زنده به گور

صادق هدایت

کتاب زنده به گور اثر برجسته‌‌ی صادق هدایت، دربردارنده‌ی 8 داستان کوتاه بر اساس زندگی شخصی، افکار تاریک و شخصیت خاص و متفاوت این نویسنده و روشنفکر پرآوازه‌ی ایرانی است.

این کتاب نخستین بار در سال 1309، در چاپ‌خانه‌ی فردوسی تهران انتشار یافت و تا کنون به زبان‌های مختلفی مانند انگلیسی، فرانسوی، ارمنی و کره‌ای ترجمه شده و عنوان آن برگرفته از داستان اول به نام زنده به گور است.

75,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

صادق هدایت

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

هفتم

تعداد صفحه

96

کتاب زنده به گور نوشتۀ صادق هدایت

گزیده ای از متن کتاب

از يادداشت‌هاى يك نفر ديوانه

 

نفسم پس مى‌رود، از چشم‌هايم اشك مى‌ريزد، دهانم بدمزه است، سرم گيج مى‌خورد، قلبم گرفته، تنم خسته، كوفته، شل، بدون اراده در رختخواب افتاده‌ام. بازوهايم از سوزن انژكسيون سوراخ است. رختخواب بوى عرق و بوى تب مى‌دهد، به ساعتى كه روى ميز كوچك بغل رختخواب گذاشته شده نگاه مى‌كنم، ساعت ده روز يكشنبه است. سقف اطاق را مى‌نگرم كه چراغ برق ميان آن آويخته، دور اطاق را نگاه مى‌كنم، كاغذ ديوار گل و بته سرخ و پشت گلى دارد. فاصله به فاصله آن دو مرغ سياه كه جلو يكديگر روى شاخه نشسته‌اند، يكى از آنها تكش را باز كرده مثل اينست كه با ديگرى گفتگو مى‌كند. اين نقش مرا از جا درمى‌كند، نمى‌دانم چرا از هر طرف كه غلت مى‌زنم جلو چشمم است. روى ميز اطاق پر از شيشه، فتيله و جعبه دواست. بوى الكل سوخته، بوى اطاق ناخوش در هوا پراكنده است. مى‌خواهم بلند بشوم و پنجره را باز بكنم ولى يك تنبلى سرشارى مرا روى تخت ميخكوب كرده، مى‌خواهم سيگار بكشم ميل ندارم. ده دقيقه نمى‌گذرد. ريشم را كه بلند شده بود تراشيدم. آمدم در رختخواب افتادم، در آينه كه نگاه كردم ديدم خيلى تكيده و لاغر شده‌ام. به‌دشوارى راه مى‌رفتم، اطاق درهم و برهم است. من تنها هستم.

هزار جور فكرهاى شگفت‌انگيز در مغزم مى‌چرخد، مى‌گردد. همه آنها را مى‌بينم. اما براى نوشتن كوچكترين احساسات يا كوچكترين خيال گذرنده‌اى، بايد سرتاسر زندگانى خودم را شرح بدهم و آن ممكن نيست. اين انديشه‌ها، اين احساسات نتيجه يك دوره زندگانى من است، نتيجه طرز زندگى افكار موروثى آنچه ديده، شنيده، خوانده، حس كرده يا سنجيده‌ام. همه آنها وجود موهوم و مزخرف مرا ساخته.

در رختخوابم مى‌غلتم، يادداشت‌هاى خاطره‌ام را بهم مى‌زنم، انديشه‌هاى پريشان و ديوانه مغزم را فشار مى‌دهد. پشت سرم درد مى‌گيرد، تير مى‌كشد، شقيقه‌هايم داغ شده، به خودم مى‌پيچم. لحاف را جلو چشمم نگه مى‌دارم، فكر مى‌كنم ــ خسته شدم، خوب بود مى‌توانستم كاسه سر خودم را باز كنم و همه اين توده نرم خاكسترى پيچ‌پيچ كله خودم را درآورده بيندازم دور، بيندازم جلو سگ.

هيچ‌كس نمى‌تواند پى ببرد. هيچ‌كس باور نخواهد كرد، به كسى كه دستش از همه جا كوتاه بشود مى‌گويند: برو سرت را بگذار بمير. اما وقتى كه مرگ هم آدم را نمى‌خواهد، وقتى كه مرگ هم پشتش را به آدم مى‌كند، مرگى كه نمى‌آيد و نمى‌خواهد بيايد…!

همه از مرگ مى‌ترسند من از زندگى سمج خودم.

چقدر هولناك است وقتى كه مرگ آدم را نمى‌خواهد و پس مى‌زند! تنها يك چيز به من دلدارى مى‌دهد، دو هفته پيش بود، در روزنامه خواندم كه در اتريش كسى سيزده بار به انواع گوناگون قصد خودكشى كرده و همه مراحل آن را پيموده: خودش را دار زده، ريسمان پاره شده، خودش را در رودخانه انداخته، او را از آب بيرون كشيده‌اند و غيره… بالاخره براى آخرين بار خانه را كه خلوت ديده با كارد آشپزخانه همه رگ و پى خودش را بريده و اين دفعه سيزدهمين مى‌ميرد!

اين به من دلدارى مى‌دهد!

نه، كسى تصميم خودكشى را نمى‌گيرد، خودكشى با بعضى‌ها هست. در خميره و در سرشت آنهاست، نمى‌توانند از دستش بگريزند. اين سرنوشت است كه فرمانروايى دارد ولى در همين حال اين من هستم كه سرنوشت خودم را درست كرده‌ام، حالا ديگر نمى‌توانم از دستش بگريزم، نمى‌توانم از خودم فرار بكنم.

بارى چه مى‌شود كرد؟ سرنوشت پرزورتر از من است.

چه هوس‌هايى به سرم مى‌زند! همين طور كه خوابيده بودم دلم مى‌خواست بچه كوچك بودم، همان گلين‌باجى كه برايم قصه مى‌گفت و آب دهن خودش را فرو مى‌داد اينجا بالاى سرم نشسته بود، همان جور من خسته در رختخواب افتاده بودم، او با آب و تاب برايم قصه مى‌گفت و آهسته چشم‌هايم بهم مى‌رفت. فكر مى‌كنم مى‌بينم برخى ازتيكه‌هاى بچگى به‌خوبى يادم مى‌آيد. مثل اينست كه ديروز بوده، مى‌بينم با بچگيم آن‌قدرها فاصله ندارم. حالا سرتاسر زندگانى سياه، پست و بيهوده خودم را مى‌بينم. آيا آن‌وقت خوشوقت بودم؟ نه، چه اشتباه بزرگى! همه گمان مى‌كنند بچه خوشبخت است. نه، خوب يادم است. آن‌وقت بيشتر حساس بودم، آن‌وقت هم مقلد و آب زير كاه بودم. شايد ظاهرآ مى‌خنديدم يا بازى مى‌كردم، ولى در باطن كمترين زخم زبان يا كوچكترين پيش‌آمد ناگوار و بيهوده ساعت‌هاى دراز فكر مرا به خود مشغول مى‌داشت و خودم خودم را مى‌خوردم. اصلا مرده‌شور اين طبيعت مرا ببرد، حق به‌جانب آنهايى است كه مى‌گويند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است، بعضى‌ها خوش به‌دنيا مى‌آيند و بعضى‌ها ناخوش.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب زنده به گور نوشتۀ صادق هدایت

کتاب زنده به گور نوشتۀ صادق هدایت

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “زنده به گور”