گزیده ای از کتاب كانت و فلسفه معاصر
کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن
هدف این اثر فراهم ساختن درآمدی بر فلسفه کانت است، نه شرح مفصل و جزء به جزء آن. به ویژه مایلم به آن نکاتی تاکید کنم که به عقیدۀ من، مغفول مانده یا بر اثر تعبیرات نوکانتی تحریف شده است.
در آغاز کتاب كانت و فلسفه معاصر؛ می خوانیم
گنجانيدهها
سپاسگزارى و قدردانى مترجم 7
درباره مؤلف و آثار وى 9
يادداشت مترجم انگليسى 11
پيشگفتار به چاپ فرانسوى 1967 13
پيشگفتار به ويراست اصلى (آلمانى) 1945 19
درآمد 21
بخش يكم
فصل نخست. فلسفه كلاسيك و بورژوازى غربى 33
فصل دوم. مقوله كليت در تفكر كانت و… 57
فصل سوم. دوره پيشانتقادى 67
بخش دوم
فصل نخست. فلسفه انتقادى و مسائل آن 119
فصل دوم. من چه مىتوانم بدانم؟ 159
فصل سوم. من چه بايد بكنم؟ 209
فصل چهارم. من به چه چيز اميدوار باشم؟ 223
اكنون ـ زيبايى 226
جاودانگى ـ خدا، ناميرايى 239
آينده ـ تاريخ 255
نتيجه. انسان چيست؟ 279
نمايه 287
سپاسگزارى و قدردانى
در ترجمه و انتشار اين كتاب مديون دوستان عزيزى هستم كه يادآورى نام آنان برايم شادىبخش است. نخست بايد از زندهيادان محمدرضا سوداگر ـ تحليلگر و مترجم نظريههاى اقتصادى و سياسى و محمدجعفر پوينده مترجم فرهيخته و سختكوش ياد كنم. دوست ديرينم سوداگر سالها پيش نسخه انگليسى كتاب را در بازگشت از سفر انگلستان برايم به ارمغان آورد و ترجمه آن را به من توصيه كرد. تصميم به ترجمه آن داشتم كه دوست ديگرم پوينده در دوران همكارىمان با مجله آدينه به من خبر داد كه او نيز كتاب را در دست ترجمه دارد و حتا فصل اول آن را در مجموعهاى براى معرفى گلدمن انتشار داد. افسوس كه عمر پربارش به دست كوردلان ناتمام ماند و به آرزوى خود، از جمله ترجمه اين كتاب كامياب نگشت. به انجام رساندن آرزوى او انگيزهاى براى من شد كه درنگ را جايز ندانم و به تصميم خود براى ترجمه آن بازگردم؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
سپس بايد از محبتها و زحمات دوستان ديگر سپاسگزارى كنم بهويژه از عباس مخبر ـ مترجم نامدار ـ كه با لطف و مهربانى صفحاتى از بخش دوم ترجمه را خواند و اصلاحات ارزشمندى را پيشنهاد كرد. و نيز از دوست و همكارم در مؤسسه انتشارات نگاه ـ اصغر مهدىزادگان كه ترجمه اين كتاب را مصرّانه تشويق و انتشار آن را به مؤسسه توصيه كرد. وى تمامى متن ترجمه را خواند و تذكرات مفيدى را يادآور شد. ضمنآ بر ذمه خود مىدانم كه سپاسگزارى خود را از بهرههاى فراوانى كه از آثار مترجمان و شارحان برجسته كانت در زبان فارسى دكتر مير شمسالدين اديب سلطانى، دكتر غلامعلى حدّاد عادل، دكتر شرفالدين خراسانى، دكتر عبدالكريم رشيديان، زندهياد دكتر حميد عنايت، دكتر عزتالله فولادوند، دكتر مير سيد عبدالحسين نقيبزاده گرفتهام و نيز از تشويقها و راهنمايى دوستان عزيزم مير حسين سرشار و محمد گودرزى كه همواره مددكار من بودهاند اعلام دارم. نمىتوانم اين چند جمله را به پايان آورم و از زحمات حروفنگاران شايسته مؤسسه انتشارات نگاه ـافسانه يونانى و سيما اكرمزاده ـ سپاسگزارى خود را ابراز نكنم.
پ. ب. بهمنماه 1380
درباره مؤلف و آثار وى
لوسين گلدمن به سال 1913 در بخارست پايتخت رومانى متولد شد. او حقوق را در دانشگاه بخارست و فلسفه را در وين پيش از عزيمت به پاريس در 1934 گذراند. وى كه در زادگاه خود با انديشه ماركسيستى آشنا شده بود در وين با شركت در كلاسهاى درس ماكس آدلر ماركسيست اتريشى، و مطالعه آثار ماركس و لوكاچ پيوند خود را با اين انديشه عميقتر ساخت. گلدمن تحصيلات فلسفى خود را در سوربن ادامه داد. در 1942، جنگ وى را ناگزير به ترك پاريس و عزيمت به سويس كرد. در سويس براى دومين بار در يكى از اردوگاههاى پناهندگان زندانى شد و با وساطت دانشمند مشهور ژانپياژه آزاد شد. وى دو سال با ژان پياژه در ژنو همكارى داشت و در اين دوران كتاب حاضر را كه تز دكتراى او در فلسفه بود نخست به زبان آلمانى با عنوان انسان، اجتماع و جهان در فلسفه امانوئل كانت نوشت[1] . سپس به پاريس بازگشت و در 1958 به سمت مديريت گروه پژوهشى در اكولپراتي
(دانشسراى عالى پاريس) منصوب شد. بجز كانت و فلسفه معاصر، آثار عمده وى بدين قرارند: علوم انسانى و فلسفه، پژوهشهاى ديالكتيكى (1959). لوسين گلدمن در اكتبر 1970 در پاريس درگذشت.
كتاب حاضر يكى از معدود پژوهشهايى است كه فلسفه كانت را بهطور كلى مورد بررسى قرار مىدهد. لوسين گلدمن رابطه ميان ادوار انتقادى و پيشانتقادى را در تحول انديشه كانت مطالعه مىكند و بر اين باور است كه غفلت گسترده دوره پيشانتقادى، فهم شايسته دوره انتقادى را زايل نموده است.
گلدمن ايدههاى كانت را در بافت اجتماعى و تاريخىشان قرار مىدهد. در اين اثر بود كه گلدمن پايه كاربرد مضمون «نگرش تراژيك» را گذاشت كه به پژوهش درخشان وى درباره پاسكال و راسين، يعنى خداى پنهان گسترش يافت.
گلدمن هفت سال كار پيوسته را به تأليف اين اثر اختصاص داد. اين كتاب در واقع ادامه بررسى پيشين او درباره كانت و تحليلى ماركسيستى از ادبيات و فلسفه در فرانسه است. نتيجه كار او به عنوان نمونه كاربست ماركسيسم اصيل زبانزد همگان گشت و كسانى چون ژان پل سارتر در نقد عقل ديالكتيكى به ستايشِ آن برخاستند. گلدمن اصرار دارد كه فلسفه دينِ كانت، فلسفه تاريخِ نقابدارى بود كه توانست به آسانى از تزيينات كلامىاش رها گردد. گلدمن نگرش كليت كانت را با جهاننگرى اساسآ متفاوت تجربهگرايى و خردگرايى فرانسوى مقايسه مىكند و سرشت كمك ويژه و قطعى كانت را در گسترش فلسفه اروپايى به اثبات مىرساند. با انجام اين كار، او نشان مىدهد كه چرا هگل، ماركس و لوكاچ به تفكّر كانت چونان مكملِ فلسفىِ انقلاب فرانسه مىنگريستند. به باور ماركوزه اين كانت بود كه گلدمن را به سوى ماركسيسم كشاند و نه هگل.
يادداشت مترجم انگليسى: ارجاعات به آثار كانت نخست برپايه ويراست آكادمى پروس، با شماره جلد و صفحه و سپس در صورت لزوم برپايه ترجمه انگليسى به شرح زير صورت گرفته است :
سنجش داورى زيباحسيك Aesthe.J
ترجمه جى.سى.مرهديث، چاپ كلارندون، 1911.
سنجشخرد عملى و نوشتههاى ديگر در فلسفهاخلاق Ethics
ترجمه ل.دبليوبك، شيكاگو 1949.
قانون اخلاق : بنيادهاى مابعدالطبيعه اخلاق Groundwork
ترجمه اچ.جى.پاتون، هاچينسون، ويراست سوم، 1956.
عناصر مابعدالطبيعه عدالت Metaph.I
ترجمه جى. لاد، بابز ـ مريل، 1965.
آيين فضيلت Metaph.II
ترجمه ام.جى.گريگور، هارپر تورچ بوكز، 1964 (دو كتاب ياد شده دو بخش مابعدالطبيعه اخلاق را تشكيل مىدهند.
كانت، مكاتبات فلسفى Phil.Corr
99ـ1759، ترجمه آ.زويگ، چاپخانه دانشگاه شيكاگو، 1967.
نوشتههاى سياسى كانت Polit
ترجمه اچ.بى.نيسبت چاپخانه دانشگاه كمبريج، 1970.
سنجش خرد عملى Prac.R
ترجمه ل.دبليو.بك، بابز ـ مريل، 1956.
گزيده نوشتههاى پيشانتقادى Pre-Crit
ترجمه جى.بى.كرفرد و دى.اى.والفورد، چاپخانه دانشگاه منچستر، 1968.
تمهيدات به هر مابعدالطبيعه آينده كه خواهد توانست Proleg
خود را چونان علم معرفى كند
ترجمه پى.جى.لوكاس، چاپخانه دانشگاه منچستر، 1953.
سنجش خرد ناب Pure R
ترجمه ن.ك.اسميث، مكميلان ويراست دوم 1933.
دين در محدوده تنها عقل Religion
ترجمه تى.ام.گرين و اچ.اچ هودسن، هارپر تورچ بوكز، 1960.
سنجش داورى غايتشناختى Tel.J
ترجمه جى.سى.مرهديث، چاپخانه دانشگاه اكسفورد، 1928.
افزون بر اين، ارجاعات به سنجش خرد ناب با شماره صفحه ويراست اصلى، به روش معمول داده شدهاند. مثلا :
III, 589; Pure R, 488; B 600.
دلالت مىكند بر جلد 3 ص 385، از ويراست آكادمى پروس
يا صفحه 488 ترجمه كِمپ اسميت سنجش خرد ناب، مطابق با صفحه 600 ويراست 1787.
پيشگفتار
به چاپ فرانسوى 1967
اين كتاب نخستين اثر من بود. با آن من پژوهشى را آغاز كردم كه در آثار ديگرم آن را پى گرفتم تا آنجا كه به پيدايى تدريجى روشى تازه براى درك و تبيين آفرينش فرهنگى انجاميد. هنگامى كه من در اين اثر مبانىِ اين گونه پژوهشِ جامعهشناختى را طرح مىكردم، البته به تحول آتى كارم آگاهى نداشتم. در آن زمان قصد اصلى من نوشتن تاريخ تفكّر ديالكتيكى بود كه خود بخش مكمل آن تفكر را تشكيل مىداد.
هگل و ماركس به ما آموختهاند كه مسأله تاريخ، تاريخ مسألههاست، و نيز، توصيف معتبر هر امر انسانى بدون تشريح سير تكوينى آن محال است. اين بدين معناست كه بايد ضمن ملحوظ داشتن تحول ايدهها، تحول شيوهاى را هم كه انسانها در شناخت پديدههاى مورد مطالعه بهكار مىگيرند در نظر گرفت چرا كه اين تحول عامل مهمى در سير تكوين پديدهها بهشمار مىرود. البته، عكس آن نيز صادق است: تاريخ مسائل مسأله تاريخ است و تاريخ انديشهها تنها در صورتى مثبت تواند بود كه رابطه تنگاتنگى با تاريخ زندگى اقتصادى، اجتماعى و سياسى انسانها داشته باشد. سرانجام ماركس در قطعه مشهورى در اشاره به
داروين، كه عميقآ مورد تحسين او بود (و بهعلاوه، خواسته بود كاپيتال را به او تقديم كند)، يكى ديگر از اصول روششناختى علوم انسانى را عبارتبندى كرد مبنى بر اينكه كالبدشناسى انسان كليد كالبدشناسى ميمون است.
بدين ملاحظات بود كه من در آرزوى ايجاد يك دستگاه فلسفه ديالكتيكى، از تاريخ آن آغاز كردم و در تخصيص نخستين مطالعهام به فلسفه كانت، تأكيد اصلى را بر نكاتى از فلسفه او گذاشتم كه به سمت تحولات بعدى، بهويژه به ديالكتيك هگلى پيش مىرفت.
با وجودِ اين تأكيد خاص، تصور مىكنم در گزينش و دريافت يك رشته از وجوه اساسى تفكّر كانت، به ويژه اهميت دوره پيشانتقادى، وحدت تكامل آن تفكّر، و جايگاه بنيادى مفهوم كليت[2] در خود فلسفه
انتقادى توفيق يافتم. با انجام اين كار، من تصوير كاملا تازهاى از فلسفه كانت ترسيم كردم كه به من اجازه مىداد ماهيت و منشأ تحريفهاى نوكانتى را در آن روشن سازم.
اما در حالى كه مفهوم كليت در اين اثر مفهوم اصلى را تشكيل مىدهد، مفهوم ديالكتيكىِ به ويژه مهمِ ديگرى متأسفانه مغفول مانده است: مفهوم يگانگى ذهن و عين، كه در تدوين آن، فلسفه كانت گام بلندى برداشته است. اين نكته را با استفاده از عبارت خود كانت انقلاب كوپرنيكى اصطلاح كردهاند. اما در اينجا نيز من تصور مىكنم كه معنا و اهميت آن انقلاب تنها از ديدگاههاى هگلى و ماركسيستى بهدرستى دريافت تواند شد.
انقلاب كوپرنيكى كانت متضمن سه مفهوم است كه تحول بعدى آنها
در تفكّر فلسفى و علمى بسيار ثمربخش بوده است و البته تنها در پرتو همين تحول ارزيابى و درك تواند شد. اين سه مفهوم عبارتند از :
- تقابل ميان شكل عام و محتواى خاص. اين نقش مهمى را در پرداخت تحليل ماركسيستى انسان در جامعه ليبرال و (بر محورآن) تمايز ميان دموكراسى صورى و قشربندى واقعى، ميان برابرى صورى و نابرابرى واقعى و جز آنها ايفا كرده است، تحولى كه در نظريه شىءوارگى به اوج مىرسد. اين وجه از تحليل كانتى در اثر حاضر تا اندازهاى مورد بررسى قرار گرفته است.
- تمايز ميان دو گونه شناخت؛ يكى مبتنى بر تجربه و يكى مبتنى بر داورىهاى تأليفى پيشينى[3] (كه به خلاف ادعاى پوزيتيويستها،
سرشت تحليلى و همانگويانه ندارند). به نظر كانت، اين تمايز محكم و عام است و براى تمامى دانشهاى انسانى معتبر است. برخى از متفكّران بعدى، كوشيدهاند اين تمايز را برمبناى واقعيت تجربى و موقعيت انسان در رابطه با عالم كائنات[4] استوار سازند. در اين زمينه مىتوان از دو
كوشش مهم معرفتشناسىِ جامعهشناختى دوركهم و معرفتشناختى تكوينى ژانپياژه نام برد. اما ديدگاههاى دوركهم و بهويژه پياژه هر قدر از صلابت تحليل تراگذرنده[5] متفاوت باشند، با اين همه مىتوان گفت كه
كلىترين چارچوب اين انديشهها سرشتى كانتى دارند.
- اين ايده كه انسان، آفريننده جهانى است كه آن را در تجربه درك مىكند و مىشناسد (در نگر كانت انسان فقط بخشى از آن را مىآفريند). اين، همان ذهنيتِ تراگذرنده مشهور زمان و مكان و مقولههاست. اما
چون اين آفرينش بهوضوح نمىتوانست به فرد تجربى نسبت داده شود، كانت ناگزير بود آن را به ساختارهاى صورى محدود سازد و به آن سرشتى انتزاعى و تراگذرنده بخشد. سرنوشت اين پنداشت در كانتگرايى نو و در زمانه ما در انديشه هوسرل و در پديدارشناسى بهخوبى شناخته شده است.
شاخه ديگر تحول كه از كانت به هگل، ماركس و لوكاچ مىرسد، اين وجه انقلاب كوپرنيكى را گسترش داده است. اما در اين مورد با فائق آمدن تحليل تراگذرنده و ادغام شدن در علم اثباتى از راه جايگزين شدن ذهن جمعى در ذهن فردى (يا با كاربرد اصطلاحى كه من ترجيح مىدهم، فاعل فرافردى). گروههاى اجتماعى و جامعه كه عبارت از واقعيتهاى تجربى هستند، (با كنش فنى) سرشت ملموس جهان طبيعى را بهطور واقعى مىآفرينند و به ميانجىِ آن كنش بر طبيعت، تمامى ساختارهاى اقتصادى، اجتماعى و سياسى، ساختارهاى روانشناختى و مقولههاى ذهنى را (كه خصوصيت تكوينى آنها را انسانشناسى[6] ،
جامعهشناسى، روانشناسى كودك و معرفتشناسى نشان دادهاند) بهوجود مىآورند.
اينجا نيز تفكّر كانت نقطه عطفى را تشكيل داد و راه را به معرفتشناسى علمى گشود كه ديگر نيازى به نفس تراگذرنده ندارد و مىتواند تمامآ بر سطحى اثباتى باقى بماند. اين تحول گرچه در كتاب حاضر كاملا ناديده گرفته نشده، كمتر مورد بحث قرار گرفته است. در اينجا من فقط مىتوانم خواننده را به فصولِ زيرِ عنوان شىءوارگى در تاريخ و آگاهى طبقاتى اثر جورج لوكاچ (1923)، كه اكنون به صورت كلاسيك درآمده است، ارجاع دهم.
براى متفكّر ديالكتيكى، انديشه فلسفى واقعيتى به كلى مستقل نيست كه از بنياد از بقيه زندگى اجتماعى جدا باشد. متفكّران ديالكتيكى، در حالى كه استقلال نسبى و نياز اين انديشه را به استحكامِ درونى مفرط بازمىشناسند همواره بر اين باور بودهاند كه توضيح معناى يك نظام فلسفىِ تجربه شده در عمل، عامل مهمى براى فهم معناى عينى و براى هر داورىِ كلا مبتنى بر اعتبار و محدوديت آن، بهشمار مىرود.
در اين زمينه، مايلم به دِينِ خود به مكتب تفكّرى كه هيچگاه با آن موافق نبودهام ـ اگزيستانسياليسم ـ اعتراف كنم. اگزيستانسياليسم، يعنى فلسفه دورهاى بحرانى در جامعه غربى، اساسآ بر محدوديت وجود فردى، بر مرگ، دلهره و شكست متمركز بود. من به اقتضاى سنّت كلاسيك كانت، هگل و ماركس، همراه با اكثريتِ متفكّران ديالكتيكى، در برابر اين فلسفه، وجود يك فاعل جمعى، فرافردى و امكان اميد تاريخى ماندگار را قرار دادهام كه از مرزهاى فرد فرامىگذرد.
با اين همه، امروزه، در زمانى كه تفكّر فلسفى به خردگرايى انتزاعى و صورتگرايانه يا به خردگريزى بازمىگردد، مىتوان ديد كه رواج گسترده اگزيستانسياليسم دستكم اين مزيّت را داشته است كه تفكّر فلسفى زمان خود را ـ حتا تفكّر فلسفى متفكرانى را كه ديدگاه آن را نپذيرفتند ـ به زندگى واقعى و ملموس انسانها نزديك كند. اين مكتب با تأثير آشكار خود و نيز با رواج خود به اين امر كمك كرده است كه بار ديگر نويسندگان و فيلسوفان درباره آنچه مىتوان آن را معناى وجودى نوشتههاشان ناميد زير پرسش قرار گيرند. از اين ديدگاه و بهرغم فاصله من از هر شكلى از تفكّر اگزيستانسياليستى، اثر حاضر به يك حال و هواى فكرى كه به باور من هنوز هم معتبر است و نبايد بهآسانى از كنار آن گذشت يارى مىرساند.
بارى، در زمانهاى كه بسيارى از ذهنهاى درخشان و هوشمندان برجسته از سنّت انسانمدارى روى برمىگردانند و به ساختارگرايى صورتگرايانه يا به ستايش خردگريزى مىگرايند، در زمانهاى كه به بحران ساختارهاى اقتصادى و اجتماعىِ جامعههاى ما، بحران نه كمتر بنيادىِ تفكّر فلسفى و علوم انسانى افزوده مىگردد، مايلم ابراز اميدوارى كنم كه اين كتاب به برخى از خوانندگاناش كمك كند كه خود را بهضدّ اين جريان بسيج نمايند.
پاريس مه 1967
[1] . ترجمه فرانسوى آن با عنوان درآمدى به كانت و ترجمه انگليسى زير عنوان امانوئلكانت انتشار يافته و ما ترجمه فارسى را براى متمايز شدن آن از كتابهاى متعدد دربارهكانت، كانت و فلسفه معاصر، نام نهاديم كه عنوان فصل پايانى كتاب هم هست.
[2] . Totality
[3] . a priory
[4] . The univers
[5] (آزاد از آزمون) . Transcendental
[6] . Anthropology
کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن
کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن
کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن
کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن
کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن
کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن کتاب کانت و فلسفه معاصر نوشتۀ لوسین گلدمن
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.