گزیدهای از کتاب “صاحب شناسنامه 678”
فروغ فرخزاد
من از کجا میآیم؟
من از کجا میآیم؟
که اینچنین به بوی شب آغشتهام؟
هنوز خاک مزارش تازه ست
مزار آن دو دست سبز جوان را می گویم….
در آغاز این کتاب میخوانیم:
فروغ غرق غرور
اگر فروغ زنده مانده بود، اگر فروغ از آن تصادف لعنتی، مانند دفعههای قبل رهیده بود، اگر فروغ سه چهار دههی دیگر زیسته بود و اگر در متن این زیستن خلاقیتهای هنریاش نیز مانند همان چهار پنج سال آخر استمرار یافته بود و اگر اگر اگر چه میشد؟ چه شعرها که نمیگفت؟ چه فیلمها که نمیساخت؟ چه نقاشیها که نمیکشید؟ چه زد و خوردها که راه نمیانداخت و چه گرد و خاکها که به پا نمیکرد و چه حالها که نمیگرفت و چه سدها که نمیشکست و چه پرچمها که پایین نمی کشید! دستکم این است که اگر چهار پنج سال دیگر زیسته بود، فیلمنوشت زندهگی شخصیاش را به سینما میسپرد و دفتر “ایمان بیاوریم” را به مراتب غنیتر میساخت. غنیتر از آنچه پس از مرگاش از سوی این و آن جمعآوری و چاپ شده است.
صاحب شناسنامه 678:تاملی در شعر و اندیشهی فروغ فرخزاد
اینها و پرسشهای رویاگونهی دیگر کم و بیش و بارها از سوی هواخواهان او مطرح شده است. و البته بیپاسخ. اساساً فقط فروغ نیست که در مرکز این گمانهزنیهای مشابه مینشیند. همهی انسانهای تاثیرگذار عصر خود که در جوانی به خاک افتادهاند، غالباً در معرض این تصورها ایستادهاند. برای من همیشه این پرسش یا آرزو مطرح بوده است که اگر دو حمید، یکی مؤمنی و دیگری اشرف توسط اشرار ساواک کشته نمیشدند، بیشک عرصههای تئوریک و پراتیک جنبش سوسیالیستی منطقهی ما میتوانست پیشرو تر از اینکِ خود باشد. برای چنین گمانهزنیهایی، جز احساس شخصی و البته میل و آرزوی فردی نمیتوان استدلال معقولانهیی طراحی کرد. کما اینکه ممکن است کس دیگری معترض شود که اگر فی المثل حمید مؤمنی زنده مانده بود، به تبع تغییر شرایط جهانی و کشوری مانند دهها تن از همرزمان خود که اینک به مهلکهی راست و سوسیال دموکراسی لیبرال غلتیده و در نکوهش انقلابیگری لب به دندان گزیده و رسالهها نوشتهاند، به دام لیبرالیسم سقوط میکرد.
صاحب شناسنامه 678:تاملی در شعر و اندیشهی فروغ فرخزاد
آیا میتوان در مورد فروغ نیز از همین موضع منکرانه به قضاوت نشست؟ کمی دور میدانم. به ویژه با آن شتاب شگفتناک و خیز بلندی که او از ابتدای سال چهل برداشته بود اگر زنده مانده بود شعر و نقد و داستان و سینما دستخوش تحولات جدید میشد و تصاویر شعری تازه و برشهای مبتکرانهیی بهوجود میآمد که پیش از او موجودیات نیافته بود و دریغا که اینها نانوشته و ناسروده ماند. تصور کنید اگر همزمان با فروغ فی المثل برتولوچی _ هم او که مانند یک سینماگر معمولی به تهران آمد و با فروغ به گپ و گفت نشست 1 _ نیز هیچ کارهی ملک وجود خویش شده بود، فیلمهای درخشان _ که نتیجهی دوران میان سالی و پیری اوست _ هرگز خلق نمیشد. نمونه را 1900 یا قرن بیستم. (Novecento) با شناختی که گرایش اجتماعی فروغ در سالهای پایان زندهگی اش داریم بیشک اگر او زنده مانده بود کار و بارش به ساواک کشیده می شد و ایبسا پلیس”حافظ امنیت مردم” با فروغ همان میکرد که با ساعدی کرد! چشمهی خلاقیتاش را سیمان می گرفت!
در عرصهی سیاست و نظریهپردازی سیاسی، به مفهوم رهاییبخش آن، هستند _ یا بودند _ بزرگانی که حسرت مرگشان را فقط با این جمله میتوان بیان کرد: ای کاش نمرده بودند! و دقدلی جوانمرگیشان را و فقدان دردناک و تاثیرگذارشان را اینگونه، میتوان جبران که نه، واگویه کرد: ای کاش دستکم یکی دو دههی دیگر نیز میزیستند. میزیستند تا به نیازهای نظری و عملی روزگار خود پاسخ میگفتند. چهرهی بیمانند و استثنایی لنین (1924-1870) بر تارک این دریغا گویی مینشیند. سیمای گرامی آنتونیو گرامشی (1937-1891) و رزا لوکزامبورگ (1919-1870) _ که هر دو قربانی جنایات فاشیسم ایتالیا و آلمان شدند- در همین آلبوم جا میگیرد. بارها گفتهایم و نوشتهایم که اگر لنین زنده مانده بود میتوانست بدیلی دیگر در برابر عوارض مخرب نپ و صنعتی سازی و عروج مجدد بورژوازی روسیه طراحی کند!
صاحب شناسنامه 678:تاملی در شعر و اندیشهی فروغ فرخزاد
و چه بسیار گفتهایم ای کاش فروغ از تصادف ساعت چهار و سی دقیقهی عصر بیست و چهارم بهمن 1345 رهیده بود. برای من اما این آرزویی است قدیمی. از همان اوان جوانی که نخستین بار شعر “علی کوچیکه” را از استاد شاعرم محمود مشرف آزاد تهرانی گرفتم (1352) که با خط خوش خوانا در ستون شعر روزنامهی دیواری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بنویسم. از آن زمان که به گمانم هنوز خاک فروغ ترد و تازه بود تا امروز، بارها این خیال از خاطرم خطور کرده است.
فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.