کتاب دختر پرتقالی نوشتۀ یوستین گردر ترجمه نازنین عرب
گزیده ای از متن کتاب
پدرم یازده سال پیش از دنیا رفت وقتی تنها چهار سال داشتم. فکر میکردم دیگر هیچوقت هیچ چیزی دربارۀ او نخواهم شنید، ولی حالا داریم این کتاب را با هم مینویسیم.
اینها اولین سطرهای این کتاب هستند و من دارم این سطرها را مینویسم، نوشتههای پدرم در ادامه میآیند. در واقع او بیشتر از من حرف برای گفتن دارد.
من مطمئن نیستم چقدر خوب پدرم را به خاطر بیاورم.
احتمالاً تنها به این خاطر او را به یاد میآورم که بارها و بارها به عکسهایش نگاه کردهام.
تنها عکسی که خیلی خوب به یاد میآورم، عکسی است که در آن با پدرم بیرونِ خانه در تراس نشستهایم و به ستارهها نگاه میکنیم.
در یکی از عکسها، من و پدرم روی مبل چرمی زردرنگ توی سالن نشستهایم. به نظر میرسد که پدرم مشغول تعریف داستان قشنگی برایم هست. ما هنوز هم آن مبل را داریم فقط پدرم دیگر روی آن مبل نمینشیند.
در عکس دیگری ما روی صندلی گهوارهای سبزرنگی در پاسیو لم دادهایم. از وقتی پدرم مرد، آن عکس همان بیرون به دیوار است. من حالا روی همان صندلی سبز گهوارهای نشستهام. سعی میکنم روی صندلی تاب نخورم چون در حال نوشتن در یک دفتر یادداشت بزرگ هستم. بعداً همه اینها را در کامپیوتر قدیمی پدرم تایپ خواهم کرد.
چیزهایی برای تعریف کردن درباره همین کامپیوتر قدیمی هم دارم، ولی بعداً به آنها میرسیم.
نگه داشتن عکسهای قدیمی همیشه کار غریبی بوده است. آنها متعلق به زمان دیگری به غیر از حالا هستند.
من در اتاقم یک قاب بزرگ از عکسهای پدرم دارم. اینکه عکسهای کسی را داشته باشی که حالا دیگر زنده نیست اصلاً دلچسب نیست. ما چندتایی فیلم هم از پدرم داریم. با اینکه پدرم صدای مردانه و زیبایی داشت، فکر میکنم گوش کردن به صدایش هم کمی ترسناک است.
شاید بهتر بود نگاه کردن به فیلمهای کسی که دیگر وجود ندارد یا حتی کسی که دیگر با ما زندگی نمیکند ممنوع میشد، به نظرم درست نیست به زندگیِ مردهها سرک بکشیم.
در بعضی از فیلمها صدای خودم را هم میشنوم، صدایی نازک شبیه جیکجیک که من را یاد جوجه میاندازد.
آن موقعها اینطور بود: پدرم صدای بم بود، من صدای زیر.
در یکی از فیلمها من روی شانههای پدرم نشستهام و تلاش میکنم به ستارۀ طلایی روی درخت کریسمس چنگ بزنم. نباید بیشتر از یک سال داشته باشم و این کار آنقدر برایم سخت است که نمیتوانم انجامش بدهم.
وقتی مامان به فیلمهای من و پدر نگاه میکند، عقب میایستد و از خنده رودهبر میشود. آن روزها مامان بود که پشت دوربین فیلمبرداری میایستاد و از ما فیلم میگرفت. فکر نمیکنم مادرم وقتی به فیلمهای پدرم نگاه میکند باید خوشحال باشد یا بخندد. فکر نمیکنم پدرم هم دوست داشت به این چیزها فکر کند. حتماً میگفت این خلافِ قوانین است.
در فیلم دیگری من و پدرم زیر تابش خورشید ماه آوریل و در تعطیلات عید پاک بیرون ویلای زمستانیمان در فیلستولن[1] نشستهایم و هر کدام یک نصفه پرتقال دستمان است. من دارم سعی میکنم آب نصفۀ پرتقالم را که پوستش را هم نگرفتهاند بمکم. ولی پدرم شاید به چیز دیگری غیر از نصفه پرتقالش فکر میکند، تقریباً از این بابت مطمئنم.
کمی بعد از همان تعطیلات عید پاک بود که پدرم بیمار شد. تقریباً یک سال بیمار بود و از اینکه به مرگ نزدیک میشد میترسید. فکر میکنم او میدانست که به زودی میمیرد.
مامان بارها و بارها برایم گفته که پدرم بیشتر از این بابت متأسف بود که خیلی زود، قبل از اینکه من و او همدیگر را به طور کامل بشناسیم، میمیرد.
مادربزرگ هم همین را میگوید، فقط کمی پیچیدهتر.
مامانبزرگ هر وقت با من دربارۀ پدرم صحبت میکند صدایش خیلی خندهدار میشود. شاید این خیلی هم عجیب نباشد. مامانبزرگ و بابابزرگ پسرشان را وقتی یک مرد بزرگ شده بود از دست دادند و نمیدانم که این چه حسی میتواند در آنها ایجاد کند. به هر حال آنها یک پسر دیگر هم دارند که هنوز زنده است. مامانبزرگ وقتی به عکسهای قدیمی پدرم نگاه میکند هیچوقت نمیخندد. حالت فیلسوفانهای به خودش میگیرد و فکر میکنم که همین ژست کلی حرف در خودش دارد.
آن وقتها پدرم اینطور تصمیم گرفته بود که این کار درستی نیست که با یک پسربچۀ سه سال و نیمه حرفهای جدی بزند. من امروز میفهمم که چرا اینطور فکر میکرد و شما هم بهزودی میفهمید، همینکه به خواندن ادامه دهید، خودتان متوجه خواهید شد.
عکسی از پدرم دارم که در آن روی تخت بیمارستان دراز کشیده و صورتش خیلی لاغر شده است. من روی زانوهایش نشستهام ولی او با دستهایش مرا نگه داشته تا روی او نیفتم. او در عکس سعی میکند به من لبخند بزند. عکس متعلق به چند هفته پیش از آن است که بمیرد. من باید ترجیح بدهم ای کاش این عکس را ندیده بودم ولی اولین باری که آن را دیدم نتوانستم از بین ببرمش. حتی نمیتوانم یکبار دیگر به آن عکس نگاه کنم.
[1]. FjellstØlen
کتاب دختر پرتقالی نوشتۀ یوستین گردر ترجمه نازنین عرب
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.