گزیده ای از متن کتاب
کتاب ستاره رفتنی است، آسمان را دریاب نوشتۀ حسین کربلایی طاهر (شاهین)
1
خودکار غلامحسین ساعدی جوهر را نسیه تحویل میداد. درست نمینوشت. تو رودربایستی بود، خودی نشان دهد یا ندهد. بیرون بریزد یا نریزد. بنویسد یا ننویسد. خلاصه گیر کرده بود. ساعدی، کلافه از دست قرتیبازیِ خودکار، آن را با عصبانیت به گوشهای پرت کرد و گفت: «کاشک وصیت کرده بودم به جای خودکار با مداد خاکم کنن.» بعد به حرف خودش خندهاش گرفت و زیر لب زمزمه کرد: «عجب!»
شاملو بیتوجه به غرغرهای او سرش توی اینترنت بود. میخواست ببیند بالاخره بقیهٔ کتاب کوچه چاپ شده یا نه. بهرام صادقی از پنجره به بیرون نگاه میکرد و میخندید، حالا به چی؟ کسی اهمیت نمیداد.
بزرگ علوی چمدان بهدست تکیه داده بود به دیوار، از جایی آمده بود، به جایی میرفت یا وسط آمدن و رفتن بود، هرچه بود با انگشتان دستش مشغول شمردن بود: « … ، 50، 51، 52، 53». به 53 که رسید مکثی کرد، گویی چیزی به یاد آورد و سپس از اول شروع کرد به شمردن.
اول دیماه بود، فروغ این را بخوبی میدانست به همراه چند چیز دیگر مثل راز فصلها و حرف لحظهها. و حالا داشت این رازها را یکجا در دیوان جدیدش جمع آوری میکرد. سرش تو کار خودش بود. اخوان سرماخورده بود. سخت عطسه میکرد و با پتویی که دور خود پیچیده بود هدایت را در آشپزخانه میپایید که با شیر گاز ور میرفت. خیالش راحت بود چون گاز را بسته بودند.
پچ پچههای سیمین و جلال مزاحمتی برای جمالزاده که در گوشهای دیگر از اتاق سرگرم سروسامان دادن به کارهای دفتریِ اعضاء بود ایجاد نمیکرد. پیرمرد کارتهای عضویت را یکی یکی برمیداشت و بعد از بررسی مرتب درجای خودشان قرار میداد. به کارت سپانلو که رسید آنرا برداشت و گفت: « این هنوز عکس نداده، اصلا کجاست؟» احمد محمود و سیرجانی که حسابی نردشان گرم شده بود خندهای به یکدیگر تحویل دادند، محمود با گویش شیرین دزفولیاش پاسخی پراند: “بذار کفنش خشک بشه بعداً بهش گیر بده. رفته بیرون خیابون گردی.”
و مراد دم در ورودی عین یک تکه چوب خشکش زده بود. میخواست چیزی بگوید یاحداقل سلام و عرض ادبی کند اما زبانش بند آمده بود. نای حرکت نداشت. آنچه میدید را نمیتوانست باور کند. زمان در سربالایی گیر کرده بود. حرکت نمیکرد. نمیدانست دقیقاً چه مدت آنجا ایستاده. اهمیتی هم نداشت. دوباره نظرش به جمالزاده و حرکات ظریف دستانش جلب شد. فقط دو،سه کارت عضویت سفید و هنوز پُرنشده در بساط وی دیده میشد. پیرمرد کارتهای سفید را از بقیه جداکرد و آنها را دم دست گذاشت. معلوم بود که بزودی پُر خواهند شد و جمعشان تکمیل. مراد بههمان آرامی که از لای در سَرَک کشیده بود، بدون آنکه آسیبی به خلوت بزرگان وارد کند، آهسته و آرام در را بست. به دیوار راهرو تکیه داد. نَفَسَش حبس شده بود. قلبش تند تند میزد، ترسیده بود. چندبار خودش را نیشگون گرفت بلکه از خواب بپرد. اما خواب نبود. به بستهٔ کاغذی که در دست داشت نگاهی انداخت. رمانش بود. یک رمان چهارصد صفحهایِ هنوز چاپ نشده که زمان زیادی برای نگارشش صرف کرده بود. چندین بار آن را خوانده و مرور کرده بود. عادتش بود. غلطگیری و ویراستاری شده. آنقدر برای محسن، رفیق گرمابه و گلستانش خوانده بود که بندهٔ خدا آنرا از بَر بود. این اولین نوشتهٔ مراد نبود، قبل از این پنج شش رمان، هفت هشت تا مجموعه داستان و چند چیز دیگر هم نوشته بود و اینجا و آنجا چاپ شده بودند. ولی این رمان، چیز دیگری بود. بماند که این هم از آن حرفهاست و همهٔ نویسندهها راجع به کارشان همین عقیده را دارند، اما مراد از جایی از ته قلبش این را حس میکرد و میدانست. اگرچه چند انتشاراتی همیشه خواهانِ نوشتههای او بودند، ولی برای این یکی دنبال انتشاراتیِ مطمئنی میگشت چون کار هرکسی نبود. از آن گذشته محسن نیز که بی تعارف نوشتههای قبلیِ مراد را کارهایی از “بدنیست” تا “خوب” دستهبندی کرد، وقتی نوبت به این یکی رسید، پس از مکثی بلند آنرا عجیب و کاری نو ارزیابی کرده بود. او هم عقیده داشت باید سراغ انتشاراتیِ مطمئنی برود. نظر محسن برای مراد اهمیت داشت. برای خیلیهای دیگر هم اهمیت داشت. از رفاقت گذشته، وی کارشناس واقعی ادبیات داستانی بود. رمان و داستانی وجود نداشت که او نخوانده باشد. برای چند انتشاراتیِ مهم و واقعی کار میکرد و تخصصش ادبیات تطبیقی بود. زمانیکه هنوز چندتایی استاد واقعی در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران حضور داشتند آنجا درس خوانده بود و بعد از رفتن آنها او هم تحصیل را در مقطع دکترا رها کرد. اما ارتباطش با آن اساتید را نه. آنجا دیگر چیزی نداشت که به محسن بدهد. و فقط مراد بود که این قحطالاساتید را میفهمید و با انصراف محسن موافق بود. اما حتی مراد دلیل واقعی و اصلیِ انصرافِ محسن را نمیدانست.
کتاب ستاره رفتنی است، آسمان را دریاب نوشتۀ حسین کربلایی طاهر (شاهین)
کتاب ستاره رفتنی است، آسمان را دریاب نوشتۀ حسین کربلایی طاهر (شاهین)
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.