه (دنياى غمانگيز نادرستى داريم) 911
ر (بعضىها چه راحت به خواب مىروند) 913
ز (كارِ هر شبِ من است.) 915
الف (عطرِ آرامِ عبورشان هنوز) 917
دال (در بازىِ باد وُ) 918
ش (يك زنى آنجاست) 919
ه (تنها ستارگانِ هزار دورِ اينهمه ساكت) 921
ر (خيلى زود كه برگردى) 922
ز (مهتابىترين شامگاهِ راهِ جنوب) 924
الف (روزى / يك روزِ سردِ زمستانى) 926
دال (از وَهْمِ آينه آمدند) 928
شين (شاعران بزرگ) 931
ه (نه اتوبوس، نه گردنه، نه گور) 932
ر (تنها براى بهارىترين رؤياى كودكان خواهم خواند) 933
ز (همين، كه مقابلِ تو) 934
الف (دور، من دور ماندهام از شما) 936
د (ديديد / چون از خوابِ چاه به خانه بازآمديد) 938
شين (به زانو درآمديم و) 939
ه (همين است كه هست) 941
ر (هى گنجشككِ بىقرارِ بالاى بيد) 942
ز (از هفت سرانگشت عطر و نور و حنا) 943
الف (كدام سحرگاهِ چلچلهْريزِ روشنى ديدهاى) 944
د (از آغازِ عطسه آب و گِل) 945
شين (پروانه، هى پروانه!) 946
ه (راهِ نجاتى نيست) 947
ر (آخر اين چه شكستن است) 949
ز (من وظيفه دارم اين واژگان برهنه را) 950
الف (پرندهاى كه از نيزارهاى خزانى گذشته است) 951
دال (باد از احتياطِ پاورچينِ پردهها) 952
نمايهها :
نمايه الفبايى نام مجموعهها 955
نمايه الفبايى نام شعرها 957
نمايه الفبايى سطر اول شعرها 977
مقدمه
روايتِ كوتاهِ من و كلماتى كه از آسمان چيدهام
كلمه كلمه، زندهام و كار مىكنم: كلمه به كلمه! روزها… نيمه دومِ همه روزها پا به راهِ روشنايىِ جهان مىشوم. مىبينم، مىشنوم، ياد مىگيرم، ذخيره مىكنم: هر چيزى، هر حِسى، هر اتفاقى، هر هَستى، چه خوب، چه غير، و لاغير!
شبها وقتى همه زندگان به خواب اَندَرَند، تازه بيدارىِ بىدليلِ من آغاز مىشود، نه بهاختيار، كه تا ياد دارم قرارِ حياتِ من همين بوده است: از دورانِ دورِ كار و نان و دبستان تا همين ساعتِ ساكتِ بامدادى كه ذره ذره مشغولِ معامله با كلماتام. عمرِ خويش را ثانيه ثانيه مىدهم تا از آسمان، كلمه كلمه بستانم، بچينم، ببويَم و براى هر چرايىِ خويش، چراغى شايد.
خلوتِ شب چيز ديگرىست، هم در خلوتِ همين شب است كه كلمات از بيگارى براى اشياءِ مىگريزند، و شعر… نافرمانىِ كلمات نسبت به ناميدنِ جهان است. و من براى عطر و هوش و حضور و حرفشان احترامى عميق قائلم. احترام حتمآ احترام مىآورد، آنها را آهسته مىنويسم كه مبادا از غيظِ قلم آزرده شوند. كلمات خواهرانِ مناند، پرستارانِ زخمىترين رؤياهاى آدمى، كه دعوتشان به ساحتِ سحورى، وظيفه فطرىِ من است.
نمىدانم دوستانِ ديگرم به چه چيزى «شعر» مىگويند، اما شعر براى من شفا دادنِ جراحتهاى زبان و زندگىست، زبانِ زندگىست. ما يكديگر را دوست مىداريم، و آنها مىدانند كه من فقط از زبانِ شما سخن مىگويم. و كو… او… كه از زبانِ زبان و زبانِ زندگى و زبانِ مردم سخن بگويد و بىسايه بماند؟!
همه چيز انسان است و همه چيز براى انسان است. اساسِ عشق همين است به هر آگاهى بر اين زمين: كاستن از اضطرابِ جهان و افزودن بر آرامشِ آدمى. شعر، رستگارىِ زبان را بشارت مىدهد. رستگارىِ زبان، رهايىِ انديشه را تضمين مىكند، و رهايىِ انديشه، آخرين آوازِ شاعرانِ مسئول است، چه در برابرِ زبان، چه مقابلِ مردمِ خويش.
زدودنِ زنگارها و گسستنِ زنجيرها، هم به نيتِ رهايىِ انسانىترين رؤياها. من پايبندِ همين پندارِ سادهام. كلمه كلمه، زندهام و كار مىكنم : كلمه به كلمه! هم از نخست قرارِ من و كلمه همين بوده است كه هيچ فرق و فراقى نتواند ما را از زيارتِ يكديگر محروم كند، چه در گشايش و چه در تنگنا، چه در اندوه و چه به شادى: مهم نباشد صبح و شامِ بودن يا نبودن براى خودم. مهم نباشد كه وقت چيست و بىوقت كدام است براى خودم. و مهم نباشد كه داشتن چرا و نداشتن يعنى چه براى خودم.
كلمات… ثروتِ بىپايانِ پندارِ من بودهاند هميشه، و تا هست مىدانم هيچ اتفاقى توانِ خاموش كردنِ مرا ندارد در اين بَختِ سَختِ ساده، حتى مرگ كه باورش دشوار است، زيرا در اين پنجاه سال تنفس و ترانه، سهبار با يقينِ كامل به انجامِ وظيفه آمد و دست خالى به خانهاش بازگشت تا من عبرت بگيرم كه فرصتِ فهميدنِ زندگى و سرودنِ دوباره آن چه اندازه… چه اندازه اندك است.
سيد على صالحى
آذر 1383
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.