کتاب «خودشیفتگی» نوشتۀ زیگموند فروید ترجمۀ زیبا تابان
گزیدهای از متن کتاب:
«مقدمهای بر خودشیفتگی»: متن و زمینه
آر. هوراسیو اِچِگوین[1]
«مقدمهای بر خودشیفتگی» را همواره یکی از اساسیترین نوشتهها در تحقیقات نظریۀ روانکاوی دانستهاند، چراکه فروید در این مقاله به مسائل مهم و پیچیدهای پرداخته است. بسیاری از این مسائل امروزه نیز به اندازۀ زمان نگارش این اثر مطرح است، درحالیکه برخی دیگر اهمیت سابق خود را از دست داده؛ بااینحال، میل دارم ادعا کنم باور فروید به اینکه نوعی خودشیفتگی اولیه خاستگاه زندگی روانی است یکی از علل منازعات بنیادینی است که در روانکاوی روزگارمان شاهدشان هستیم. به منظور شناخت مقالۀ فروید، باید این اثر را بهدقت و با توجه به جزئیات خواند؛ حتی میتوان گفت این مقاله را باید کلمهبهکلمه خواند. همچنین، باید آن را در بافت تاریخی خود قرار داد و باید شرح مناسبی نهفقط از مؤلفههای نظری دخیل در آن، بلکه از مطالبات جهان آن روزگار که این اثر به قصد برآوردن آنها تدوین شده ارائه داد. بدین منظور، باید توجه خود را به شخصیتهای برجستۀ آن دوران معطوف کنیم، یعنی همان دورانی که نهاد روانکاوی در حال شکلگیری بود و این ساختارِ تازهتأسیس آهستهآهسته به سبب شکاف میان آدلر و یونگ، دو تن از چهرههای اصلی روانکاوی، دوپاره میشد. چنین پژوهشی باید تا جای ممکن بدون غرضورزی و با رعایت بیطرفی انجام شود و البته هرگز نباید فراموش کنیم که ما نیز بخشی از این تاریخ هستیم و قضاوتهای ما برآمده از جایگاهی است که ناگزیر در آن قرار داریم؛ جایگاهی که نهتنها نظری، بلکه احساسی و سیاسی است.
رویدادنگاری
بااینکه قصد دارم گامبهگام مقالۀ فروید را دنبال کنم، چنانکه گویی خود فروید در حال سخنگفتن است، نمیخواهم این توهم افراطی را در ذهن خود بپرورانم که اثری از جانبداری در من نیست؛ درست همین بیاعتمادی به خودم است که امیدوارم سبب شود میزانی از تعادل در بحثم گنجانده شود. باز هم اگر بخواهم صادق باشم، باید بگویم مشکلات پیشِ رو صرفاً از جانب مفسر متن نیست، بلکه خود متن نیز، که حدود و ثغور مطالب آن گاه شفاف و صریح نیست، به این دشواریها دامن میزند. البته قرار هم نیست که این متن روشن و صریح باشد. «مقدمهای بر خودشیفتگی» اثری است متعلق به دوران گذار، مقالهای است آزارنده، به این سبب که، به گفتۀ جونز، این مقاله «تکان ناخوشایندی به نظریۀ غرایز داد، یعنی آن صورتی از این نظریه که روانکاوی تا آن زمان به آن رسیده بود» (1955، 339). میتوان این نکته را نیز افزود که فروید نهتنها نظریۀ غرایز را دگرگون کرد، بلکه نظرات او از ظهور تلقی جدیدی از دستگاه روانی حکایت میکرد. درواقع، فروید درحالیکه میکوشید اصول فراروانشناسی خود را مدون کند، که بعدها در مقالات سال 1915 عاقبت آنها را صورتبندی کرد، نخستین گامها را بهسوی تحولاتی برداشت که قرار بود در چند سال آینده به بار بنشینند؛ که اوج آنها نظریۀ ساختاریِ کتاب ایگو و اید (1923) بود. در آن زمان، توجه فروید کاملاً مصروف این مجادلات شدید نظری (که بهخودیخود برای توضیح مشکلات او کاملاً کافی است) و نیز بررسی موضوع مهم روانپریشی بود؛ در ضمن، در کشمکش منازعات شخصی نیز گرفتار شده بود که همۀ افراد دخیل در این مجادلات را وامیداشت با شوروشوق و با مجادله بر سر مواضع خود بمانند. البته همین نکته بود که نویسنده را برانگیخت تا بگوید این مقاله زایمان سختی داشته است (نامه به آبراهام، 16 مارس 1914؛ فروید و آبراهام، 1965).
درست است که فروید مفهوم خودشیفتگی را رسماً در این مقطع وارد نظریۀ خود کرد، اما این اصطلاح پیش از آن نیز شناخته شده بود، گرچه عموماً به کار نمیرفت. آنطور که جونز میگوید، فروید اولینبار در اثر خود دربارۀ لئوناردو از این اصطلاح استفاده کرده بود (فروید، ۱۹۱۰الف). او یک سال بعد از این اصطلاح در توصیف خودبزرگبینی شربر استفاده کرد (فروید، ۱۹۱۱)، اما او پیشتر در 10 نوامبر 1909 به انجمن روانکاوی وین گفته بود که خودشیفتگی یک مرحلۀ میانی ضروری برای گذر از خودانگیزی جنسی به دگرگرایی جنسی[2] است (جونز 1955، ۳۰۴:۲). فروید هم در ویراست دوم سه رساله دربارۀ نظریۀ تمایلات جنسی (1905)، که در سال 1910 منتشر شد، و هم در کتاب لئوناردو داوینچی و خاطرهای از دوران کودکیاش[3]، که به همان سال تعلق دارد، به خودشیفتگی یا مشخصاً به انتخاب ابژۀ خودشیفته پرداخته است؛ و این انتخاب ابژۀ خودشیفته عاملی است که سبب میشود فرد همجنسگرای بالقوه، که خود را با مادرش همانند میکند، در جستوجوی فردی همجنس باشد که او را بازنمایی میکند.
در مقالۀ سوم کتاب توتم و تابو (۱۹۱۲-۱۹۱۳)، فروید ذیل بحث از همهتوانی به خودشیفتگی میپردازد (بخش سوم): در مرحلۀ همزادگرایی[4]، مردان همهتوانی افکار را به خود نسبت میدهند؛ متعاقباً مجبور میشوند این همهتوانی را به والدین واگذار کنند. در اینجا، فروید مطالبی را یادآور میشود که در سه رساله (مشخصاً با ارجاع به ویراست سوم سال 1915) دربارۀ رشد جنسی گفته بود. تمایلات جنسی دوران کودکی یکپارچه[5] و معطوف به ابژهها نیست: این تمایلات در ابتدا آشفته است، به این نحو که مؤلفههای مختلف آنها هر یک به دنبال لذت خود و در پی ارضا شدن توسط بدن خود سوژه است. فروید این مرحله را «خودانگیزی» مینامد که بر مرحلۀ دگرگرایی جنسی، که در آن ابژهها پدیدار میشوند، مقدم است. در فاصلۀ این دو، مرحلۀ دیگری قرار دارد که در آن غرایز جنسیِ یکپارچه ایگوی خودِ فرد را، که تقریباً در همین زمان تشکیل شده است، ابژۀ خود قرار میدهند. در این مرحلۀ میانی، که «خودشیفتگی » نامیده میشود، سوژه طوری رفتار میکند که گویی عاشق خودش است؛ در این مرحله، هنوز نمیتوان غرایز ایگویی او را از تمایلات لیبیدوییاش تفکیک کرد. این نکته ارزش تأکید دارد که از نظر فروید، این وضعیت نهفقط یکی از مراحل رشد، بلکه ساختاری ماندگار در انسانهاست که حتی پساز یافتن ابژه، همچنان خودشیفته باقی میمانند. فروید در اینجا و در جاهای دیگر اثر خود، به این نکته اشاره میکند که نیروگذاری در ابژهها صرفاً تجلی لیبیدویی است که در ایگو باقی میماند.[6] فروید همهتوانی افکار را به همین خودشیفتگی نسبت میدهد.
فروید نظرات پراکندهای را که در این چند بند بهاختصار به آنها پرداختیم در مقالۀ سال ۱۹۱۴ گرد هم میآورد و آنها را ماهرانه میپرورد. حال بهترتیب سه بخش مقالۀ «مقدمهای بر خودشیفتگی» را بررسی میکنیم.
1
فروید اصطلاح «نارسیسیسم» (خودشیفتگی) را از دو تن وام گرفت: پاول نِکه، که در سال 1899 از آن برای توصیف انحرافی استفاده کرد که در آن فرد با بدن خود چون ابژهای جنسی برخورد میکند، و هَوْلاک اِلیس، که یک سال پیش از آن از این اصطلاح برای توصیف نگرش روانشناسانهای مشابه نگرش روانشناسانۀ شخصیت افسانهای نارسیسوس[7] استفاده کرده بود (به معنای «شبهنارسیسوسی»). براساس طبقهبندی فروید در اولین رساله از سه رسالهاش از اقسام انحرافها، میتوان گفت خودشیفتگی مدنظر نکه انحرافی از حیث ابژۀ جنسی است.
براساس تجربیات بالینی، خودشیفتگی در بیماران دیگر نیز دیده میشوند؛ مثلاً، همانطور که سَجِر اشاره کرده، در همجنسگرایان. عاقبت در سال 1911 اوتو رانک[8] نتیجه گرفت که تخصیصهای خودشیفتهوار لیبیدو ممکن است جایگاهی در رشد جنسی بهنجار انسان داشته باشد. درنتیجه، دیگر خودشیفتگی صرفاً نوعی انحراف نبود و به «مکمل لیبیدوی ایگویسمِ غریزۀ صیانت نفس» نیز تبدیل شد (فروید، 1914، 73_74). در این مرحله از بحث، بهتر است لحظهای به سراغ مقالۀ فراموششدۀ رانک برویم و در آن درنگی بکنیم. این مقاله بر اهمیت خودشیفتگی تأکید میکند و آن را پدیدهای بهنجار و گذاری اجتنابناپذیر از خودانگیزی جنسی به عشق ابژهمحورِ دوران نوجوانی میداند. پروندهای که رانک به آن اشاره میکند مربوط به زنی است که، بنا به روایت رانک، عشقش به بدن خود نهتنها به غرور زنانۀ معمولش شکل داده، بلکه پیوندی وثیق با تمایل همجنسگرای او دارد. رانک معتقد بود که خوددوستی در زنان نوجوان با حالتِ عاشقِ مادر بودن در دوران کودکی ارتباط دارد، حالتی که بعداً به همانندسازی با مادر و جستوجوی خویشتن در شریک همجنسگرای مؤنث تغییر شکل مییابد (همانطور که پیش از این دربارۀ مردان گفته شد). خیالپردازی دربارۀ بازگشت سرزندگی جوانی[9] اینگونه متبلور میشود و این خیالپردازی در سالهای بعد نقشی مهم در ایدههای بعدی رانک دربارۀ همزاد[10] چونان ایدهآل خودشیفتۀ جاودانگی ایفا کرد.
[1]. Horacio Etchegoyen
[2]. alloerotism
[3]. Leonardo da Vinci and a Memory of His Childhood
[4]. animistic
[5]. unitary
[6]. «انسان، حتی پس از اینکه برای لیبیدوی خود ابژههایی خارجی یافت، تا حدی خودشیفته باقی میماند. نیروگذاری در ابژههایی که او پدیدشان میآورد گویی تجلیهای لیبیدویی هستند که همچنان در ایگوی او باقی میماند و میتوان آن را یک بار دیگر به ایگو بازگرداند.» (توتم و تابو، ۸۹)
[7]. Narcissus
[8]. Otto Rank
[9]. rejuvenation
[10]. double
کتاب «خودشیفتگی» نوشتۀ زیگموند فروید ترجمۀ زیبا تابان
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.