کتاب شیوۀ شیوایی نوشتۀ بهاءالدین خرمشاهی
گزیده ای از متن کتاب
پیشگفتار
درست نمیدانم در این سیسالهای که این 24مقالۀ نقد شعر را نوشتهام، شعر امروز فارسی، اعم از نو و فرانو و حتی کلاسیک نوین، به چه راهی میرود یا اصلاً راه میرود یا درجا میزند.
شعردانی محدود من خودآموخته و بیشتر غریزی است؛ اگرچه ادبیاتچی هم هستم و سری یا سرکی به کتابهای نقد شعر میکشم یا نقدهای خوب و متوسط و بدی را که در این مدت نوشتهاند، گاهگاه خواندهام. درهرحال بیش از چهاردهه است که بیشتر با شعر و ادب فارسی و کمتر شعر و ادب عربی و انگلیسی اُنس دارم.
از خوشبینی ذاتیام نیست که احساس میکنم با اندکی آریتمی (کژآهنگی) نبض شعر در مجموع خوب میزند. بزرگان شعر، چه کلاسیکپرداز نو، مثل مرحوم استاد سیمین بهبهانی و هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)، چه نوسرای نیمایی ازجمله جناب استاد منوچهر آتشی وضع هنرشان خشنود کننده است؛ اما طیف وسیعی از شاعران جوان، نسل سوم بعد از نیما، که سپیدسرا هستند، نیز گاه میدرخشند. اگر فقط دو مثال بزنم یکی جناب هیوا مسیح است و یکی هم خانم نسرین بهجتی؛ و خوشبختانه دربارۀ هردوِ آنان در این دفتر نقدی و نظری آمده است. بعضی معتقدند بنده با «هیوایی» خواندن شعر هیوا مسیح و نوشتن بلندترین نقد، در میان این نقدها و بلندتر از میانگین نقدهایی که نوشته میشود، در حق او مبالغه کردهام. یک احتمال هم این است که اینان که اندکشمارند، در مبالغهای که به من نسبت میدهند، خود، به دام مبالغه گرفتار شده باشند.
دیگر اینکه از وزن مخصوص و ارج و بیارجی و خلاصه از میزان اعتبار آنچه هم نوشتهام، احساسی دقیق ندارم. بیشک مثل هر مجموعهای، که در فاصلۀ سی ساله نوشته شود، حتی کمتر از هرسال یک مقاله، غثوسمین وجود دارد و بعید است که ثمین هم داشته باشد.
در گذشته خیلی معنیگرا بودم و غافل از معنابخشی فرم به محتوا، اما «شکر ایزد که نه در پردۀ پندار بماند»م.
شاعرانی که بر آنها نقد نوشتهام همه نامدارند؛ بعضی بیشتر و بعضی کمتر. گاه بر دفتری نقد نوشتهام (مثل ابراهیم در آتش)، گاه بر کارنامۀ شعری شاعری (مانند هیوا مسیح) و گاه (در مورد اخوان و سپهری) بر یک_دو مصرع از یکی از شعرهایشان شرحی نوشتهام.
به مدلول «نقدها را بود آیا که عیاری گیرند» عیار خود این «قلب زراندود» و متاع عرضه شده، باید سنجیده شود و این در عهدۀ اهل نقد است. اگر هم سکوت کردند، من هم به تأسی از آنها سکوت میکنم.
اندیشۀ تدوین این دفتر وقتی به ذهنم رسید که دیدم دو بخش از نقد بلندم به شعر جناب هیوا که در دو شمارۀ پیاپی روزنامۀ شرق (تابستان ۸۳) به چاپ رسید، تازه یکچهارم کل آن نقد است. راستش پیرانه سر، دریغم آمد که نوه و نتیجههای قلمیام را در یک مجلس دور هم جمع نکنم؛ وگرنه میدانم که مرواریدهای غلتان نداشتهام که به رشته بکشم.
بعضی از این نقدها، در موقع خود، بحث و حتی جنجالی در محافل ادبی برانگیخته. ازجمله اولین آنها که نقد بر کتاب ابراهیم در آتش شادروان استاد احمد شاملوست که وقتی در مجلۀ الفبا (به سرپرستی روانشاد دکتر غلامحسین ساعدی) چاپ شد و من از سیسال هم کمتر داشتم، بازتاب وسیعی برانگیخت تا بدانجا که مرحوم احمد میرعلایی _ استاد نامدار ترجمه و ادیب صاحبنظر _ میخواست آن را برای TSL (ضمیمۀ ادبی تایمز) ترجمه کند که رایزنی فرهنگیاش (گمانم در هند) به او فرصت این کار را نداد. این از تعریفازخود.
میتوان ظنّ کتابسازی هم به بنده برد، زیرا جز نقد و نظر بر شعر هیوا مسیح، بقیه قبلاً در مطبوعات یا مجموعههای مقالاتم چاپ شده است. هرکسی از ظنّ خود شد یار من/ وز درون من نجست اسرار من، چون اصلاً اسراری نبود و نیست. ضمناً این مجموعۀ جمعوجور، ۲4مقاله و نقد را یککاسه عرضه و کار را برای ادبدوستان آسان کرده است.
حرف آخر آنکه چون شعرخوان و شعرپژوه حرفهای هستم (بدون تعیین درجه، و اگر هم درجهای در کار باشد از درجات فرودین است) دریغم آمد که سیسال نقد شعر نوشته باشم و در دفتر نسبتاً کوچک و کمبرگوبار، یکجا جمع نشود. همین؛ باقی بقایتان.
یک عذرخواهی به خوانندگان بدهکارم و آن این است که در بعضی مقالات مربوط به استاد شاملو _ جز مقالۀ اوّل _ تکرارهایی رخ داده است؛ و شاید هم در دو مقالۀ مربوط به شادروان جلالی.
دربارۀ ویراست دوم
گفتنی است که چاپ اوّل این کتاب با نام نبض شعر از سوی نشر روشنمهر منتشر شده بود. در این چاپ ویراسته، 4 مقاله حذف و 4 مقالۀ تازه اضافه شده است.
یاد و سپاس
از فرزندم عارف خرّمشاهی، که در اغلب کارهایم به من یاری میرساند و در آمادهسازی و نمونهخوانی این اثر کوشید و همچنین جناب علیرضا رئیسدانایی، مدیر کوشا و فرهنگساز انتشارات نگاه سپاسگزارم؛ همچنین فریضۀ اخلاقی من است که از همکاری دوست پژوهندهام جناب آقای جواد رسولی که با دقت و صحت شایستهای این کتاب را پیراست، همچنین جناب آقای احمد علیپور صفحهآرای گرامی این اثر و سایر کارکنان محترم مؤسسۀ انتشاراتی نگاه، از صمیم قلب سپاسگزاری کنم. برایشان رستگاری دو جهانی آرزومندم.
و سپاس در آغاز و انجام خداوند راست
بهاءالدین خرّمشاهی
تهران، پاییز 1400
شعر چندان که بیشتر خوانی
(بحثی در فایده و ضرورت دانش نظری شعر)
شعر، بیان مجازی است. هرچه در زندگی عادی باید سرراست و بیشیلهپیله بود، در شعر باید غیرسرراست بود و لقمۀ شعر، برخلاف نثر، لقمهای است که باید پس پشت کله چرخانده شود.
سادهسرایی (فیالمثل شعر سهراب سپهری) غیر از سادهگویی و از آن بدتر سادهاندیشی است. تازه، سادهسرایی یا سادهاندیشی دو گونه دارد:
الف) ژرف؛ ب) صرفاً حرف.
فیالمثل اگر شعر عاشقانهای اینگونه آغاز شود که:
تا پایان جهان یا بیش از جان و جهانِ خود، دوستت دارم، اصلاً گویی چیزی گفته نشده است. در شعر عاشقانه، با عرض معذرت، سطحیترین کلام «دوستت دارم» و مشتقات و شقوق دیگر آن است. حال به این آغازۀ شعر نوسروده توجه فرمایید:
میوۀ دشمنی ما دارد میرسد و به بار مینشیند
زیرا در دوستی _ بیش از طولِ زنجیر _ پیش رفتهایم
نفرت، هشداری از کسالت عشق است
تقدیر ما _ تکرار یا تنوع تقدیر دیگران _
هائل ولی حوالت عشق است
ملاحظه میکنید که این بیان متفاوت است. گفتهاند، و در حوزۀ روابط انسانی هم درست گفتهاند (گویا در انجیل، یا به هرحال در آیهای از کتاب مقدس[1] آمده است، که: در زیر آسمان هیچچیز تازه نیست.
اما هنر، در بیرون نیست. مانند معنای زندگی و ارزش ارزشها (نه قیمتها) ریشه در درون دارد. هنر عبارت است از نگاه متفاوت و تفاوت و تنوع و طراوتِ نگاه. هنر عبارت است از تازه دیدن، از زاویۀ غیرتکراری دیدن اشیا/ ارزشها/ روابط کهنه یا مکرر یا روزمره، که اغلب از شدت دیده شدن، دیده نمیشوند. هنر، هم باید پیچیدگیها را ساده کند، و هم سادگیها را پیچیده.
ادبیات با آنکه مادر شعر است، ولی مادری بیمهر و سردمهر است و برای فرزندش خیلی دستوپاگیر است. من در زندگی فرهنگی و روزمرۀ خود، به بعضی از شاعران جوان توصیه میکنم که ادبیات بخوانند؛ دفتر و دیوان بخوانند. اما به بعضی میگویم خواندن شعر دیگران، اعم از قدیم و جدید، برایت مفید نیست، بلکه فراتر از بیفایده و حتی زیانبار است؛ زیرا ذهنت را با زبان دیگران بیان میکنی و به قول نظامی:
کهن جامۀ خویش پیراستن | به از جامۀ عاریت خواستن |
اما خواندن شعر دیگران و پرداختن به هنرهای غیرادبی، علىالأصول، برای شاعر امروز مفید است. آن عدهای که منعشان کرده بودم، طبق تعریف خودم، شاعران بابا طاهری و غریزیسرا هستند. اینها مستقیماً در متن زندگیاند و این متن را بدون هیچ عینکی میخوانند؛ اما توان اینکه متنهای حاصل از متن را بخوانند ندارند. میگویند و اگر بخواهید جایش را در آثار افلاطون یا دربارۀ افلاطون پیدا میکنم؛ چون این حرف که میخواهم بزنم واقعیت تاریخی دارد؛ حرف این است که افلاطون به شاعری سادهنگار، اما ژرفنگر برخورد که، به تعبیر بنده، به غریزه شعر میگفت. افلاطون قطعهای از شعرش _ شاید جدیدترین سرودهاش _ را از دستش گرفت و گفت: وای بر تو، تو را چه به این حرفها، من معنای شعر(های) تو را از خودت بهتر میفهمم.
شبیه همین حرف را بدون آنکه متأثر از آن باشد، در فرهنگ خودمان از ابوالعلای معری _ شاعر نابینا، اما جانبین و جهانبین عرب _ هم در ارتباطش با شاعری، نقل میکنند. شعرخوانی آنان را هم شاید بتوان گفت نوعی تجربۀ معالواسطه است؛ نوعی تمرین است برای تیز و تازه دیدن جهان، ولو جهانی که کهنه است.
چنانکه کاروبار اصلی و شغل شاغل حافظ هم _ و بنده فصلی از کتاب حافظ (انتشارات ناهید) را تحت عنوان و برای کشف این واقعیت نوشتهام که حافظ چه کتابهایی میخوانده است؟ _ خواندن «دواوین عرب و تجسس قوانین ادب» بوده (با اندک اختلاف و تصرف قول مقدمهنویس دیوانش محمد گلندام است که نه فقط معاصر، بلکه معاشرِ او بوده است). ردّ دیوانهای فارسیای را هم که میخوانده، نه با حدس و گمانزنی، به شیوهای واقعجویانه حتی پوزیتیویستی دنبال کردهام و در مقدمه و متن حافظ نامه، تقریباً چند هزار تعبیر و عبارت را (تا برسد به بیت و مصراع)، که حافظ خودآگاهانه/ ناخودآگاهانه از دیگران گرفته است، باز نمودهام.
از معاصران هم فروغ فرخزاد در یکی از مصاحبههایش _ شاید با شادروان طاهباز _ در مجلۀ آرش میگوید: تا مدتی کارم این بود که «دیوان پشت دیوان میخواندم»؛ و باز از گذشتگان، عروضی سمرقندی در کتاب چهار مقالهی مهم و معروفش، در مقاله/ بخشی که دربارۀ دبیری و شاعری دارد، میگوید که شاعر باید غیر از بسی آیات و احادیث، ده هزار بیت از فُصحای قدما و معاصرانش، از بر و پیشِ چشم (نیمه حفظ؟) داشته باشد.
این نظریه، که بعضی برآنند که آدمها یا شاعر/ هنرمند به دنیا میآیند یا نمیآیند، هم غیرقابل اثبات است و هم کشدار و دارای حدّ و مرزهای نامعلوم و نامعین. و باید از قائلانش پرسید: سلّمنا، جناب ابوالفضایل شاعر به دنیا آمده است، آیا این امر باعث میشود که شعرش خوب باشد؟ و برعکس، اگر کسی که شاعر یا نویسنده به دنیا نیامده، اگر هزار هوش و هنر و تمهید و تدبیر به کار بندد و چهل سال با ادب قدیم و جدید جهان انس بگیرد، همۀ اینها در نویسنده/ شاعر شدنش بیاثر است؟ آنچه از تجربه _ که میگویند فوق علم است _ برمیآید این است که دانایی توانایی میآورد.
مثالی از حوزهای متفاوت میزنم: کسی میخواهد مترجم شود. ۱) زبان مبدأ (زبان بیگانه یا دوم را خوب یا به قدر کافی و لازم، میداند) ۲) زبان مقصد (برای ما: فارسی) را خوب میداند که ما آسان میگیریم و میگذریم؛ اما زبان مادری آموختن دو سطح دارد: الف) جمعی و در جامعه و ناآگاهانه؛ و آن مرحلهای است که اغلب نوزادان سالم و برخوردار از زندگی طبیعی، پس از مدتی سکوت ظاهری و سپس تکتک ادا کردن کلمات، رفتهرفته «زبان باز میکنند» و قادر به سخن گفتن، یعنی ادای کلمات و ترکیب جملات در زبان مادریشان، میشوند. این سطح از زبانآموزی با افزایش سن و آموزشها(ی غیرادبی و زبانی که عمداً آنها را استثنا میکنیم) و فراگیری علوم و فنون و تأمل و تفکر، طبعاً تحول و تکامل و کمال مییابد؛ اما از یک حد فراتر نمیرود؛ یعنی نمیتواند به کار نویسندگی یا ترجمه، یا شاعری و فعالیت قلمی، مخصوصاً هنری، بیاید. ب) سطح و مرحلۀ دوم از زبانآموزی یا آموزش زبان مادری، فردی و آگاهانه است و آن برای کسی است که شاعر/ نویسندۀ مادرزاد به دنیا نیامده، و قرار است به شیوۀ آزمونوخطا و کسبی و اکتسابی و سختکوشانه، شاعر یا نویسنده شود. اینجاست که او با ساخت و ساحَت بافت دیگری از زبان، یعنی زبانی که خود برای خود هدف است و جنبۀ ابزاری و اطلاعرسانی محض مانند سطح و ساحت اوّل ندارد، مواجه است. این زبان یا در خدمت هنر درمیآید _ اگر هنر توارثی و مادرزاد باشد _ یا هنر را به خدمت خود میگیرد و با آمیزهای از این دو حالت درگیر میشود.
باری، آن مترجم فرضی، به موضوع ترجمه هم که فیالمثل کامپیوتر یا هوش مصنوعی یا اقتصاد است هم، تسلط و در آن تخصص دارد و ستون فقرات چنین ترجمههایی را که اصطلاحشناسی[2] است میشناسد.
او به عنصر چهارمی هم نیاز دارد و آن قدرت قلم است و تابوتوان و تمرین و مهارتیابی در کار قلمی و نویسندگی، نه لزوماً در سطح عالی؛ ولی در سطح قابل قبول.
حال اگر این مترجم نوپا و کوشا، ابتدا هشت _ ده اثر از مقاله گرفته تا رساله، تا کتاب ترجمه شده در رشتۀ مطلوبش را بگیرد و ترجمۀ فارسی را با متن اصلی (که غالباً به انگلیسی است) مقابله کند، عملاً طبق تجربه، دهها فن و ترفند و شیوه و شگرد زبانی _ ترجمهای فرامیگیرد؛ یعنی با این تمرینها، سطح مهارتش بالا میرود، و سطح ترجمۀ خودش در همین زمینهها بسی فراتر از آن سطحی است که اگر این تجربه و تمرین را نمیداشت.
پس دانش نظری یا اطلاعات و شناخت و مطالعه در مبانی و اصول فرضاً ترجمه و بالا بردن سطح دانش تئوریک [= نظری]، در عمل، به توان و توانایی فرد میافزاید.
[1]. Bible
[2]. terminology
کتاب شیوۀ شیوایی نوشتۀ بهاءالدین خرمشاهی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.