کتاب درآمدی بر اندیشه های سیاسی آنتونیو گرامشی نوشتۀ راجر سایمون ترجمۀ محمداسماعیل نوذری
گزیده ای از متن کتاب
استوارت هال
اندیشۀ گرامشی بر افرادی مثل من، که برای نخستین بار آثار ترجمهشدۀ وی را در اوایل دهۀ 1960 مطالعه کردیم، تأثیری بسیار عمیق و نافذ بر جای نهاد. دلبستگی و علاقۀ ما به گرامشی، بر چارچوبهای جزمی و ملانقطی علمی_ آکادمیک منطبق نبود. ما به روش خودمان به گرامشی نزدیک شدیم. مطالعۀ [آثار] گرامشی شم خلاق و نوآوری سیاسی ما را غنا بخشید و روش اندیشیدن، سبک تفکر و کل برنامه و پروژۀ سیاسی ما را متحول و دگرگون ساخت.
مطمئناً «این پنداشت غیرجزمی از گرامشی» هیچگاه به ما اجازه نمیدهد آثارش را دلبخواهی و سر خود، بدون در نظر گرفتن بافت فکری و صورتبندی متمایز و منحصربهفرد اندیشهاش، مطالعه کنیم. «خوانش ما از گرامشی» نباید خودسرانه یا دلبخواهی باشد، دقیقاً ازاینرو که چنین روشی با همان درسهایی که از او آموختیم مغایر و ناسازگار است. بااینحال، این خود گرامشی است که برای نخستین بار به ما آموخت چگونه «گرامشی بخوانیم». او شنوایی ذهنی ما را روی طول موج تاریخی خاص و مشخصی از نو تنظیم کرد؛ طول موج و افقی که مفاهیم او در آن کار میکنند. از گرامشی آموختیم که قواعد و ترتیباتی را [در جامعه] بشناسیم و به کار ببندیم که از رهگذر توجه و دقت مستمر در ویژگیهای «خارقالعاده» و ناموزونی تکامل ملی_ فرهنگی به دست آمدهاند. این الگو و سرمشق برآمده از اندیشۀ گرامشی است که به ما دربارۀ امکان تعمیمبخشیهای سادهانگارانۀ تاریخی تحت پوشش نام «نظریه» از یک جامعه یا دورۀ تاریخی به جامعه یا دورهای دیگر هشدار میدهد.
اگر میخواستم میراث گرامشی برای همنسلانم را در یک جمله خلاصه کنم، ناگزیر جملهای این چنین بر زبان میراندم: او صرفاً این امکان را پیش روی ما گشود تا یک بار دیگر مارکس را به شیوهای نوین بازخوانی کنیم؛ به عبارت دیگر، در نیمۀ دوم قرن بیستم از موضع و جایگاهی که در چارچوب میراث اندیشهورزی مارکس قرار دارد، به اندیشیدن «بپردازیم» و با واقعیتهای دنیای مدرن مواجه شویم. به این معنا و تنها در این صورت است که میراث اندیشۀ مارکس دیگر صرفاً پیکرهای متشکل از احکام و عقاید جزمی شبهمذهبی به شمار نمیرود، بلکه جریانی خواهد بود مشتمل بر باورها و افکار زنده و پویا، در حال توسعه و مستمراً احیاشونده.
اگر من ناگزیر بودم آن دعوی کلی را خاصتر و با تفصیل بیشتر مطرح کنم، احتمالاً مایل بودم، دور از مباحثههای گوناگون احتمالی، بر نکتههای زیر تأکید کنم:
نخست، شهامت و استقلال فکری اوست. گرامشی درون اندیشههای مارکس «زیست». اما اندیشههای مارکس برای او عاملی بازدارنده محسوب نمیشد که نوآوری و خلاقیتش را محدود کند و به زنجیر بکشد؛ این اندیشهها چارچوبی از باورها و اندیشهها بودند که ذهن او را آزاد ساخت، آن را رها کرد و به کار انداخت. بیشتر ما از باورها و اندیشههایی الهام گرفته و تغذیه شده بودیم موسوم به نوشتجات مارکسیستی که در آنها مفسری که نگران ماهیت شبهمذهبی تکلیفش (و بیتردید تکلیفش!) است، فقط پیرایش و تصحیح جستهگریختۀ علائم سجاوندی آن نوشته را برای خود مجاز میشمرد، درنتیجه ما شیوایی و تازگی نوشتههای گرامشی را همانند تأثیر رهاییبخش و انقلابی آن تجربه کردیم. در اینجا، آنچه بیتردید محدودیت متنی به شمار میرفت، یعنی ماهیت پراکندۀ نوشتههای وی، برای ما امتیازی مثبت محسوب میشد. دستنوشتههای گرامشی حتی در برابر هماهنگترین تلاشها برای دوختن مرزهای آزاد و رهای اندیشۀ او به جامهای یکدست و یکپارچۀ راستکیشانه و ارتودکسی پایداری کرد.
بنابراین، گرامشی به این معنا، و بدون آنکه بخواهیم سایر جنبههای اندیشه و تفکرش را نادیده بگیریم، در نقش تمامعیارترین «نظریهپرداز سیاسی» ظاهر شد. او همانند شماری از نظریهپردازان همرده و همترازش در تاریخ، پنداشتی جامع و مبسوط از «سیاست» به ما عرضه کرد که مشتمل است بر توازنها و ضرباهنگها، اشکال و قالبها، خصومتها و تعارضها و دگرگونیها و تحولهایی ویژه و مختص آن در مقام رشتهای علمی. مراد من آن شیوهای است که وی به مدد آن مفاهیمی چون «مناسبات نیروها»، «انقلاب منفعلانه»، «ترانسفورمیسم»، «بزنگاه یا بحران استراتژیک» و «جبهۀ تاریخی» را توسعه داد و همچنین معانی نوینی به مفهوم «حزب» بخشید. درک مفاهیم فوق اقتضای اندیشیدن دربارۀ امر سیاسی است براساس شیوۀ جدید؛ سطح استراتژیکی که سایر عوامل تعیینکننده بهشدت درون آن متراکم و متمرکز میشوند.
از این پس میخواهم توجه خود را به سازوکاری معطوف کنم که از رهگذر آن مفهوم «هژمونی» ما را به مفهومسازی مجدد سرشت و ماهیت نیروهای طبقاتی و اجتماعی وامیدارد: درواقع، گرامشی ما را واداشت تا دربارۀ معنای واقعی قدرت اعم از برنامه و پروژۀ قدرت و «شرایط پیچیدۀ موجودیت آن» در جوامع مدرن بازاندیشی کنیم. کار بر روی مقوله «ملی_ مردمی»، ایدئولوژی، جنبههای اخلاقی، فرهنگی و فکری قدرت و مفصلبندی دوگانۀ آن در دولت و جامعۀ مدنی، رابطۀ متقابل بین اقتدار، رهبری، سلطه و «آموزش اقناع»، ما را به پنداشتی جامعتر دربارۀ قدرت، اعمال و کارکردهای مولکولی آن، حضور آن در بسیاری از مکانها و حوزهها و قلمروهای گوناگون مجهز میسازد. بینش چندوجهی و تکثرگرای وی در باب قدرت برداشتهای کوتهبینانه و تکبعدی را که اغلب ما با آنها مأنوس بودیم منسوخ ساخت.
مطلبی مشابه را میتوان دربارۀ طیفی از نوشتههای حیرتانگیز و شگفتآور او دربارۀ مسائل فرهنگی، زبان، ادبیات عامه و البته اثر وی دربارۀ ایدئولوژی عنوان کرد. تصور او در باب تولید و تحول «عقل سلیم»[1] عامه، چون حوزهای فرهنگی که همۀ ایدئولوژیها باید با آن روبهرو شوند و بر سر آن مصالحه و توافق کنند و اگر بخواهند از حیث تاریخی در نقش نیرویی ارگانیک ظاهر شوند، باید با منطق آن سازگار شوند، افکار و اندیشۀ یک نسل کامل را دربارۀ این پرسشها و مسائل دگرگون ساخت. کار وی دربارۀ ماهیت ضرورتاً متناقض مباحث ایدئولوژیک، سرشت متکثر و چندکانونیشان خارقالعاده سازنده بوده است. این آثار به ما کمک کردهاند از بحثی عبث و بیفایده دربارۀ ایدئولوژی دست برداریم که بسیار انتزاعی و مبتنی بر تعریفاند، و به منطقهای فرهنگی و اشکال و صور استدلال عملی و منطقی نظر بیفکنیم که در متن آن زبان تودههای مردم شکل میگیرد و جایی است که منازعۀ تاریخی بر سر ایجاد اشکال یک فرهنگ نوین در جریان است. فقط تأکید و پافشاری مداوم و مصرانۀ گرامشی بر ساختارها و بافتهای حقیقی و زندۀ حیات، اندیشه و فرهنگ مردمی که تأثیرگذاری تاریخی منسجمترین و متقاعدکنندهترین «فلسفهها» را محدود میکند، میتواند اینقدر حسابشده و سنجیده برداشت و پندار سادهانگارانه از ایدئولوژی را نابود کند. مطابق با این برداشت و دریافت سادهانگارانه، ایدئولوژی اندیشههایی یقینی و بیغلط پنداشته میشود که به ذهن و ضمیر تهی از پیشفرضهای فرهنگی_ تاریخی سوژههای پیشاانقلابی نازل میشود که در خلأ منتظر دریافت آناند.
گرامشی، با شکیبایی و شهامت، مشعل اندیشههای انتقادی و تعهد سیاسی را در میانۀ ابرهای تیره و موحش فاشیسم برافراشت. ما از شهامت و تعهد او در «عصر آهنینی» که در آن روزگار میگذراندیم الهام گرفتیم. بنابراین، بخت و اقبال شگفتآورانه یارم بود که وی عمیقترین و پرنفوذترین تأثیر خود را بر اندیشه سیاسیام در دو جهت مرتبط با یکدیگر برجای بگذارد که گویا در تجربۀ عصر او و اوضاع و شرایط زمانهاش کاملاً ناشناخته و مهجور بوده است. با تلاش برای شناختن گرامشی است که توانستم بینشها و بصیرتهایی به دست آورم بهمنظور درک دگرگونیها و تحولات عمیقی که اینک در جوامع لیبرال بورژوایی غرب تحت نام «راست نو» در جریان است. لحظۀ انقلاب و ارتجاع لحظۀ «بازسازی در همان هنگامۀ نابودی» که تحت نام تاچریسم، ریگانیسم[2] و سایر اشکال حل بحران در جوامع سرمایهداری، در شرف چیرگی بر دوران ماست.
[1]. Common Sense
[2]. Reaganism
کتاب درآمدی بر اندیشه های سیاسی آنتونیو گرامشی نوشتۀ راجر سایمون ترجمۀ محمداسماعیل نوذری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.