کتاب عشق سال های فیلم فارسی و نوزایی سینمای ایران نوشتۀ بهزاد عشقی
گزیده ای از متن کتاب
فهرست مطالب
سالهای کودکی و تولد یک ستاره 13
قیصر و گاو و سالهای سرکشی. 27
فردین یا بهروز؟ علی بی غم یا قیصر؟. 40
ستاره مرده است و دیگر نمیمیرد 63
حافظه تاریخی و گذشته مه آلود 66
شخصیتهای ماندگار واقتباس ادبی و عصر نوزایی سینمای ایران. 86
سینمای خیابانی وخیابانی های تنها 112
لمپنیسم چیست و به چه کسانی لمپن می گویند 115
لمپنیسم و قهرمانهای سینمای ایران. 117
سینمای خیابانی و لمپن های ضد قهرمان. 120
دوران طلایی سینمای خیابانی. 131
ناتورالیسم و سینمای خیابانی. 135
در جستجوی معنویتهای گمشده 143
سینمای معترض و جایگاه کیمیاوی.. 155
ارجاعهای فرهادی و گفتگوهای بینامتنی. 172
رویاها و کابوسهای آمریکایی. 175
لیلا، اعظم، رعنا، آهو، و دیگران. 181
از دلهرههای هیچکاکی تا غافلگیری به سبک فرهادی.. 194
گذشتهگرا نیستم و هیچوقت با حسرت و دریغ به گذشته نگاه نمیکنم. بچگی زیاد خوبی نداشتم و آنچنان که باید هم جوانی نکردم. پس برای چه باید با حسرت به گذشته بنگرم؟ اما اعتراف میکنم که در یک مورد کاملاً گذشته بازم: سینما. گاهی به دوستان جوانم میگویم: دلم برایتان میسوزد، لذتی که ما از سینما بردیم، شما هیچوقت تجربه نکردید. سینما در دوران ما به راستی جادو بود و فقط در سالن سینما، که بیشباهت به یک معبد نبود، اتفاق میافتاد. ستارگانی که دوست میداشتیم فقط در پرده سینما میدیدیم و نمیتوانستیم هروقت که اراده کنیم، آنها را با تلویزیون و لپتاپ و تلفن همراه، به خلوت خود بیاوریم. رفتن به سینما مثل به جا آوردن یک آیین بود. نمیتوانستیم فیلم را متوقف کنیم، یا جلو عقب ببریم، یا در میانه فیلم به خود استراحت بدهیم. اما حالا سینما به اسباب بازی قابل دسترسی بدل شده است که دیگر هیچ رمز و راز و جادویی ندارد.
من چهارمین فرزند خانواده خود بودم. برادر بزرگم، بیژن، نقاش بود و سینما را نیز خیلی دوست داشت. خواهر بزرگم، منیژه، اهل شعر و ادب و موسیقی بود و به سینما نیز علاقمند بود. برادر دیگرم، بهروز، سه سال از من بزرگتر بود وفیلمهای وسترن و قهرمانی را بسیار دوست میداشت. خواهر و برادرهایم الفتی با فیلمهای ایرانی نداشتند: قصههایش همه شبیه به هم است، اتفاقهایش ساختگی و تصادفی و قابل پیش بینی است، بازیگرانش تصنعی بازی میکنند، تکنیک و فیلمبرداری اش ابتدایی است و توی ذوق میزند. اما مادرم بیشتر دوست میداشت که فیلم ایرانی ببیند: رقص و آواز دارد، اشک و شادی دارد، آدمهایش را میشناسیم، هر چه باشد از خودمان هستند. من هم به مادرم رفته بودم و فیلمهای ایرانی را بیشتر دوست داشتم.
سالهای فقر و سینما
زندگی ما تقریباً با تنگدستی میگذشت، دور و بریهای ما نیز زندگی بهتری نداشتند. اکثریت با ندارها بود و پولدارها بسیار معدود و انگشت شمار بودند. در مدرسه ما اغلب بچهها ژنده پوش بودند و شلوارهای وصله دار میپوشیدند. در این میان فقط سه/چهار نفر بچه پولدار بودند. کامبیز، که پدرش صاحب سینما سهیلا بود، شهریار که پدرش صاحب هتل آسیا بود، کامران که پدرش تاجر بود، سهراب که پدرش مهندس بود، شهرام که پدرش بساز/بفروش بود. بچه پولدارها بسیار عزیز بودند و مدیر و ناظم و معلمها بسیار دوستشان میداشتند و از گل نازکتر بهشان نمیگفتند. کاش من هم پولدار میبودم و میتوانستم محبوب همه باشم. انگار این آرزو پاسخش را گرفت و من هم محبوب شدم. اما محبوبیت من از پول پدر نبود، از انشاهایی بود که مینوشتم. مدیر و ناظم و معلمها نوشتههای مرا دوست میداشتند و میگفتند که این پسر در آینده حتماً نویسنده خواهد شد. مادرم گذشته باز بود و معمولاً با حسرت از دوران کودکی خود یاد میکرد. پدرش تاجر جواهر بود و برایش آرزوهای طلایی داشت و در دوران رضاشاهی اسمش را در مدرسهای آمریکایی نوشته بود و دوست میداشت که دخترش دکتر و استاد دانشگاه شود و زندگی مستقلی داشته باشد. اما دریغ که پدربزرگ به ناگاه درگذشت و برادرانش ثروتش را بر باد دادند و مادر و داییهایم را به خاک سیاه نشاندند. اما مادرم گرچه از اسب افتاد، از اصل نیفتاد و معمولاً فقر خود را از دیگران پنهان میکرد. دیگران نیز کمابیش چنین میکردند و نداری خود را با دید و بازدیدهای فامیلی وگردشهای جمعی و دشت و دریا و کوهسار و سینما تاخت میزدند و خوش بودند. در سینمای فیلفارسی نیز فقر عیب نبود و حسن بود و قهرمان این فیلمها معمولاً غره به فقر خود بودند و پولدارها را مورد نکوهش قرار میدادند. رادیو، پیک شادی بود و اخبار خوش و ترانههای شادمانه و نمایشنامههای امیدآفرین پخش میکرد، مجلههای عامه پسند مدام از فردای بهتر سخن میگفتند، حسن ارسنجانی در رادیو از اصلاحات ارضی سخن میگفت و روزهای خوشی را نوید میداد که ارباب سالاری به شکل مسالمت آمیزی بر بیفتد. روستاییان به شهر میآمدند و میگفتند که رادیویی میخواهیم که ارسنجانی پخش کند. بعد رادیو را به شاخ گاو میبستند و ارسنجانی گوش میکردند. سینمای فیلمفارسی نیز اغلب طرفدار دهقانان بود و اربابها را به شکل آدمهایی سفاک و ستمگر به تصویر میکشید.
کتاب عشق سال های فیلم فارسی و نوزایی سینمای ایران نوشتۀ بهزاد عشقی
کتاب عشق سال های فیلم فارسی و نوزایی سینمای ایران نوشتۀ بهزاد عشقی
کتاب عشق سال های فیلم فارسی و نوزایی سینمای ایران نوشتۀ بهزاد عشقی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.