کتاب “شب های طاعون” نوشتۀ اورهان پاموک ترجمۀ ایلناز حقوقی
گزیده ای از متن کتاب:
کتاب “شب های طاعون” نوشتۀ اورهان پاموک ترجمۀ ایلناز حقوقی
بخش اول
مسافران کشتی بخاری که در سال 1901 از استانبول به مقصد اسکندریه به راه افتاده بود و در میان دودهای غلیظی که از دودکشهایش بیرون میرفت دریا را درمینوردید، پس از چهار روز حرکت به سمت جنوب و پشت سر گذاشتن جزیرۀ رودس و نصف روز حرکت در آبهای خطرناک و طوفانی جنوب، میتوانستند از دور برجهای ظریف قلعۀ آرکاز را در جزیرۀ مینگر ببینند.
بسیاری از مسافران کشتی به این قلعه که در مسیر استانبول به اسکندریه بود و از دور مانند شبحی اسرارانگیز مینمود با کنجکاوی و شیفتگی مینگریستند. بعضی از کاپیتانها که روحیۀ لطیفی داشتند وقتی جزیره چون الماسی سبز در افق نمایان میشد، با لحن هومر در ایلیاد، میگفتند «الماس سبز از سنگ صورتی» و مسافران را به عرشه دعوت میکردند تا از تماشای این منظره لذت ببرند. نقاشهایی که رهسپار شرق بودند این منظرۀ رمانتیک را با طوفانهای کبود میآمیختند و با اشتیاق فراوان روی بوم میآوردند.
اما بعضی از این کشتیها به جزیرۀ مینگر میرفتند؛ زیرا فقط سه کشتی مرتب هفتهای یکبار به جزیره سر میزدند: یکی کشتی ساخالین که برای شرکت امام[1] بود و صدای زیرِ شیپورش را همۀ ساکنان آرکاز میشناختند. دیگری کشتی اکوادور که شیپورش صدای بمتری داشت و سومی کشتی کوچک زئوس که برای شرکت پانتالیون بود و صدای شیپورش بهندرت و کوتاه شنیده میشد. پس نزدیک شدن یک کشتی ناآشنا به جزیرۀ مینگر، دو ساعت قبل از شروع حکایت ما در نیمهشب 22 نیسان، حاکی از وضعیتی استثنایی بود.
این کشتی کوچک که با دودکشهای باریک سفید و دماغۀ نوکتیز از سمت شمال مانند یک جاسوس آرام و بیصدا به جزیره نزدیک میشد عزیزیه کشتی پرچمدار عثمانی بود. کشتی به دستور پادشاه عبدالحمید دوم هیئت عثمانی برگزیدهای را برای مأموریتی بسیار ویژه از استانبول به چین میبرد. این هیئت هفدهنفره که برخیهایشان فینه[2]، دستار و کلاه داشتند از ملاها، نظامیها، مترجمها و مأموران دولت تشکیل شده بود. عبدالحمید در لحظههای آخر قبل از سفر، برادرزادهاش پاکیزهسلطان و همسرش دکتر نوری را که بهتازگی با هم ازدواج کرده بودند به این گروه ملحق کرده بود. زوج جوان خوشبخت، هیجانزده و کمی سردرگم نمیتوانستند دلیل ملحقشدنشان به هیئت چین را بفهمند و دراینباره بسیار با هم صحبت کرده بودند.
پاکیزهسلطان که مثل خواهران بزرگترش اصلاً عموی پادشاهش را دوست نداشت، مطمئن بود پادشاه برای آزار او و همسرش آنها را به این هیئت ملحق کرده، اما نمیتوانست منطقی برای فرستادنشان به چین پیدا کند. بعضی از سخنچینهای کاخ میگفتند قصد پادشاه دور کردن زوج جوان از استانبول است تا در سرزمینهای آسیایی مبتلا به تب زرد شوند یا در مسیر عربستان وبا بگیرند و بمیرند. برخی دیگر نیز میگفتند نیت پادشاه تنها پس از اجرای نقشههایش معلوم میشود. اما آقای داماد، دکتر نوری، خوشبینتر بود. او پزشک قرنطینهای سیوهشتساله و بسیار ماهر و کوشا بود. در کنفرانسهای سلامت بینالمللی نمایندۀ دولت عثمانی بود و با موفقیتهایش توجه عبدالحمید را جلب کرده بود. دکتر نوری پس از آشنایی با عبدالحمید، مانند بسیاری از دیگر پزشکان قرنطینه، فهمیده بود که پادشاه به همان اندازه که رمانهای جنایی را دوست دارد، دربارۀ پیشرفت طب در اروپا نیز کنجکاو است. پادشاه همۀ پیشرفتها در زمینۀ آزمایشگاهها، میکروبها و واکسنها را دنبال میکرد و میخواست آخرین دستاوردهای پزشکی را به استانبول و تمام سرزمینهای عثمانی بیاورد. دکتر نوری شاهد بود که پادشاه از بیماریهای واگیردار جدیدی که از آسیا و چین به غرب آمده باخبر شده و به تکاپو افتاده است.
عزیزیه، کشتی مسافرتی پادشاه، بهخاطر طوفانی نبودن هوای مدیترانه شرقی سریعتر از آنچه محاسبه کرده بودند حرکت میکرد. با اینکه بندر ازمیر در مسیر گذرگاه نبود، اما به آنجا رفت. وقتی داشت به اسکله مهگرفتۀ ازمیر نزدیک میشد، کاپیتان از نردبان باریک به کابین رفت و به اعضای هیئت توضیح داد که مسافری اسرارآمیز سوار کشتی خواهد شد. کاپیتان روسی میگفت حتی خودش هم خبر ندارد او کیست.
مسافر اسرارآمیز عزیزیه سربازرس امپراتوری عثمانی، کیمیاگر و داروساز مشهور، بونکوفسکیپاشا بود. این مرد شصتسالۀ تکیده، اما پرتلاش، کیمیاگر بزرگ پادشاه و مؤسس داروسازی مدرن عثمانی بود. همچنین چندین شرکت تولید گلاب و عطر، آب معدنی و داروسازی را در تملک داشت و در حرفهاش بسیار موفق بود. طی ده سال اخیر فقط به سربازرسی قوانین سلامتی و بهداشتی دولت عثمانی مشغول بود. گزارشهایی دربارۀ وبا و طاعون برای پادشاه حاضر میکرد. به نام پادشاه، از بیماری واگیرداری به بیماری دیگر، برای اجرای قرنطینه و دستورات بهداشتی و سلامتی تمام بندرها و شهرها را میگشت.
بونکوفسکیپاشای کیمیاگر و داروساز بارها در کنگرههای بینالمللی قرنطینه نمایندۀ دولت عثمانی شده بود. چهار سال قبل برای جلوگیری از آمدن بیماری طاعون از شرق لایحهای دربارۀ اتخاد تمهیدات لازم به پادشاه عبدالحمید عرضه کرده بود. مأموریت ویژهای برای جلوگیری از گسترش طاعون در محلههای رومی ازمیر به او داده شده بود. پس از گونههای مختلف بیماری وبا، میکروب جدید طاعون که به گفتۀ پزشکان متخصص «ویرولانس»، یعنی قدرت بیماریزایی ویروسی، داشت و درجۀ بیماریزاییاش کم و زیاد میشد، حالا از شرق به دولت عثمانی رسیده بود.
بونکوفسکیپاشا در عرض شش هفته جلوی همهگیری ویروس طاعون را در ازمیر گرفت که بزرگترین بندر مدیترانه شرقی بود. این کار با در خانه ماندن مردم، گوش دادن به مقررات و پذیرفتن ممنوعیتها و همکاری شهرداری و پلیس در کشتن موشها عملی شده بود. تمام شهر را گندزدایی کرده بودند. نهتنها روزنامههای آهنگ و آمالتیا در ازمیر یا ترجمان حقیقت و اقدام در استانبول، بلکه روزنامههای فرانسوی و انگلیسی که سرایت کردن طاعون را از بندری به بندر دیگر دنبال میکردند ستونهای خود را به مطالبی دربارۀ موفقیت دولت عثمانی در اجرای قرنطینه اختصاص داده بودند. بونکوفسکیپاشای زادۀ استانبول با اصالتی لهستانی در جوامع اروپایی چهرهای شناختهشده و معتبر بود. پس از مرگ هفده نفر در ازمیر توانسته بود طاعون را ریشهکن کند و بندرها، اسکلهها، گمرکها، دکانها، بازارها و مدارس بازگشایی شده بودند.
وقتی مسافران برگزیدۀ عزیزیه از پنجرههای کابین و از روی عرشه سوار شدن کیمیاگر و معاونش را به کشتی تماشا میکردند از موفقیتآمیز بودن سیاستگذاریهای قرنطینه و قوانین بهداشتی خبر داشتند. عبدالحمید پنج سال پیش سرکیمیاگر قدیمی را پاشا[3] نامیده بود. استانیسلاو بونکوفسکی یک بارانی ضدآب پوشیده بود که در تاریکی معلوم نبود چه رنگی است. ژاکتی به تن داشت که گردن دراز و قوز کوچکش را آشکار میکرد و کیف سربیرنگی به دست داشت که همیشه همراهش بود و سی سال بود همۀ دانشجویانش آن را میشناختند. معاونش، دکتر الیاس، همراه بونکوفسکی به تمام شهرها میرفت. میکروبهای طاعون یا وبا را تشخیص میداد، آب قابلشرب و آب آلوده را از هم جدا میکرد. ازاینرو آزمایشگاه کوچک قابلحملی را که میشد با آن تمام آبهای امپراتوری را آزمایش کرد به همراه داشت. بونکوفسکی و معاونش بدون اینکه با مسافران کنجکاو عزیزیه سلام و احوالپرسی کنند به کابین خودشان رفتند.
سکوت و رفتار سرد دو مسافر جدید اعضای هیئت نصیحت را بیشتر نگران کرد. هدف از این پنهانکاری چه بود؟ چرا حضرت پادشاه با یک کشتی مهمترین کارشناسان طاعون و بیماریهای واگیردار را (دیگری دکتر نوریپاشا بود) به چین میفرستاد؟ اما زیاد طول نکشید تا اعضای هیئت فهمیدند بونکوفسکیپاشا و معاونش به چین نمیروند؛ آنها در مسیر اسکندریه به جزیرۀ مینگر خواهند رفت. بنابراین به موضوع مورد بحث خودشان برگشتند. سه هفته وقت داشتند تا دربارۀ اینکه چگونه اسلام را برای مسلمانان چین توضیح دهند با هم بحث کنند.
دکتر قرنطینه، یعنی دکتر نوریپاشا، از همسرش شنیده بود بونکوفسکی پاشا در ازمیر سوار کشتی و در مینگر پیاده خواهد شد. زوج جوان خوشحال بودند که از مدتها پیش جناب کیمیاگر را میشناسند. دکتر نوری آخرینبار در کنفرانس سلامتی ونیز به کیمیاگر که از او حدود بیست و چند سال بزرگتر بود ملحق شده بود. همچنین بونکوفسکیپاشا در مدرسۀ پزشکی محلۀ سرکهچی استاد شیمی نوری جوان بود. دکتر نوری، مانند بیشتر دانشجویان، شیفتۀ کلاسهای آزمایشگاه شیمی و عملیات شیمیایی این استاد تحصیلکردۀ پاریس و نیز دروس شیمی آلی و شیمی معدنی بود. همۀ دانشجویان پزشکی تحت تأثیر شوخیهای استاد، کنجکاویاش برای تمام موضوعات و درست مانند یک مرد اهل رنسانس، بهآسانی صحبت کردن به سه زبان اروپایی، دقیقاً مثل زبان ترکی کوچه و بازار و به روانی زبان مادری، قرار گرفته بودند. استانیسلاو بونکوفسکی زادۀ استانبول و پسر یک افسر لهستانی بود که بعد از شکست لهستان در جنگ با روسها تبعید شده بود و مانند بسیاری از افسران لهستانی به ارتش عثمانی پیوسته بود.
پاکیزهسلطان، همسر دکتر نوری، با اشتیاق خاطرات کودکی و جوانیاش را به یاد آورده بود. یازده سال قبل، در شبی تابستانی، وقتی خودش، مادرش و دیگر زنان حرمسرا در کاخی زندانی شده بودند و در تب یک بیماری واگیردار میسوختند و حالشان پریشان بود، عبدالحمید حکم داده بود علت بیماری یک میکروب است و سرکیمیاگر را برای نمونهگیری فرستاده بود. یکبار هم عمویش، عبدالحمید، بونکوفسکیپاشا را برای تحلیل آب آشامیدنی کاخ چراغان مأمور کرده بود که پاکیزهسلطان و خانوادهاش در آن زندگی میکردند. عبدالحمید برادرش، پادشاه مراد پنجم، را در کاخ چراغان زندانی کرده بود و او را تحت فشار شدید قرار داده بود و هر حرکتش را زیر نظر داشت، اما اگر پای بیماری در میان بود، بهترین پزشکان را به آنجا میفرستاد. وقتی پاکیزهسلطان کوچک بود، سرپزشک پدر عمویش، شاه عبدالعزیز مقتول، دکتر ریشسیاه رومی مارکوپاشا و نیز سرپزشک مخصوص عبدالحمید، ماوروینیپاشا، را نیز چندین بار در کاخ و اتاقهای حرم دیده بود.
پاکیزهسلطان گفت «سالها بعد یکبار هم در کاخ ییلدیز بونکوفسکیپاشا را دیدم. آب کاخ را آزمایش میکرد و گزارش جدیدی مینوشت. افسوس که از دور به من و خواهرانم لبخند زد. مانند کودکیهایمان برایمان داستان نگفت و با ما شوخیهای خندهدار نکرد.»
خاطرات دکتر نوریپاشا با سرکیمیاگر پادشاه بسیار رسمیتر بود. در کنفرانس ونیز که همراه با بونکوفسکی به نمایندگی از دولت عثمانی شرکت کرده بودند، با تجربه و تلاش بسیاری که از خود نشان داده بود، احترام کیمیاگر را برانگیخته بود. با هیجان برای همسرش، پاکیزهسلطان، تعریف کرد یکی از اولین کسانی که او را در جایگاه یک پزشک قرنطینه نزد عبدالحمید ستایش کرده بونکوفسکیپاشا بود و نهتنها در مدرسۀ پزشکی، که پس از گرفتن مدرک پزشکی باز هم با پاشای کیمیاگر و داروساز دیدار کرده است. یکبار به فرمان رئیس بلدیه، آقای بلاک، وضعیت سلامت و بهداشت کشتارگاههایی که در کوچههای استانبول حیوانات را سلاخی میکردند ارزیابی کردند. یکبار هم برای نوشتن گزارش خصوصیات توپوگرافی و زمینشناسی دریاچۀ ترکوس و آنالیزهای میکروسکوپی آب دریاچه همراه با چند دکتر و دانشجو به او پیوسته بودند و برای بار چندم شیفتۀ هوش، تلاش و نظم او شده بود. بر اثر هیجانِ این خاطرات شیرین، دلشان برای دیدار دوبارۀ سربازرس کیمیاگر پر کشید.
کتاب “شب های طاعون” نوشتۀ اورهان پاموک ترجمۀ ایلناز حقوقی
کتاب “شب های طاعون” نوشتۀ اورهان پاموک ترجمۀ ایلناز حقوقی
[1]. Messageries Maritimes (MM): یک شرکت حملونقل دریایی فرانسوی که به اختصار به آن امام میگفتند ـ م.
[2]. گونهای کلاه است که در گذشته در برخی کشورها، ازجمله مناطق زیر سلطۀ عثمانیان، برای مردان رایج بوده است و امروز نیز برخی آن را بر سر میگذارند ـ م.
[3]. مقامی ردهبالا در سیستم سیاسی امپراتوری عثمانی که پادشاه به فرمانداران، تیمساران یا دیگر افراد بزرگ میبخشید ـ م.
کتاب “شب های طاعون” نوشتۀ اورهان پاموک ترجمۀ ایلناز حقوقی
کتاب “شب های طاعون” نوشتۀ اورهان پاموک ترجمۀ ایلناز حقوقی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.