دوست مشترک ما

چارلز دیکنز

عبدالحسین شریفیان

چارلز دیکنز (۱۸۷۰-۱۸۱۲) نویسنده نامدار انگلیسی عمده شهرتش به خاطر خلق کاراکترهای به یاد ماندنی و تصویرگری پلیدی های جامعه دوران ویکتوریاست. از آثار مهمش یادداشت های پیک ویک، اولیورتویست، نیکلاس نیکل بی، عتیقه فروش قدیمی، بارنبی راج، دیوید کاپرفیلد، داستان دو شهر و آرزوهای بزرگ است. او رمانها را به شکل داستانهای دنباله دار منتشر می کرد، از ۱۸۵۰ به بعد و پس از سفر به آمریکا رمانهای خانه قانون زده، روزگار سخت، دوریت کوچولو و بالاخره در ۱۸۶۵ چند سال پیش از مرگش دوست مشترک ما (رمان کنونی) را منتشر کرد. او تحصیلات رسمی اندکی داشته، از دوازده سالگی با زندانی شدن پدرش به خاطر بدهی به کار پرداخت، مدتی در مدرسه ای خصوصی درس خواند و بعد در پانزده سالگی کارمند یک دفتر حقوقی شد. ا از ویژگی کارهای او طنز قوی، اعتراض به بی عدالتی و شخصیت پردازی نیرومند است. این رمان به گفته نویسنده کتابی است درباره پول و نقشی که در زندگی دارد.

795,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

چارلز دیکنز, عبدالحسین شریفیان

نوبت چاپ

چهارم

شابک

978-964-351-599-7

تعداد صفحه

1132

سال چاپ

1402

وزن

1350

قطع

رقعی

جنس کاغذ

تحریر (سفید)

نوع جلد

سخت

گزیده ای از متن کتاب

کتاب دوست مشترک ما نوشتۀ چارلز دیکنز ترجمۀ عبدالحسین شریفیان

فصل اول

جست‌وجو

در روزگاری که زندگی می‌کنیم، گرچه نیازی به بیان سال دقیق آن نیست، هم‌زمان با فرا رسیدن شب پاییزی، قایقی کثیف با ظاهری نازیبا، که دو نفر در آن نشسته بودند، بر سینۀ آب رودخانه تیمز بین پل فلزی ساوت‌وارک[1] و پل سنگی لندن[2]، شناور بودند.

دو نفری که در قایق نشسته بودند، یکی‌شان مردی نیرومند بود با موهایی آشفته، خاکستری و چهره‌ای آفتاب‌زده و قهوه‌ای، و دختری سیه‌چرده، که نوزده یا بیست سال دارد و از شباهت زیادی که به آن مرد دارد می‌توان گفت که دختر اوست. دخترک پارو می‌زد، و هر دو پارو را به راحتی به کار می‌گرفت. مرد در همان حال که طناب سکان را شل در دست داشت، در ضمن، دست در جیب جلیقه فرو کرده و مشتاقانه جست‌وجو می‌کرد. او نه تور داشت و نه قلاب و ریسمان ماهیگیری، بنابراین نمی‌توانست ماهیگیر باشد؛ قایق او نازبالش جهت نشستن مسافر نداشت، نه رنگ شده بود، نه نوشته‌ای بر آن بود، و جز فریز[3] زنگ‌زده و حلقۀ طناب، وسیلۀ دیگری در آن نبود، از این‌رو مرد نمی‌توانست قایق‌ران باشد؛ قایقش آن‌قدر زهواردررفته و کوچک بود که نمی‌توانست بار حمل کند، بنابراین آن مرد نمی‌توانست تشاله‌دار[4] باربر رودخانه‌ای باشد؛

هیچ معلوم نبود دنبال چی می‌گردد، ولی در جست‌وجوی چیزی بود، با آن نگاه بسیار دقیق و جوینده.

مد آب، که یک ساعت پیش برگشته بود، پایین می‌رفت، و هر گرداب یا آب پیچک کوچکی را که می‌دید، سر قایق را به آن سو برمی‌گرداند و به سویش می‌رفت، یا پاشنه را به سوی آن می‌گرداند، یعنی هما‌ن‌گونه که خودش با تکان دادن سر به دخترش فرمان حرکت می‌داد، به‌ دقت به آن نگاه می‌کرد. دخترک نیز با همان دقتی که به رودخانه می‌نگریست، به چهرۀ او نگاه می‌کرد. اما در شدت نگاه دخترک اندک اثری از بیم و وحشت دیده می‌شد. این قایق و دو سرنشین درون آن به دلیل لای‌ولجنی که چهرۀ آب را کدر کرده بود و همچنین تلاطم آب، به ته رودخانه بیشتر علاقه‌مند بودند تا سطح آن، و  آشکارا سرگرم انجام کاری بودند که اغلب انجام می‌دادند، و چیزی را می‌جستند که اغلب دنبالش بودند. مرد گرچه قیافه‌ای نیمه‌وحشی داشت، و با اینکه چیزی موهای ژولیده‌اش را نپوشانده بود و بازوان قهوه‌ای‌رنگش از آرنج تا شانه برهنه بودند، دستمالی روی سینۀ برهنه‌اش و زیر ریش و سبیل وحشی و درهم‌آشفته‌اش آویزان و رها شده بود، با اینکه لباسی که بر تن داشت به نظر می‌رسید از همان لای‌ولجنی ساخته شده است که سرتاسر قایقش را پوشانده است، اما در نگاه تیزبینش حالتی سوداگرانه به چشم می‌خورد. بنابراین کوچک‌ترین حرکتی که از دخترک سر می‌زد، پیچ‌خوردگی مچ دست او، و شاید بیشتر نگاه آکنده از وحشت و هراس او؛ هم نکاتی بودند که نظر او را جلب می‌کردند.

«لیزی، مواظب قایق باش. مد آب اینجا خیلی تند است. مواظب باش جریان آب قایق را برنگرداند.»

مرد به مهارت و استادی دختر اطمینان داشت، سکان قایق بدون استفاده رها شده بود، با تیزبینی ویژه‌ای مراقب جریان مد رودخانه بود. از این‌رو دختر همیشه او را نگاه می‌کرد. اما اکنون نوری اریب از آفتاب در حال غروب بر ته قایق می‌تابید، و چون بر لکی کهنه در قایق می‌تابید که به جسد جمع و چروکیدۀ آدمی شبیه بود، چنان می‌نمود که انگار جسد به خون آغشته است. چشم دختر چون بر آن منظره افتاد، از ترس به خود لرزید.

مرد که ناگهان متوجه موضوع شده بود، با وجودی که عزم جزم کرده بود در جریان تند رودخانه همچنان به راهش ادامه دهد، گفت: «از چه‌چیز ناراحت هستی؟ من که چیزی روی آب نمی‌بینم.»

[1]. Southwark Bridge

[2]. London Bridge

[3]. Pantechnicon

[4]. در جنوب تشاله به بلم‌هایی گویند که بار کشتی‌هایی را به بندر می‌رسانند و در چندین کیلومتری بندر لنگر می‌اندازند. این وسیله از قایق معمولی بزرگ‌تر است. _ م.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب دوست مشترک ما نوشتۀ چارلز دیکنز ترجمۀ عبدالحسین شریفیان

کتاب دوست مشترک ما نوشتۀ چارلز دیکنز ترجمۀ عبدالحسین شریفیان

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “دوست مشترک ما”