گزیده ای از مجموعه اشعار سید علی صالحی:
مجموعه اشعار سید علی صالحی
من با توام
می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم
این رد عطر توست
که از حیرت بادهای شمالی
شب را به بوی بابونگی برده است
تو کیستی که تاک تشنه
از طعم تو
به تبریک “مِی” آمده است
در آغاز کتاب مجموعه اشعار سید علی صالحی می خوانیم:
مقدمه
روايتِ كوتاهِ من و كلماتى كه از آسمان چيدهام
كلمه كلمه، زنده ام و كار مىكنم: كلمه به كلمه! روزها… نيمه دومِ همه روزها پا به راهِ روشنايىِ جهان مىشوم. مى بينم، مى شنوم، ياد مى گيرم، ذخيره مى كنم: هر چيزى، هر حِسى، هر اتفاقى، هر هَستى، چه خوب، چه غير، و لاغير!
شبها وقتى همه زندگان به خواب اَندَرَند، تازه بيدارىِ بىدليلِ من آغاز مىشود، نه بهاختيار، كه تا ياد دارم قرارِ حياتِ من همين بوده است: از دورانِ دورِ كار و نان و دبستان تا همين ساعتِ ساكتِ بامدادى كه ذره ذره مشغولِ معامله با كلماتام. عمرِ خويش را ثانيه ثانيه مىدهم تا از آسمان، كلمه كلمه بستانم، بچينم، ببويَم و براى هر چرايىِ خويش، چراغى شايد.
خلوتِ شب چيز ديگرىست، هم در خلوتِ همين شب است كه كلمات از بيگارى براى اشياءِ مىگريزند، و شعر… نافرمانىِ كلمات نسبت به ناميدنِ جهان است. و من براى عطر و هوش و حضور و حرفشان احترامى عميق قائلم. احترام حتمآ احترام مىآورد، آنها را آهسته مىنويسم كه مبادا از غيظِ قلم آزرده شوند. كلمات خواهرانِ مناند، پرستارانِ زخمىترين رؤياهاى آدمى، كه دعوتشان به ساحتِ سحورى، وظيفه فطرىِ من است.
نمىدانم دوستانِ ديگرم به چه چيزى «شعر» مىگويند، اما شعر براى من شفا دادنِ جراحتهاى زبان و زندگىست، زبانِ زندگىست. ما يكديگر را دوست مىداريم، و آنها مىدانند كه من فقط از زبانِ شما سخن مىگويم. و كو… او… كه از زبانِ زبان و زبانِ زندگى و زبانِ مردم سخن بگويد و بىسايه بماند؟!
همه چيز انسان است و همه چيز براى انسان است. اساسِ عشق همين است به هر آگاهى بر اين زمين: كاستن از اضطرابِ جهان و افزودن بر آرامشِ آدمى. شعر، رستگارىِ زبان را بشارت مىدهد. رستگارىِ زبان، رهايىِ انديشه را تضمين مىكند، و رهايىِ انديشه، آخرين آوازِ شاعرانِ مسئول است، چه در برابرِ زبان، چه مقابلِ مردمِ خويش.
زدودنِ زنگارها و گسستنِ زنجيرها، هم به نيتِ رهايىِ انسانىترين رؤياها. من پايبندِ همين پندارِ سادهام. كلمه كلمه، زندهام و كار مىكنم : كلمه به كلمه! هم از نخست قرارِ من و كلمه همين بوده است كه هيچ فرق و فراقى نتواند ما را از زيارتِ يكديگر محروم كند، چه در گشايش و چه در تنگنا، چه در اندوه و چه به شادى: مهم نباشد صبح و شامِ بودن يا نبودن براى خودم. مهم نباشد كه وقت چيست و بىوقت كدام است براى خودم. و مهم نباشد كه داشتن چرا و نداشتن يعنى چه براى خودم.
كلمات… ثروتِ بىپايانِ پندارِ من بودهاند هميشه، و تا هست مىدانم هيچ اتفاقى توانِ خاموش كردنِ مرا ندارد در اين بَختِ سَختِ ساده، حتى مرگ كه باورش دشوار است، زيرا در اين پنجاه سال تنفس و ترانه، سهبار با يقينِ كامل به انجامِ وظيفه آمد و دست خالى به خانهاش بازگشت تا من عبرت بگيرم كه فرصتِ فهميدنِ زندگى و سرودنِ دوباره آن چه اندازه… چه اندازه اندك است.
سيد على صالحى
آذر 1383
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.