راسته کنسروسازان – ادبیات بزرگان

جان استن بک
ترجمه سیروس طاهباز

«راسته کنسروسازان» مکانی است در کالیفرنیا که نویسنده در بسیاری از داستانهای کوتاه خود، اشاره ای گذرا به آن کرده. همزمانی تحریر کتاب در سال ۱۹۴۵ با رکود اقتصادی بزرگ این اثر را به شاهکاری خواندنی درباره وضعیت کارگران آمریکا بدل کرده است. محوریت داستان در خیابانی می گذرد که حاشیه آن مملو از ماهی فروشان محقری است که زندگیشان با کارخانه بزرگ کنسروسازی گره خورده. طنز تلخ استن بک تصویری از زندگی سیاه کارگرانی است که در کنار شکستهای بزرگ، همواره به دنبال تجربه ای گذرا و موقت از شادی اند.

 

225,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 12 سانتیمتر
وزن

200

پدیدآورندگان

جان استن بک, سیروس طاهباز

نوع جلد

سخت

نوبت چاپ

چهارم

شابک

978-600-376-349-4

قطع

پالتویی

تعداد صفحه

216

سال چاپ

1403

موضوع

ادبیات بزرگان, داستان خارجی

در آغاز کتاب راستۀ کنسرو سازان نوشته جان استن بک می خوانیم :

کتاب “راسته کنسروسازان” نوشتۀ “جان استن بک” ترجمۀ ” سیروس طاهباز ”

 

گفتار جان استن بک هنگام دریافت جایزه‌ی نوبل

 استکهلم، ۱۰ دسامبر ۱۹۶۲

از فرهنگستان سوئد سپاسگزارم که کارم را شایسته‌ی این افتخار عظیم دانست.

یحتمل این شک در دل من می‌باشد که بیش از سایر مردان ادب که گرامی و محترمشان می‌دارم شایسته‌ی جایزه‌ی نوبل باشم. اما جای پرسش از آن شادی و غروری نیست که این جایزه را خود به‌دست می‌آورم.

برای گیرنده‌ی این جایزه مرسوم است نظریه‌ی ادبی یا شخصی‌اش را درباره‌ی طبیعت و جهان ادبیات عرضه بدارد. با این وجود، در این فرصت خاص فکر می‌کنم پسندیده باشد به وظایف و مسئولیت‌های سنگین پدیدآورندگان ادبیات بپردازم. اعتبار جایزه‌ی نوبل چنین است و من از این جایگاه که ایستاده‌ام به پیش رانده می‌شوم، نه اینکه زین پس چون موشی سپاسگزار و پوزش‌خواه بنالم، بلکه همچون شیری از غرور حرفه‌ام و آن مردان بزرگ و نیک که این حرفه را در طول اعصار آزموده‌اند، می‌غرم.

ادبیات نه رواج‌یافته‌ی جامعه‌ی پریده‌رنگ ناتوان از همه جا رانده‌ی روحانی است که دعاهاشان را در کلیساهای تهی سر می‌دادند و نه بازیچه‌ای‌ برای آن برگزیدگان عزلت نشین، گدایان شاخ مقوایی بی‌رمق است.

ادبیات را قدمتی است چون کلام، زاده‌ی نیاز آدمی، به آن و جز آن سبب که این نیاز فزونی گیرد دگرگون نمی‌‌شود. شاعران دوره‌ی جاهلیت[۱]، رامشگران[۲] و نویسندگان دور و جدا از هم نیستند. از همان ابتدا حرفه‌شان، وظایفشان و مسئولیت‌هاشان را بنی‌نوع آدمی مقرر داشته است.

بشریت دوران اغتشاش ملال‌آور و پریشانی را پشت سر داشته است. سلف بزرگ من، ویلیام فاکنر، در اینجا که سخن می‌راند، به آن همچون تراژدی ترس جهانی اشاره کرد که چندان دیرپاییده است که دیگر از مشکلات روان آدمی سخنی نیست، و اینکه تنها دل آدمی در نبرد با زندگی است که شایسته‌ی نوشتن می‌نماید.

فاکنر، بیش از بسیاری از آدم‌ها، از نیروی آدمی و نیز ناتوانایی‌اش آگاه بود. او می‌دانست درک و از میان بردن ترس بزرگ‌ترین وظیفه‌ی نویسنده است. این تازه نیست. رسالت قدیم نویسنده تغییری نکرده است. او عهده‌دار بسیاری از خطاهای غم‌افزا و شکست‌های ماست، عهده‌دار روشنی بخشیدن به رویاهای تیره و هولناک ما در راه ترقی است.

از این گذشته، نویسنده نماینده‌ی تبیین و تمجید استعداد مسلم آدمی به خاطر بزرگی دل و جان است – به خاطر شهامت در شکست _ به خاطر دلاوری، عاطفه و عشق. در نبرد بی‌پایان علیه سستی و نومیدی، اینهاست پرچم‌های گرد هم جمع شده‌ی امید و رقابت.

مسلم می‌دانم نویسنده‌ای که پرشور به استعداد کمال آدمی مومن نباشد، او را جایگاهی در ادبیات نیست. این ترس جهانی کنونی، نتیجه‌ی تزلزل پیشین در دانش، مهارت، عوامل خطرناک در دنیای طبیعی ماست. این راست است که مراحل دانش هنوز با این قدم بزرگ فراچنگ ما نیامده‌اند، اما دلیلی برای این استنباط نیست که نتوان یا نشود همان‌سان به آنها نزدیک شد. در واقع بخشی از مسئولیت نویسنده پافشردن در تحقق این مهم است.

با وجود تاریخ طولانی و پرافتخار ایستادگی محکم بشریت در مقابل دشمنان طبیعی، با وجود شکست و انقراض گاه‌به‌گاه، جبون و ابله خواهیم بود اگر در آستانه‌ی بزرگ‌ترین پیروزی بالقوه‌ی انسان، میدان را ترک کنیم.

زندگی آلفرد نوبل را می‌خواندم. طبیعی است دیگر؛ مردی که به روایت کتاب‌ها، منزوی و دانا بود. او بود که از بند گشودن نیروهای منفجرکننده را به انجام رساند. نیروهایی که این استعداد را دارند که خلاق خیر باشند یا شر ویرانگر، اما بی‌انتخاب، و نه سردر فرمان آگاهی و عدالت.

نوبل ناظر وحشیگری‌ها و نابه‌جا به کار بردن‌های پلیدی از کشف خویش بود. یحتمل حتی نتیجه‌ی غایی تحقیق خویش را پیش‌بینی کرده بود_ تقرب به تخریب آجل  _  ویرانی مطلق. برخی را این اعتقاد است که او یک‌سره دل از امید برگرفت. اما من این را باور نمی‌‌دارم. فکر می‌کنم او در تلاش کشف یک مهار بود، یک دریچه‌ی اطمینان. فکر می‌کنم او سرانجام این را در مغز انسان و روان او یافت.

برای من، این اندیشه به وضوح در طبقه‌بندی‌های این جوایز آشکار است. این جوایز به خاطر غنی ساختن و ادامه‌ی دانش انسانی و دنیای او، اهداء می‌شوند. به خاطر ادراک و ارتباط که از وظایف ادبیات است و نیز این جوایز، بالاتر از هر چیز دیگر، به خاطر نمایش استعداد آدمی در راه صلح اهدا می‌شوند.

در کمتر از پنجاه سال که از مرگ او می‌گذرد، دروازه‌های طبیعت بر ما گشوده است و بار سهمگین انتخاب به ما عرضه شده است. ما بسیاری از قدرت‌هایی را که زمانی به پروردگار نسبت می‌دادیم به چنگ آورده‌ایم. ما، بیمناک و بی‌تدارک، سیادت به زندگی و مرگ تمام جهان و جهانیان را پذیرفته‌ایم.

سرانجام خطر، افتخار و انتخاب با انسان است. آزمایش کمال او در دسترس است. ما که نیرویی ایزدگونه به‌دست آورده‌ایم. باید در جست‌وجوی مسئولیت و خردی در خور باشیم که روزگاری نیایش می‌کردیم که پروردگاری دارای آن است.

انسان، خود بزرگ‌ترین خطر و تنها امید ماست. این است که امروز سخنان آن حواری، یوحنای مقدس را یحتمل نیک بتوان چنین تاویل کرده «در پایان “کلام” است، و “کلام” انسان است _  و کلام با انسان‌هاست.»

فصل اول

فروشگاه لی‌چانگ[۳] گرچه در پاکی نمونه نبود، در فراوانی معجزه می‌کرد. کوچک بود و انباشته، اما در آن تک اتاق آدم می‌توانست هرچه را که می‌خواهد و لازم دارد تا عمری را بگذراند و خوش باشد، پیدا کند. از لباس گرفته تا غذا، هم تازه و هم کنسرو، عرق و توتون و لوازم ماهیگیری و ماشین‌آلات و قایق و طناب و کلاه کپی و تکه‌های گوشت خوک. در فروشگاه لی‌چانگ می‌شد جفتی دمپایی و کیمونوی[۴] ابریشمی خرید و نیم چتولی[۵] ویسکی و سیگار برگ تهیه دید. در هر حال که بودی می‌شد چیزی مناسب حالت بیابی. تنها جنسی را که لی‌چانگ نداشت آن سوی تکه زمین لخت در خانه‌ی دورا[۶] گیر می‌آمد.

فروشگاه از سپیده‌دم باز بود و بسته نمی‌‌شد تا آخرین ولگرد سرگردان سکه‌ی ده سنتی‌اش را خرج می‌کرد یا به راحت شب می‌رفت. نه اینکه لی‌چانگ آزمند بود، نه، اما اگر کسی می‌خواست پول خرج کند، او دستیاب بود. موفقیت لی در میان مردم همان‌سان که دیگران را شگفت‌زده می‌کرد برای خودش شگفتی‌آور بود. در طول سالیان همه در «راسته‌ی کنسروسازی» به او بدهکار بودند. لی هرگز مشتری‌هایش را در فشار نمی‌‌گذاشت. اما آن‌گاه که حساب بالا می‌رفت، نسیه دادن را کنار می‌نهاد و مشتری پیش از آنکه راهش را جای دیگر کج کند حسابش را می‌پرداخت یا برای پرداختنش کوشش می‌کرد.

لی، گردصورت بود و باادب، به انگلیسی مطنطنی سخن می‌گفت و حرف «ر»، را بکار نمی‌‌برد. آن زمان که جنگ‌های تونگ[۷] در ایالت کالیفرنیا در جریان بود، گاه‌گداری پیش می‌آمد که او هم پاداشی می‌یافت. آن‌گاه لی مخفیانه به سان‌فرانسیسکو می‌شتافت و به بیمارستانی می‌رفت تا رنجوری به پایان می‌رسید. هرگز کسی سردر نیاورده است که او با پولش چه می‌کند. شاید چیزی گیرش نمی‌‌آمد. بلکه ثروتش در قبض‌های نپرداخته خوابیده بود. اما او خوش می‌زیست و محبوب همه‌ی همسایه‌هاش بود. به مشتری‌هایش اطمینان داشت تا آنجا که اطمینان بیشتر حماقت‌آمیز بود. گاه اشتباه‌هایی در کارش می‌کرد، اما اینها هم به نیت خیر حتی، برایش سودمند می‌شد. «قصر فلاپ‌هاوس و گریل[۸]» هم چنین بود. هرکس جز لی‌چانگ معامله را زیانی کلی تلقی می‌کرد.

جای لی‌چانگ در فروشگاه پشت پیشخوان سیگار بود. دفتر حساب سمت چپش بود و چرتکه سمت راست. در جعبه‌ی آیینه سیگار برگ‌های قهوه‌ای‌رنگ قرار داشت و انواع سیگار، بول‌دورام[۹]، مخلوط دیوک[۱۰] و «پنج برادران» پشت سر لی، درون قفسه‌های دیواری شیشه‌های نیم‌بطر و چتول و نیم‌چتول اولدگرین‌ریور[۱۱] بود و اولدتاون‌هاوس[۱۲] و اولدکلنل[۱۳] و اولدتنسی[۱۴] مرغوب، ویسکی مخلوطی که کهنگی‌اش چهار ماه ضمانت شده بود و خیلی ارزان بود و آن دور و برها به اولدتنیس‌شوز[۱۵] شهره بود. لی‌چانگ بی‌خود میان جایگاه ویسکی و مشتری نمی‌‌ایستاد. چندتا تردست در فرصتی کوشیده بودند توجهش را به سمت دیگری از فروشگاه جلب کنند عموزاده‌ها، خواهرزاده‌ها، دامادها و عروس‌هایش در جاهای دیگر فروشگاه می‌ایستادند. اما لی هرگز از پشت پیشخوان سیگار جم نمی‌خورد. روی جعبه‌ی آیینه، میز تحریرش بود. دست‌های چاق ظریفش روی شیشه می‌ماند و انگشت‌ها مثل سوسیس‌هایی کوچک و بی‌قرار می‌جنبید. حلقه‌ی زرین پهن عروسی که برانگشت وسط دست چپش بود، تنها زیورش بود که با آن آرام روی تکه لاستیک جلو پیشخوان که از گذشت زمان سابیده شده بود، می‌کوبید. لی دهان پر و مهربانی داشت و برق طلای دندان‌هایش وقتی که می‌خندید گرم و سرشار بود. عینک یک‌چشمی می‌زد و چون همه چیز را با آن می‌دید مجبور بود برای دیدن دورها سرش را پس بکشد. روی چرتکه با انگشت‌های بی‌قرار سوسیس‌مانندش به حساب سود و تنزیل، افزایش و کاهش می‌رسید و چشمهای خرمایی‌رنگ دوستانه‌اش سراسر فروشگاه را می‌گشت و دندان‌هایش رو به مشتری‌ها برق می‌زد.

پسینگاهی لی در همان حال که در جایگاهش ایستاده و برای گرم نگاه‌داشتن پاهایش دسته‌ای روزنامه زیر پایش بود، با سبکسری واندوه در اندیشه‌ی معامله‌ای بود که بعدازظهر همان روز انجام گرفته بود و همان بعدازظهر قطعی شده بود. از فروشگاه که بیرون می‌روی اگر گربه‌آسا آن سوی تکه زمین علف‌پوش بخزی، از میان لوله‌های بزرگ زنگ‌زده‌ی از مصرف‌ افتاده‌ی کنسروسازی‌ها راه باز کنی، کوره‌راهی پوشیده از علف را خواهی دید. ادامه‌اش که دادی از درخت سرو می‌گذری و آن سوی خط راه‌آهن از تخته‌ای با جای پا بالا می‌روی و می‌رسی به بنایی دراز و کم‌ارتفاع که دیرزمانی به عنوان انبار ماهی خشک[۱۶] از آن استفاده می‌شد. بنا، تنها اتاق بزرگ سرپوشیده‌ای بود مال آقایی پریشان‌احوال، هوراس ابه‌ویل[۱۷] نام. هوراس دو زن داشت و شش بچه و در طول سالیان با التماس و اغوا حسابی بدهی بالا آورده بود که در مونتری دومی نداشت. آن بعدازظهر هوراس به فروشگاه آمده و چهره‌ی ملول حساسش از سایه‌ی درشتی که بر چهره‌ی لی دیده بود دوری گزیده بود. انگشت لی بر تکه لاستیک جلوی پیشخوان فرود آمد. هوراس کف دست‌هایش را روی پیشخوان سیگار گذاشت. به سادگی گفت: «فکر می‌کنم خیلی پول به شما بدهکارم.»

 نام «جان استن‌بک» در منابع فارسی و برخی ترجمه‌ها «جان اشتاین‌بک» آمده است. از آنجا که مترجمان همکار موسسه انتشارات نگاه تلفظ استن‌بک را بر دیگر تلفظ‌ها ارجح داشته‌اند ناشر نیز «استن‌بک» را در این ترجمه‌ها پذیرفته است. بدیهی است تلفظ «اشتاین‌بک» نیز نادرست نیست.

[۱]. معادل نارسایی است برای Skalads که شعرای قدیم اسکاندیناوی‌اند، خاصه متعلقان دورۀ وایکینگ.

[۲]. و نیز معادل Bards آمده که شعرای قدیم قوم سلت (Celt) بودند و شعرهاشان را همراه با نوای چنگ می‌خواندند.

[۳]. Lee Chong

[4]. Kimono در اصل جامۀ زنان و مردان ژاپنی را گویند.

[۵].در این کتاب به جای Pint و Quart و Gallon که به ترتیب پیمانه‌هایی است قریب نیم و یک‌چهارم لیتر، از پیمانه‌های فارسی، چتول و نیم بطر و بطر، به تناسب استفاده شده است.

[۶]. Dora

[7]. Tong: جمعیت نیمه مخفی چینی‌ها در ایالات متحدۀ امریکا.

[۸]. Palace Flophouse and Grill مسافرخانه و کبابی قصر.

[۹]. Bull Durham

[10]. Duke

[11]. Old Green River

[12]. Old Town House

[13]. Old Colonel

[14]. Old Tennessee

[15]. Old Tennis Shoes

[16]. Fish Meal که به مصرف کود و غذای حیوانات می‌رسد.

[۱۷]. Horace Abbevile

انتشارات نگاه

کتاب “راسته کنسروسازان” نوشتۀ “جان استن بک” ترجمۀ ” سیروس طاهباز ”

کتاب “راسته کنسروسازان” نوشتۀ “جان استن بک” ترجمۀ ” سیروس طاهباز ”

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “راسته کنسروسازان – ادبیات بزرگان”