در آغاز کتاب زیدیان علوی در طبرستان، دیلمستان، استرآباد و گرگان، میخوانیم:
فهرست
پيشنگار 7
اعراب مسلمان در ايران 11
فتح طبرستان و گرگان 11
طبرستان و گرگان در عهد امويان 13
طبرستان و گرگان در عهد عباسيان 17
شمال ايران مأمن پناهندگان 23
نگاهى كوتاه بر حكومتهاى محلى و بومى 23
سلسلههاى كوچك و بومى ديلم و طبرستان 31
نقش خلفا و دربار آنها در شكلگيرى نهضت علويان 43
اوضاع در طبرستان و گرگان 43
خلفاى بنىاميه 49
آغاز جنبش و دعوت عباسيان 55
ثروتهاى هنگفت خلفا 75
تشيع چيست و شيعه كيست؟ 83
معرفى سادات و برآمدن زيديان از درون آنان 89
سادات علوى در طبرستان 97
نگاهى به جنبشها و قيامهاى ملى و مذهبى در قلمرو خلفا 113
قيامهاى مليـايرانى 113
قيامهاى علويان 121
تشكيل دولتهاى علوى زيدى در خارج از ايران 149
علويان همدان 153
پديدار شدن علويان در ديلمستان، طبرستان و گرگان 157
حكمرانى حسن بن زيد 167
فرمان معروف حسن بن زيد و عقايد او 175
طاهريان كه بودند 195
حكمرانى محمد بن زيد 201
حكومت زيديان شاخه سادات حسينى 225
حكمرانى حسن بن قاسم (داعى صغير) 243
وقايع طبرستان و گرگان بعد از مرگ حسن بن قاسم 265
دوران انحطاط و سراشيبى سقوط علويان زيدى 281
حضور اسماعيليان شيعه در ديلمستان، طبرستان، استراباد و گرگان 313
تشيع و تسنن در طبرستان، استراباد و گرگان 323
عقايد و باورهاى زيديه 339
فرقههاى مختلف زيديه 361
زيديان در يمن 373
رجال علمى و كتب زيديان 383
علم تفسير و معرفى مفسرين برجسته زيديان 407
معرفى رجال و كتب ضد زيديه 411
منابع و مأخذ 415
اتوبيوگرافى به يادبود و آشنايى با نگارنده : 427
پيشنگار
ايالات شمالى ايران از گذشته دور تا كنون به دلايل مختلف پيوندهاى نزديكى با هم داشتهاند. وجود درياى خزر، ارتباطات تجارى و حوادث سياسى و اجتماعى از جمله عوامل اصلى اين پيوندها بودهاند. نهضت علويان زيدى در طبرستان نيز خود عامل مهمى شد تا غربِ خطه شمال ايران، يعنى ديلمان را به استراباد و گرگان در شرق پيوند دهد.
تا كنون پژوهشگران در چندين كتاب، حوزه گسترش حكومت علويان زيدى را فقط در طبرستان و سپس حداكثر در ديلمستان مورد توجه و مداقه قرار دادهاند؛ اما در كتاب حاضر كوشش شده تا اثبات شود زيديان هر چند در طبرستان حكومت خويش را بنيان گذاردند، اما دايره فرمانروايىشان به تدريج تا ديلمان، استراباد و گرگان (جرجان) هم كشيده شد. مزار و بارگاه محمد بن زيد، دومين امام و حاكم علويان زيدى، هنوز در شرق ايالت تاريخى گرگان (استان گلستان كنونى) در كنار قبر محمد ديباج ]پسر امام جعفر صادق (ع)[ در محلى به نام آق امام به يادگار باقى مانده است. اين مكان در شرق شهر مينودشت و جنوب شرق گنبد قابوس قرار مىگيرد.
اما در نگارش اين كتاب چند مسئله شاخص مورد توجه قرار گرفته است كه در زير به آنها اشاره مىشود.
1- چند صفحه آغازين كتاب را به معرفى پيشينه و تاريخ نقاط مورد نظر اختصاص دادهايم تا مدخلى براى ورود به مباحث اصلى و شرح وقايع بعدى باشد.
2- براى پرداختن به مطالب محورى كتاب، يعنى نهضت شيعيان زيدى، به چند مطلب مهم و مرتبط به زيديان هم توجه شده است. اصولا معرفى چنين جنبشهايى مستلزم شناخت پديدههاى شاخص اجتماعى، سياسى و اقتصادى آن دوران است كه نهضتها و قيامها بر بستر آنها شكل مىگرفتهاند. در اين حوزه معرفى اسپهبدان طبرستان و ديلمان، آشنايى با مذاهب و فرق اسلامى بهويژه تسنن و تشيع و چند مسئله ديگر از مهمترين موارد محسوب
مىشدهاند. آنچه مسلم است نقش تعدادى از اسپهبدان موافق و مخالف زيديان در جنگها و مقاومتها بسيار حائز اهميت بود، طورى كه گاه براى امامان زيدى سرنوشتساز واقع مىشدند. در اين باب خوانندگان گرامى را به دقت نظر بيشتر در زمان شرح حوادث مربوط به اسپهبدان، دعوت مىكنيم.
3- معرفى خلافت و خلفاى بنىاميه، بنىعباس و نيز حكومتهاى حاكمان طاهرىسامانى، آل زيار و آل بويه و نقش آنها در ستيز با قيامهاى زيديان از جمله علويان زيدى طبرستان نيز ضرورى مىنمود.
4- قيامهاى عمده و مهم ايرانى و غير ايرانى، مخصوصآ نهضتهاى علويان و زيديان در دوران بنىاميه و بنىعباس تا قرن حدود 4 و 5 ه ق را هم از نظر دور نداشتهايم. به ويژه آنكه جنبش وحركت آنها به دلايل متعددى بر نهضت و نيز حكومت زيديان در شمال ايران تأثير مىگذاشتند. نبايد از ياد برد كه حكومت و امامت زيديان در شمال ايران و نيز ساير نهضتهاى علويان زيدى، ريشه در قيامِ خودِ زيد در سال 122 ه ق داشته است.
5- سعى و تلاش شده به نوعى از تاريخ تطبيقى و مقايسهاى مخصوصآ در زمان شرح بعضى از وقايع بهره گرفته شود. به همين دليل برخى از قيامها يا حوادث تاريخى دو بار مورد توجه قرار گرفتهاند. چنين وقايع و اتفاقات تاريخى گاه در يك زمان حادث شده و بر روى هم نيز تأثير مىگذاشتند. مثلا شورش تركانِ سپاه خليفه در بغداد و قتل خليفه همزمان شده بود با اقدامات تهاجمى و حمله زيديان طبرستان براى فتح رى، گرگاناستراباد و گاه نيشابور.
6- استراباد و گرگان در شرق و ديلمستان در غرب براى زيديانِ طبرستان اهميت زيادى داشتند. زيرا آنها از طريق ديلمان مىتوانستند به قزوين، زنجان، رى و چند مكان ديگر حمله برند و بر آن نقاط تسلط يابند. استراباد و گرگان هم دروازه و مدخل ورودى به خراسان بزرگ بودند و نيز در مسير راههاى تجارى و تجارت بزرگ با خراسان، آسياى ميانه و ماوراءالنهر واقع مىشدند. زيديان حداقل دو بار از طريق استراباد و گرگان توانستند بر نيشابور مركز خراسان آن عهد چيره شده و خطبه هم به نام حاكمان خود بخوانند. آنها چند بار هم به رى، قزوين و ساير نواحى آن حدود حمله بردند. اتفاقآ به دليل همين اهميت بود كه حسن بن زيد برادر خودش محمد بن زيد را براى سالها بر حكومت استراباد و گرگان گماشت يا شخصيت برجستهاى مثل ناطق بالحق چندين سال در مدارس گرگان به تدريس و تبليغ براى زيديان مشغول بود. در زمان مرگ حسن بن زيد، هنوز محمد بن زيد در گرگان حكم مىراند و مجبور شد براى كسب قدرت در نبرد با حريفش، از طريق همين نواحى و مردمانش اقدام كند.
7- كوشش زيادى شد تا براى شناخت زيديان و نيز شرح وقايع آن عصر، نخست از منابع و متون موثق و اصيل استفاده شود، سپس بر كتب متأخر تكيه شد. در اين باب بايد از چنين متونى نام برد: تاريخ طبرستان (ابن اسفنديار)، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران (ظهيرالدين مرعشى)، تاريخ رويان (اولياءالله آملى)، العبر (ابن خلدون) تاريخ طبرى (طبرى)، الكامل (ابن اثير)، مروج الذهب (مسعودى)، تاريخ يعقوبى (ابن واضح يعقوبى)، مهاجران آل ابى طالب (ابن طباطبا)، روضةالصفا (مير خواند) حبيبالسير (خواندمير) و… با اين وجود گاه در همين منابع تاريخى معتبر و موثق هم مطالب ضد و نقيض به ويژه در زمان ذكر اسامى و نسب آنها و نيز جزئيات برخى حوادث ديده شدهاند كه نگارنده سعى كرده با قياس بين چند متن، برجستهترين و موثقترين آنها را براى ثبت بر گزيند.
8- و آخرين نكته آنكه در پايان كتاب به زيديان يمن، امامان آنها و نيز كتب و آثارشان هم توجه شده است؛ چرا كه ارتباط بين شيعيان زيدى طبرستان و يمن تا حدودى وجود داشته كه در صفحات مربوط به آنها، سعى شده بدانها اشاره شود.
پوينده و جوينده و پاينده باشيد
اعراب مسلمان در ايران
فتح طبرستان و گرگان
بعد از فوت پيامبر، خليفه ابوبكر دو سال و سه ماه خلافت نمود تا نوبت به عمر رسيد. در زمان اين خليفه، سپاه مسلمين به تدريج از سوى مرزهاى غربى ايران اقدام به فتح شهرها نمودند. دامنه اين اقدامات در عهد عثمان به شمال ايران از جمله به طبرستانگرگان و استراباد هم كشيده شد اما در ميان ولايات عصر ساسانى، اين مناطق شمالى ايران در ساحل جنوبى درياى خزر بودند كه برابر سپاه اعراب مقاومت سختى از خود نشان دادند.
در سال 18 و به قولى 20 ه كوفيان مقيم خراسان به رهبرى نعيم بن مقرن سعى در تصرف طبرستان و گرگان داشتند. آنها نخست قومس (حدود دامغان) را فتح و سپس نامه به رزبانِ صول حاكم گرگان نوشتند و او را دعوت به تسليم كردند ولى صول تقاضاى صلح كرد و با دادن خراج اين نواحى را براى خود همچنان حفظ نمود. 1 ابن اثير نوشته است: «به هنگام فتح رى توسط نعيم و لشكريانش، مردم دنباوند (دماوند)، طبرستان، قومس و گرگان عليه نعيم برخاسته و جنگى سخت شد و ايرانيان شكست خوردند و غنائم بيشمار به دست لشكريان نعيم افتاد». 2
در سال 30 ه (650 م) عثمان سردار خويش سعيد بن عاص را به سوى گرگان (كه اعراب آن را جرجان مىناميدند) و نيز سواحل جنوبى درياى خزر اعزام نمود. وى پس از اندكى موفقيت و تحميل خراج بر مردم اين نواحى، اين ناحيه را ترك نمود. بلاذرى و ابن فقيه در اين باره نوشتهاند: «… به همراه سعيد، حسن و حسين فرزندان على هم بودند. سعيد طميش (تميشه) و سپس ناميه را كه قريهاى بود گشود و با شهريار گرگان در مقابل 200000 درهم صلح نمود». 3
چندى بعد به سال 41 ه معاويه يكى از سردارانش به نام مصقله هبيره را بدين سو رهسپار كرد؛ اما وى به همراه تمامى سپاهيانش هلاك شدند. گرگان تا سال 98 ه تسليم نشد تا عاقبت در اين سال يزيد بن مُهلّب دهستان و گرگان را فتح نمود؛ 4 ولى «در طبرستان حربى شد كه نماز خوف خواندند» اما از قرار معلوم پس از رفتن سپاهيان سعيد بن عاص از اين نواحى، مردم گرگان «كافر شده و سر پيچيدند و ديگر خراج نداده و راه خراسان را بستند… آنها 100000 و گاه 200000 داده و مىگفتند خراج ما همين باشد و گاه اصلا خراج نمىدادند تا يزيد بن مهلب بيامد». 5
به هر صورت اين لشكركشىها باعث تسلط كامل اعراب مسلمان بر اين نواحى نشد؛ حتى به نوشته بلاذرى، چندى بعد كه عبيدالله زياد والى امويان در عراق، محمد بن اشعث بن قيس را هم بدين سو فرستاد، كارى از پيش نبردند و پسرش ابوبكر كشته شد. آنها به وضع اسفبارى شكست خوردند و طبرستان و گرگان را رها كردند. 6
طبرستان و گرگان در عهد امويان
(41-132 ه ق)
حكومت اين خلفا با خلافت معاويه در سال 41 ه آغاز شد. معاويه بلافاصله مصقله بن هبيره بن شبل را به همراه 10000 و به قولى 20000 نفر مأمور فتح طبرستان و گرگان كرد؛ اما آنها با فتح گرگان (جرجان)، طبرستان را نتوانستند فتح كنند و فرخان بزرگ (از خاندان اسپهبدان دابويه) «به حيله (تاكتيكهاى جنگى) همگى آنان را در گذرگاهها و كمين كوهستانها كشته و سنگها بر سرشان فرو ريختند». 7 مصقله در ناحيه كجور (فعلى) كشته و در روستاى چهارسو دفن شد كه در زمان ظهيرالدين آنجا را «كيا مشغله»ناميدند. ابن اسفنديار و اولياءالله آملى در اين باره چنين نوشتهاند: «گور مصقله در ناحيه كجور به راه كندسان بر سر راه نهاده شده است و عوام الناس به تقليد و جهل آن را زيارت كنند كه صحابه پيامبر است». 8
در بعضى از منابع آمده كهاندكى بعد به سال 68 ه (697 م)، در بحبوحه اعزام سپاهيان عربِ مسلمانِ بنىاميه به اين نواحى، دستهاى از خوارج هم به فرماندهى قطرى به طبرستان پناه آوردند و به تدريج از اسپهبد وقت اين ناحيه كه به گرمى آنها را پذيرفته بود تقاضا كردند اسلام و نيز اعتقادات خوارج را قبول كند؛ اما اسپهبد قبول نكرد و بر خوارج تاخت و قطرى را هم كشت. 9
همانگونه كه اشاره شد، سرانجام يزيد بن مهلب در سال 98 ه در رأس جنگجويانى از مردم كوفه، بصره، شام، خراسان و رى به سوى طبرستان و گرگان آمدند. ابن اثير در اين باب نوشته است: «يزيد پس از كشتن 14000 تن از تركان ناحية دهستان، به سوى جرجان (گرگان) آمد». 10 بلاذرى هم در ادامه اين وقايع آورده است: «اهل گرگان در حصار و باروى دور شهر پناه گرفتند… آنگاه تقاضاى صلح كردند و چيزى بر خراج كوفيان كه قبلا بر آنها معين كرده بودند، افزودند… يزيد نيز پذيرفت و يكى از مردم قبيله اَزد به نام اسد را بر آنان گماشت. آنگاه روانه طبرستان و دفع اسپهبد گرديد». 11 اما اين گروه بر خلاف جرجان، در طبرستان با مشكلات عديدهاى مواجه شدند. در اين باب طبرى نوشته است: «… طبريان مسلمانان را با تير و سنگ زده و فرارى دادند و بر سرشان درختان را انباشتند. آنها از پرتگاهها سقوط مىكردند و…». 12 در چنين شرايطى اسپهبد فرخان براى مرزبان (حاكم) گرگان به نام فيروزنامه نوشت كه: «ما ياران يزيد بن مهلب را كشتيم، شما هم همه عربشهر خود را بكشيد… گرگانىها عبدالله بن معمر يشكر و 400 تن از همراهانش را به قتل آوردند… آنان خراج ندادند و كافر شدند… سرانجام يزيد با اسپهبد صلح كرد و 70000 درهم و نيز 400000 درهم نقد و 200000 و 400 خربار زعفران و 400 مرد كه بر سر هر كدام كلاهى باشد و كلاه و عبايى و جامى از نقره و يك قواره حرير هم از اسپهبد بگرفت». 13 ولى در زمان صلح يزيد با اسپهبد، ناگهان خبر رسيد كه مردم جرجان شوريدهاند. به نوشته طبرى: «يزيد چون بشنيد با خداى خود عهد نمود كه اگر بر مردم جرجان ظفر يابد، بر آنها شمشير نهاده و با خونشان گندم آسياب نموده و از آرد آن نان كرده بخورد… چنان نيز چنين كرد، مردم جرجان را به وادى (صحراى) آنجا آورده و چنان بكشتند كه خون جارى گرديد… يزيد امر نمود 12000 كس از جرجانيان را به اندرهز كه درهاى در آنجا بود بردند و گفت هر انتقامى كه خواهيد بگيريد . ياران او چنان كردند كه هر مسلمان 4 يا 5 كس را بكشت. سپس يزيد آب در آن دره بر روى خونها روان كرد تا آسياب آنجا به گردش در آمده و آرد آن نان كرده بخورد». 14 ابن اثير در ادامه اين وقايع نوشته است كه يزيد بار ديگر از طبرستان به گرگان لشكركشيد و : «40000 از مردم جرجان قتل عام نمود و 12000 نفر از آنان را نيز در بيرون از شهر از دو سوى چپ و راست جاده به دار آويختند و زنان و فرزندانشان را به اسارت بردند». 15 اما روزگار بر اين يزيد وفا نكرد و چندى بعد در زمان خلافت عمربن عبدالعزيز: «مالها و غنائم هنگفت بر گرفته از مردم طبرستان و گرگان را كه 6000000 درهم بود، از وى طلب نمود ولى وى امتناع نمود و حبس گرديد و سپس به قتل رسيد». 16 اين يزيد پسرى بنام ابوعينيه داشت كه مدتها در دست حجاج اسير بود. وى را يك بار پدرش در زمان جنگهاى منطقه جرجان و طبرستان، فرماندهى داده بود. به علاوه پسر ديگرش خالد هم در نبردهاى اين نواحى شركت داشت.
لازم به ذكر است كه آل مهلب خاندانى ايرانى نژاد منسوب به مهلب بن ابى صفره (عامل يزيد پسر معاويه در جنگ عليه خوارج سيستان كه 300 پسر داشت) بودند كه از قرن 1 تا 7 هجرى از ميانشان اميران، وزيران، شاعران و دانشمندان بزرگى بر آمد. آنان در خراسان، گرگان و چند نقطه ديگر صاحب مال و منال هنگفتى شدند. 17 البته گروهى هم اين خاندان را منسوب به قبيله اَزد يكى از قبايل بزرگ اعراب دانستهاند كه در حين مهاجرت پى در پى قبايل اعراب فاتح به ايران، به اين نواحى آمده بودند. يكى از افراد اين خاندان به نام خالد بن يزيد بن حاتم بن قبيصه بن مهلب (مرگ 190 ه ) شاعرى بود كه براى مدتى حكومت جرجان را نيز در دست داشت. يكى ديگر از آنان به نام ابوعمران (310 ه ) از فقهاىِ بزرگ شافعى در جرجان به شمار مىرفت. 18
اندكى پس از اين يزيد بن مهلب، نافرمانى در گرگان و طبرستان بار ديگر اوج گرفت. به ويژه آنكه وصول ماليات و خراج نه تنها در اين دو ولايت، بلكه مردم بسيارى از نقاط ديگرِ زير سلطه خلفاى بنىاميه را به ستوه آورده و زمينههاى قيامهاى مكرر را ايجاد كرده بود.19 در واقع پس از يك قرن، ديگر خبرى از شور و شوق و آرمانهاى دينى اوليه اعراب مسلمان نبود و مردم تحت ظلم و ستم به چيزى غير از قيام و انتقامگيرى فكر نمىكردند. اين وضع تا زمانِ جنب و جوش و نيز آغاز شكلگيرى حكومت بنىعباس ادامه يافت.
طبرستان و گرگان در عهد عباسيان
(132-656 ه ق)
جنبش عباسيان از خراسان و با تبليغات مداوم ابومسلم و ابوسلمه در حدود سال 130 ه آغاز شد كه مردم گرگان نيز آنان را يارى نمودند. سپس ابراهيم بن محمد دستور علنى كردن دعوت و تبليغات را صادر و پرچمى را توسط قحطبه بن شبيب براى ابومسلم فرستاد. ابومسلم هم همين قحطبه را به همراه چند سردار روانه فتح طوس و نيشابور كرد. 20 نصربن سيار بىدرنگ در معيت خواص به قومس و سپس گرگان نزد نباته بن حنظله كه از جانب يزيد بن عمر حاكم گرگان بود، گريختند اما به نوشته دينورى «نصر در جرجان بيمار گشت و به ساوه رفت و در آنجا بمرد» 21. سرانجام هم در اواخر سال 130 قحطبه و يارانش به گرگان آمدند و در پى جنگى سخت و خونين، حنظله را كشته و سىهزار مروانى از يارانشان را قتلعام كردند. 22
با شكلگيرى خلافت عباسيان (بنىعباس)، اولين خليفه آنان به نام سفاح به مدت چهار سال خلافت نمود و طيفوربن عبدالله را بر جرجان گماشت. اما در طبرستان شرايط ديگرى حاكم بود. به نوشته ابن اسفنديار: «در اين دوران كه دو اسپهبد شروين و وندا هرمز در مناطق كوهستانى طبرستان حكم مىراندند، اجازه دفن اعراب مسلمان را نمىدادند». 23
پس از سفاح، در عهد خلافت برادرش منصور، حوادثى همچون قتل ابومسلم و سپس نهضتهاى مختلفى مثل بابك، المقنع و… اتفاق افتاد كه در صفحات بعد بدانها پرداختهايم. در دوران همين منصور (دوانيقى) و در دوران حكمرانى اسپهبد خورشيد در طبرستان، ابوالخضيب و عمرو بن علاء طبرستان را فتح كردند. ابوالخضيب «در سارى متوطن گشته و مردم آن شهر را مسلمان نموده و در آنجا مسجد نيز بساخت… بعد از وى خزيمه به حكم منصور به جرجان تاخته و بسيارى از اعيان آنجا را مقتول نمود و دو سال به فراغت گذرانيد و در همانجا هم عازم سفر آخرت گرديد… چندى بعد خالد بن برمك به طبرستان آمد و 4 سال در آنجا بود و قصرى ساخت… اما باز خليفه منصور، عمرو بن علاء را بر طبرستان گماشت». 24 وى دژ معروف طاق را تصرف كرد و سپس به نوشته ابن اثير: «در طبرستان كشتارها نمود كه از اندازه گذشت». 25 يعقوبى نوشته: «وى از طبرستان به جرجان نيز رفت و هر كه از محمره (مخالفان ـ خوارج) در آنجا بود پراكنده ساخت و عبدالقاهر (رهبر آنها) و جمعى ديگر را به قتل رساند». 26 او در نزديكى آمل قريه عمرو كلاته را نيز به همراه قصر و بازار بنا نمود. 27 سپس رويان، كلار و چالوس را هم تصرف كرد تا اين دو ناحيه سرحد و مرزى بين مسلمانان و مردم ديلم باشد. 28 بلاذرى عمرو بن علاء را «قصابى از مردم رى» معرفى كرده است. 29
سال بعد هم اسپهبد طبرستان پيمانشكنى كرد و دست به مقاومت زد، طورى كه خليفه مجبور شد خازم بن خزيمه و سپس روح بن حاتم را به اين ناحيه بفرستد. اين دومى توانست در نبردهاى متعدد، اسپهبد را مغلوب كرده و زن و فرزندانش را به اسيرى ببرد. اسپهبد هم با شنيدن اين اخبار، به وسيله زهرِ درون انگشترش خود را كشت. 30 در سال 143 ه : «ديلميان بر مسلمانان شوريدند و آنان را كشتار عظيمى نمودند. پس خليفه مردمان زيادى از كوفه، بصره، موصل و جزيره به جنگ ديلميان فرستاد». 31 بهطور كلى در اين دوران، يعنى در عهد خلافت مهدى، شورش و نارضايتىها اوج گرفت طورى كه در يك مورد: «در يك روز در طبرستان مردم هر جا در شهر و روستاها در بازار و گرمابه هر چه عرب بديدند آنها را كشتند و حتى زنانى كه شوهرانشان عرب بودند آنان را نيز بكشتند و چنان شد كه طبرستان از حد گيلان تا به تميشه مرز گرگان، به اين روز از لشكر خليفه خالى ماند». چنين وقايعى نشان از نارضايتى شديد مردم اين نواحى از اعراب مىداد طورى كه با ساختن مسلحههاى (پاسگاههاى نظامى) در سراسر اين نواحى هم سلطه كامل اعراب بر اين مناطق تكميل و تضمين نشد. اتفاقآ همين شرايط به عنوان اولين دليل، كمتر از يك قرن بعد منجر به پذيرش علويان زيديه شد تا شايد اين حاكمان نوظهور بتوانند آتش خشم و كينه اين مردم را به آرامش تبديل كنند. اتفاقآ شرح و بررسى اين وقايع در حقيقت به همين جهت است تا پيشلرزههاى نهضت علويان زيدى از طبرستان تا ديلمستان و استراباد و گرگان به خوبى مشخص شود.
اولين پاسگاهها و يا به قول خود اعراب، «مسلحهها» را ابوالعباس طوسى و به قولى سومين والى دستنشانده خليفه در طبرستان در حدود سال 146 ه (763 م) در بيش از 40شهر و منطقه حساس از تميشه تا چالوس و كلار داير كرد و 1000 عرب و خراسانى وفادار به عباسيان را در آنها مستقر كرد؛ اما كوهستانهاى صعبالعبور و جنگلى طبرستان به همراه اسپهبدانشان، تسليم را به راحتى نمىپذيرفتند. 32
در زمان مهدى و نيز هادى، با اعزام چند باره سرداران بزرگ خود نتوانستند به طور كامل بر گرگان و مخصوصآ طبرستان حاكم شدند. آنها دو تن از بهترين سرداران خود را در اين مناطق از دست دادند. 33 در يك مورد ابن اثير مورخ شيعه و ابن اسفنديار چنين نوشتهاند :
«اسپهبد شروين در برابر فراشه (سردار عرب) از اسپهبد ونداد حمايت نمود. او چهارصد بوق و چهارصد طبل به ياران (جنگجويان) بداد در دو سوى ميدان جنگ، و نيز چهار هزار زن و مرد را تبر و دهره (نوعى تبر) داد. آنگاه خود هم با صد نفر سوار قرار گرفت و حيله نمود و عقب نشست تا سپاه عرب به دنبال آنها بيامدند؛ اما در كمينگاههاى خاصِ طبرستان دفعتآ بوقها و طبلها به صدا در آوردند و نيز 4000 درخت بريده را برانداختند، طورى كه وحشتى عجيب در جنگل بر دل فراشه و مردانش انداختند و تصور كردند صاعقه قيامت است. آنگاه رزمندگان طبرستان با شمشير 2000 كس از آنان را كشته و فراشه را نيز بر گرفته نزد اسپهبد ونداد هرمز بردند و گردن زدند». 34
هادى خود مدتها در گرگان بود تا شخصآ بر سركوبِ قيامهاى مردم نظارت داشته باشد. اتفاقآ در زمان مرگ خليفه، وى در گرگان بود كه با شنيدن اين خبر با شتاب به سوى مدينه السلام شتافت تا بر مسند خلافت بنشيند. قيام «فخ» كه در صفحات بعد به آن اشاره كردهايم، در زمان وى اتفاق افتاد. طبرى و ابن اثير در اين دوران حاكم گرگان را حجاج و عامل طبرستان را صالح بن شيخ اسدى معرفى كردهاند. 35
در سال 170 ه پنجمين و مشهورترين خليفه عباسى، يعنى هارون الرشيد به خلافت رسيد. وى شش سال بعد فضل بن برمكى را بر چند ولايت از جمله خراسان، گرگان، طبرستان و… حاكم نمود تا شايد اين عنصر اشرافىِ ايرانى بتواند در تخفيف اعتراضات و قيامهاى اين نواحى موفق برآيد زيرا قبل از وى على بن عيسى بن ماهان بر اثر ظلم و اجحاف زياد كار را به جايى رسانده بود كه مردم طبرستان و گرگان از «غذاى بومى خويش يعنى سير، ماهى و برنج دور ماندند و كس را هم زهره نبود باز گفتى زيرا منهيان (جاسوسان) سوى يحيى (برمكى) مىنوشتند». ابن فقيه در سال 290 ه نوشت: هارون زمانى پسر خويش را هم به نام قاسم به سال 177 والى جرجان و طبرستان و قزوين نمود». 36 از قضا همين قاسم به نوشته طبرى در سال 198 ه نيز از طرف خليفه مأمون حاكم گرگان گرديد. 37
اتفاقآ در سال 180 هم «سرخپوشان گرگان» بار ديگر به رهبرى عمر بن محمد عمركى سر به شورش برداشتند. به نوشته ابن اثير آنها خويش را هوادار زيد بن على بن حسين امام اولين زيديان مىدانستند و مدتى هم بر گرگان مسلط شدند؛ اما به دستور هارون رهبر قيام را در مرو كشتند و طرفدارانش را بشدت سركوب كردند. 38 از وقايع ديگر طبرستان و گرگان در عهد خلافت هارون، قيام يحيى بن عبدالله بن حسن كه عده اى او را برادر نفس زكيه دانستهاند، بود. به اين قيام در صفحات بعد اشاره كردهايم. همچنين خوارج هم شورشى عظيم در چند ناحيه از ايران به راه انداختند كه دامنه آن تا گرگان هم كشيده شده بود. 39 دينورى در اين مورد نوشته است: «… خوارج كه بار ديگر به گرد عبدالله بن ماحوز يكى از پارسايانشان گرد آمده بودند، توسط مهلب در اهواز مغلوب شده و به جرجان (گرگان) گريختند». 40 هر چند سرداران و نيروهاى جنگى هارون هر از چند گاهى بر قيامهاى مردم فايق مىآمدند، ولى ناكامى كامل سبب گشته بود كه خود نيز به گرگان بيايد و بر شورش حمزه بن عبدالله خارجى نظارت كند. وى در اين منطقه بيمار هم شد و حمزه را دعوت به تسليم نمود. متن كامل اين دعوت به زبان عربى در تاريخ سيستان آمده است. 41 گرديزى شهر استراباد را نيز در حوزه اين شورش آورده است. 42
آخرين (سى و هشتمين) خليفه عباسى عبدالله مستعصم بود كه به سال 656 ه با حمله مغولان و فتح بغداد توسط آنان به قتل رسيد و خلافت 424 ساله آنها نيز پايان يافت. در مورد دوران خلافت بنىاميه و بنىعباس، به دليل اهميت و ارتباط آنها با وقايع مختلف تشريح شده در اين كتاب، در صفحات بعد هم توضيحاتى داده شده است.