کتاب ماجرا های تام سایر نوشته مارک نواین ترجمه ابوالحسن تهامی
در ابتدای کتاب ماتجراهای تام سایر می خوانیم:
فصل یک: تام و خاله پالی
– تام!
جوابی نیامد. – تام!
جوابی نیامد. – نمدونم این پسره چه ش شده! آهای تام!
جوابی نیامد.
خانم مسن عینکش را آورد پایین و از بالای آن اطراف اتاق را برانداز کرد؛ بعد عینک را برد بالا و از زیرش نگاه کرد. آن خانم برای پیدا کردن چیز کوچکی مثل یک پسر بچه خیلی به ندرت از پشت عینک نگاه می کرد یا اصلا نگاه نمی کرد. عینک مال پزش بود، برای قوت قلبش بود و برای «تشخص» ساخته شده بود نه برای خدمت به چشم؛ از دو دریچه ی بخاری هم نگاه می کرد فرقی نداشت! خاله پالی لحظه ای متحیر شد و بعد داد زد البته نه با عصبانیت، ولی با صدای بلندی که همه ی میزوصندلی ها بشنوند: – گفته باشم، اگه دم بهت برسه…
حرفش را نیمه کاره گذاشت، چون در این موقع دولا شده بود و داشت با دسته ی بلند جارو به زیر تخت می زد، در نتیجه کمی نفس لازم داشت که به ضربه ها قوت بیشتری بدهد. اما چیزی جز گربه را پیدا نکرد. – رودس این پسره ندیدم تا حالا!
رفت به طرف در باز اتاق و در چارچوب ایستاد و چشم انداخت به لابه لای بوته های گوجه فرنگی و بوته ی گل های سمی که جمع شان می شد باغچه ی خانه . تام، آن جا نبود که نبود. آن وقت، خانم مسن با حسابگری دقیق صدایش را بالای بالا برد که تا دوردورها برسد و
نعره زد:
– با تو۔ آم . تا …. م !
صدای خفیفی پشت سرش شنید، برگشت و درست به موقع يقه ی کت پسرکی را گرفت و نگذاشت فرار کند. – آهان! باهاس فرک گنجه رو می کردم. اون تو چیکار داشتی؟ – هیچ چی – هیچ چی! دستاتو نیگا. دهنتونیگا. این آشغال اسمش چیه؟ – نمدونم خاله. – ولی من میدونم . مرباس. آره اسمش مرباس. چل دفه بهت گفتم
اگه بری سراغ مربا پوستتو می کنم. اون ترکه رو بنداز این جا ببینم .
ترکه در هوا بال بال زد – خطر واقعی بود. – وای ! خاله، پشتتونیگا!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.