گزیده ای از کتاب “درخت بی زمین” سرودۀ “شهیار قنبری”
سه دفتر شعر از: شهیار قنبری
بیبی من – کودکانهها – دلریختگان
چاپ اول
سال انتشار 1991 – August 1991
جای انتشار Laguna Beach, CA
چاپ دوم سال انتشار 2018
جای انتشار تهران – مؤسسۀ انتشارات نگاه
همهی حقوق از آن صاحب اثر است.
چاپ و پخش بدون اجازه، یعنی:
انهدام هفت سنگر عشق.
این کتاب در امریکا و اروپا و ایران به ثبت رسیده است.
Cover Design: SHAHYAR
Copyright@2018 by Shahyar Ghanbari
No Rights Reserved
No part of this book may be reproduced, for any reason, by any means, including any method of photographic reproduction, without the permission of the publisher.
Manufactured in Iran.
پیشکشنامه:
به همسر پرپرشدهام.
به همسقف و همسایه و همبغض و همترانه
و همزخم و همدلام: شانتال Chantal
به خواهرانام: شهره، حمیرا، نیلوفر و دخترانشان.
به واروژان، محمود اسدی، حسن زندی.
ایران زهرایی، فاطمه محمدی.
مادر، پدر و
پسرم: لورکا
در آغاز این کتاب می خوانیم:
نام: شهیار قنبری
حرفه: شاعری. از پانزده سالگی. نوشتن در نشریههای هفتگی. برنامهسازی برای رادیو و تلویزیون. آغاز کار ترانهسرایی برای دیگران در هجده سالگی. آنگاه در غربت، به خود رسیدن. ترانههای خود را خواندن.
بیستسالگی یعنی عشق به سینما. یعنی نوشتن و کارگردانی فیلم سینمایی «شام آخر» با بازی پرویز فنیزاده. ساختن فیلم «پاییز، ایستگاه آخر» برای تلویزیون، پیش از ترک وطن.
نوشتن و خواندن یک مجموعه شعر و ترانه به نام «اگر همه شاعر بودند» یا «پیشمرگانهها»، و به غربت بزرگ پیوستن. و بعد قدغن
و سفرنامه و برهنگی و دو دفتر شعر و آلبوم دوستت دارمها و
Rewind me in Paris دلچسبیدهها و چندصد ترانهی دیگر…
و هنوز و همچنان:
شعر، خوردن. شعر، نوشیدن. شعر، بوییدن. شعر، گریستن. شعر، خندیدن. شعر، خوابیدن. و شعر، نفس کشیدن – تنها کسب و کار من است.
ابریشم ما در آتش است و دُهُل، دهاندریدهترین.
پاپوش به پای جن دوختیم و کلاه کاغذی بر سر گذاشتیم
و گدای در جهنم شدیم.
ابریشم ما در آتش است و مایهی کارمان دیگر آفتاب نیست.
هرگز آفتاب نبوده است.
تمام جمعهها، پیاز خوردیم.
یادمان نبود که جمعه، نباید پیاز خورد.
که پیاز جمعه، قدغن است.
که فرشته بر سر آدم نمینشیند.
پیازهای جمعه.
از جمعههای پیاز تا جبهههای پیاز.
زخم شتر بر خر است. ترکی شکر است و فارسی هنر است.
هنر است؟
ابریشم ما در آتش است. ما همچنان بیملاحظه تنهاییم!
با این همه ستارهی آشفته، حیاطخلوت خانه؛ هنوز تاریک است.
درختان پارک شهر، برای کنسرت بدآوازترینمان دیگر پیرند.
و شاعران،
از غزل افتادهاند…
شاعر را بیاورید. دستبند قپانی کو. یا ضامن چاقو!
شاعر دو بار میمیرد. دو بار؟
در محکمههای بیترازو. بیفرشته. بیقاضی.
در محکمههای لجبازی.
شاعر را بگو عریان کنند. تختهبند نوازش کجاست؟
– در سایهسار تسمهزار…
شاعر را بیاورید. پُر میگوید. با صدایی بلند دشنام میدهد،
در ساعت سنگینی که خواجگان به قیلوله رفتهاند.
این گستاخ بیملاحظه، از تخم شریف آن نیاکان جاننثار و
پاکباخته نیست، که چنین به ناسزا نشسته است.
که نمکدان به سنگ شکسته است.
شاعر را بیاورید. عربدههایش از حوصله بیرون است.
سرخوش نیست و این همه را، هیچ میداند.
دراز کنید این کوتاهترین فاصلهی میان سکوت و آواز را…
چشم. زبان. حنجره. کلهپاچه. حسرت پل امیربهادر.
پنج صبح. یا ضامن چاقو!
شاعر را بگو بیاورند. مشکوک است. شک. شک!
– بسوزانیدش.
کو،
کجاست؛
فندک؟
شهیار قنبری
مرداد ماه از سال صفر
به وقت فاجعه
غزلْگریههای
شهیار قنبری
شناسنامهی غزلْگریهها:
شور………………………. 52
قدیم……………………… 53
آغاز……………………… 54
آفتابگردان……………….. 55
وسوسه…………………….. 56
لاله بانو………………….. 57
وحشت……………………… 59
روشن……………………… 60
از سر…………………….. 61
غیبت……………………… 62
سبزِ سبز…………………… 63
دلریخته (دلریختگان)………… 64
آفرینش……………………. 66
کوچهباغ…………………… 67
بیبی دل…………………… 69
سنگر بیسنگ……………….. 71
باج………………………. 72
غربت بد…………………… 74
دلریخته…………………… 75
به خود رسیدن……………… 77
چلهنشین…………………… 79
شیشهای……………………. 80
بالای نی…………………… 82
غزلبانو (امان از…)…………………… 85
درخت بیزمین………………. 87
از غیبت ساز میگویم.
از غیبت آوازخوان میگویم.
باید به کشف سرودهای تازه برخاست و پنجره را گشود،
اگرچه باد میآید.
فانوسها را کنار پنجره بگذار، که باد نیزه را پس نمیزند.
دفتری نو فراهم آور، تا غیبت ساز، پیشانینوشت نباشد.
آوازخوانان تازه دهان، چند صد سال است که
خواندن را دورخیز کردهاند.
دفتری نو، دستی از من تا تو.
شیر ترانه از سینهها سر میرود.
سازت را برهنه کن، تا ماه تمام، ناز سرو شیراز بفروشد.
بگذار اکنون را، نفس نفس تازه کنیم.
بیا صدای این ثانیهها باشیم.
در فرصت میان پنج خط
بیا نابترین ترانههایمان را بخوانیم.
سازت را برهنه کن، که غیبت زخمهها زیبا نیست.
در فرصت میان پنج خط آبی ناب،
از خواب دورترین ستاره بگو.
با پر شاهین، بر پنج خط ساز،
زیباترین ترانهات را به نام عشق، برهنه کن.
به نام عشق برهنه شو.
عریانیات را وزن کن تا پرستو از دانش زمین بیشتر بداند.
عریانیات را بر تالاری از همهمهی آینهها بریز.
برهنه شو تا آن «دروغ دیوآسای بس بسیار نیرومند»
در بیمنظرگی بماند.
عریانیات را وزن کن.
ساز را بردار.
هنوز فرصتی هست تا آفتاب زیاد بیاید…
غزلْگریه
مرا ببخش بیبیِ بیمن
مرا ببخش قندک روشن
مرا ببخش لالهی شیشه
مرا ببخش شعر همیشه
مرا ببخش
اگر تو را به باد سپردم
اگر تو را به اوج ترانه نبردم
مرا ببخش
اگر رفیق و یار نبودم
مرا ببخش
اگر که ماندگار نبودم
من از تو با همه گفتم
که گریه بگیرم
من از تو با تو نگفتم
که در تو بمیرم
مرا ببخش
اگر تو را به شعر شکستم
در مرگ برگ
تنها
به گریه نشستم
مرا ببخش
بیبیِ بیمن.
1356
این نخستین روایت «بیبیِ آبی» است که سالها بعد در پاریس و Laguna Beach جنوب کالیفرنیا به پایان رسید و در آلبوم سفرنامه به گل نشست.
غزلْگریه
شب چنان تیره
که شب
پیدا نیست.
عشق
اما
پیداست.
سایهی آمدنات
در راه است:
– روز باید باشد!
1356
غزلْگریه
تا دوباره دیدن تو
دست و رویام را
نخواهم شُست:
– ای عطر دُرُست.
1356
غزلْگریه
به بیژن قصه
بیژن مفید
ماه ما
اوج پلنگ
زخمگاهِ
شبرنگ
ماه
بر
بامِ
کلام
ماه ما
– ماه تمام –
1985 – Paris
غزلْگریه
بیتو
درخت و
شبنم و
سنجاقک.
ترانه و
بغض و
رفاقت دنبالهدار بادبادک
– نان بازپسین شام –
بینام
ناتمام!؟
1356
غزلْگریه
انگار
آب
تو را
خواب
دیده است
که اینچنین
زلال و نجیبانه
راه میآید
که
عاشقانه
راه میآید.
1356
غزلْگریه
از مهتابیِ خانهی من
تا
آفتابیِ خانهی تو
یک دست
فاصلهست
دستت را
دراز کن
تا
مهتابی
آفتابی شود.
1356
غزلْگریه
گوش حساس من
از نام تو
سهمی بردهست:
– «لاله»ی گوشام را
میگویم.
1356
غزلْگریه
ماه
بالا آمد
من
به آرامی
پایین
رفتم.
1356
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.