دیوان اشعار حافظ

به تصحیح شمس لنگرودی

غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب بادۀ لعل تو هوشیارانند

گذار کن چو صبا بر بنفشه‌زار و ببین
که از تطاول زلفت چه سوکوارانند

نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند

تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند

ز زیر زلف دو تا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه بی قرارانند

برو به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه که آنجا سیاهکارانند

نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناه‌کارانند

تو دستگیر شو ای پیک پی‌خجسته که من
پیاده می‌روم و همرهان سوارانند

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند

 

675,000 تومان

جزئیات کتاب

سال چاپ

1403

نوبت چاپ

اول

پدیدآورندگان

حافظ, شمس لنگرودی

تعداد صفحه

660

جنس کاغذ

بالک (سبک)

قطع

پالتویی

نوع جلد

سخت

وزن

600

کتاب «دیوان اشعار حافظ» به تصحیح شمس لنگرودی

 

گزیده‌ای از متن کتاب

 

الا یا اَیُّهَاالسّاقی اَدِر کَاساً و ناوِلها[1]

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

 

به بوی نافه‌ئی که آخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

 

به می‌سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

 

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

 

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل‌ها

 

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ

مَتی ما تَلْقَ مَنْ تَهویٰ دعِ الدُّنیا و اَهمِل‌ها[2]

 

۲

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما

آب روی خوبی از چاه زنخدان شما

 

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت

به که نفروشند مستوری به مستان شما

 

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده

بازگردد یا برآید چیست فرمان شما

 

بخت خواب‌آلود ما بیدار خواهد شد مگر

زان‌که زد بر دیده آبی روی رخشان شما

 

با صبا همراه بفرست از رهت گلدسته‌ئی

بو که بوئی بشنویم از خاک بستان شما

 

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید

زینهار ای دوستان جان من و جان شما

 

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم

گرچه جام ما نشد پر می‌ به دوران شما

 

کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند

خاطر مجموع ما زلف پریشان شما

دوردار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری

که‌اندرین ره کشته بسیارند قربان شما

 

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو

که‌ای سر حق‌ناشناسان گوی میدان شما

 

گرچه دوریم از بساط قرب همت دور نیست

بندۀ شاه شمائیم و ثناخوان شما

 

ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی

تا ببوسم همچو گردون خاک ایوان شما

 

می‌کند حافظ دعائی بشنو و آمین بگو

روزیِ ما باد لعل شکرافشان شما

 

۳

اگر آن ترک شیرازی به‌دست‌آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

بده ساقی می ‌باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن‌آباد و گل‌گشت مصلا را

 

فغان که‌‌این لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

 

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

 

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را

 

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

 

حدیث از مطرب و می‌گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

 

اگر دشنام فرمائی وگر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را؟

,

غزل گفتی و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

 

۴

دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

 

ده‌روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

 

کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

 

در حلقۀ گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات اَلصّبُوحَ هُبّوا یا اَیهَا السُّکارا[3]

 

ای صاحب کرامت شکرانۀ سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

 

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

 

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییرکن قضا را

آن تلخ‌وش که صوفی ام‌الخبائثش خواند

اَشْهی لَنا وَ احلیٰ مِن قُبلَهِ العَذارا[4]

 

آئینۀ سکندر جام می‌ است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

 

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

که‌این کیمیای هستی قارون کند گدا را

 

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

 

ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت پیران پارسا را

 

حافظ به خود نپوشید این خرقۀ می‌آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

 

.[1] ای ساقی، پیمانه را به گردش درآر و به من ده.

.[2] دیدار یار که میسر شد دنیا را رها کن و از هر آنچه که در او هست بگذر.

.[3] شراب صبحگاهی را بیاور و ای مستان برخیزید.

.[4] بر ما خوشگوارتر و شیرین‌تر از بوسه دوشیزگان است.

 

موسسه انتشارات نگاه

کتاب «دیوان اشعار حافظ» به تصحیح شمس لنگرودی

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “دیوان اشعار حافظ”