کتاب «زندگی روزمرۀ خدایان یونان باستان» نوشتۀ جولیا سیسا ترجمۀ سعید درودی
گزیدهای از متن کتاب
«زندگی روزمرۀ خدایان» موضوعی است ظریف و حساس، زیرا آنچه پیرامون «خدایان یونان باستان» نقل شده و به ما رسیده، ممکن است ما را (که انسانهایی فانی هستیم) بفریبد یا به «بیهودهگویی» وادارد و خواننده را از قهرمانان اینگونه داستانها دلزده کند. اما با همۀ اینها، موضوع «زندگی روزمرۀ خدایان» مقولهای است دلکش و جذاب. در حکایاتی که دربارۀ این شخصیتها نقل شده، هریک از آنها یک «خدا» یا «رَبالنوع» نامیده شدهاند. با توجه به رفتاری که از آنها در اینقبیل قصهها منقول است، اگر آنها را واقعاً «خدا» بدانیم، آیا به این معناست که ناخواسته دچار کژفهمی یا سوءتفاهم شدهایم و مقولۀ «الهیات»[1] (یا همان «یزدانشناسی») را اهانتبار به چالش کشیدهایم؟ زندگی این قهرمانان چگونه بود؟ اوقاتشان را به چه نحو میگذراندند؟ سرگرمیهاشان چه بود؟ اگر واقعاً به «حقیقت» علاقه داشته باشیم و این علاقه بهاندازهای باشد که ما را به «کاوش در حقیقت» برانگیزد، قطعاً به این نتیجۀ مهم میرسیم که کنجکاوی در این موضوع، گرچه ممکن است ظاهراً به «چالش الهیات» تعبیر شود، اما فینفسه کاری «ناشایست» و «نادرست» نیست. سؤالی که در اینجا مطرح میشود، این است که «خدایان از وقت خود چگونه استفاده میکردند؟» در این جمله، سه واژه هست که توجه ما را به خود جلب میکند: خدایان، وقت، استفاده کردن از وقت. این سه کلمه، در کنار یکدیگر، نشاندهندۀ موانعی است که باید برطرفشان کنیم: یک، «خدا» چیست؟ دو، «وقتگذرانی» یک خدا را چگونه باید توصیف کرد؟ و سه، خدای موردبحث، و زندگی او، چه ارتباط و تأثیری در امور دنیای ما دارد؟
فلاسفۀ دوران باستان نیز با این پرسشها روبهرو بودند و همانگونه که بعداً خواهیم دید، پاسخهایی که برای آنها یافتند، بسیار متضاد بود. اما این همۀ ماجرا نیست. افلاطون[2] که در سدۀ چهارم پیش از میلاد میزیست، یا سیسرو[3] در قرن دوم میلادی، با بهکارگیری شیوۀ «محاوره و گفتوگو»، به بحث پیرامون ذات و سرشت خدایان پرداختهاند. از مطالعۀ آثار این دو نفر، بهآسانی میتوان دریافت که در طول تاریخ، دربارۀ «الوهیت»[4] و «یزدانشناسی»، اظهارات ضدونقیض فراوان وجود داشته است و دلیل این اظهارات متضاد نیز همان است که از قرنها قبل، منبع مباحثات متعدد شده و عبارت از آن است که آیا خدایان موردبحث تأثیری در زندگی انسانها دارند یا نه. به این سؤال پاسخهای گوناگون داده شده و جالب اینجاست که پاسخها اغلب اوقات کاملاً متضادند. لذا میتوان گفت سؤال پیشین مکاتب فکری آدمیان را در طول تاریخ به دو شاخۀ عمده و کاملاً متضاد تقسیم کرده است.
افلاطون و همچنین رواقیون[5] عقیده داشتند خدایان میتوانند در زمانهای مختلف، در نقاط گوناگون جهان، بر پدیدههای دنیوی تأثیر بگذارند. ولی برای شناسایی «ارباب انواع»، اشاره به این «قدرت» روشی مناسب نیست. ظاهراً «تأثیرگذار بودن» شرط لازم یا پیشانگاشت[6] وجود خدایان است؛ لذا میتوان آن را «علت وجودی»[7] ایشان دانست. البته ممکن است برخی خوانندگان به این موضوع اذعان کنند که موجوداتی «فناناپذیر» وجود دارند، ولی «تأثیرگذار» نیستند. اینقبیل خوانندهها، با این عقیده، درواقع تلویحاً وجود چنین موجوداتی را مردود میدانند. از آنسو، نوعی دیدگاه مذهبی کلیشهای و تکراری هم در این مورد هست که مشهورترین نمونهاش عقاید اپیکوری[8] است. اپیکوریها معتقدند خدایان وجود دارند، ولی حتی در اوج قدرت خویش هم نمیتوانند تأثیر آنچنانی بر زندگی روزمرۀ انسانهای فانی بگذارند.
«تأثیرگذار» یا «بیتأثیر» … بهقولِ شکسپیر، «مسئله این است.»[9] … از دوران یونان باستان تا به امروز، مسئلۀ وجود «خدایان»، یا «خدای واحد»، در روایات دینی یا سنتی اقوام گوناگون مطرح بوده. این مسئله ابتدا در میان معتقدان به «چندخدایی»، و سپس «تکخدایی»[10] ظاهر شد و هدف از آن توصیف «موجود»ی بود که قدرت «تأثیرگذاری بر همهچیز» را داشته باشد. نماد این اعتقاد نیز در یک جمله خلاصه میشد به این مضمون: «من تأثیرگذارم؛ پس هستم.»[11] این جمله را میتوان «شعار خدایان» دانست که بعدها الهیون (اعم از معتقدان به چندخدایی و تکخدایی) در میان مردم رواجش دادند و با اعتقاد اپیکوریان در تضاد بود، زیرا اپیکوریها عقیده داشتند یک «قدرت برتر» وجود دارد، ولی «بیکار» است و کار خاصی ندارد و اوقاتش را به استراحت میگذرانَد. برای درک این موضوع که بحث و جدل در این زمینه چگونه در خلال چند قرن پیش رفت و دوام آورد، کافی است نگاهی به دایرةالمعارف[12] تألیف دنی دیدرو[13] و دالامبر[14] بیندازیم که در آن، مقولۀ «خداناباوَری»[15] به این شکل تعریف شده: «گرایشی است که عقیده به وجود یک خدا را نهتنها نادرست میشمارَد، بلکه آن را بهکلی رد میکند.» این تعریف درواقع لُب کلام عقاید طرفداران اپیکور است که بهگفتۀ نویسندگان دایرةالمعارف:
«خداناباوَری» عقیدۀ کسانی است که وجود یک «خدای جهانآفرین» را مردود میشمارند… ما عمداً از عبارت «جهانآفرین» استفاده کردهایم تا این موضوع را به خواننده انتقال دهیم که برای آنکه «خداناباوَر» نباشد، کافی نیست در عقاید خویش واژۀ «خدا» را به کار گیرد. اپیکوریها همواره از «خدایان» سخن میگفتند و به تعداد زیادی «ربالنوع» معتقد بودند. اما درواقع «خداناباوَر» بودند، زیرا در آفرینش جهان و حفظ آن، نقشی برای خدایان قائل نبودند و عقیده داشتند خدایان غالباً بیکار و در حال استراحتاند.
تصورات یونانیها با اعتقادات اپیکوریها همخوانی نداشت. خدایان یونان که بهعقیدۀ یونانیها، در کوه اولیمپوس مسکن داشتند، بههیچوجه شبیه خدایان فناناپذیر دائوئیسم[16] نبودند. خدایانی که در دین کنفوسیوس در آسمان میزیستند، حرف نمیزدند و هیچوقت سخنی بر زبان نمیراندند. خدایان یونان حتی به ربالنوعهای کنفوسیوسی هم شباهت نداشتند. بااینحال، اگر اینگونه میبود، صحبت پیرامون زندگی روزمرۀ خدایان قطعاً بیمعنا و دور از ذهن مینمود. خدایان ساکن اولیمپوس، هر روز صبح، با طلوع خسرو سیارگان و ظهور روشنایی نارنجی روز جدید، همچون ما امروزیها، از خواب دوشین برمیخاستند. بعضی روزها، پس از بیدار شدن، به دنیای انسانهای فانی (که در پایین کوه اولَمپ بود) میرفتند. در این حال، قلبشان مالامال از محبت و مهربانی بود و ازاینرو میکوشیدند از اطرافیان دلجویی و مشکلاتشان را حل کنند. اما برخی اوقات نیز وقتی بیدار میشدند، بهدلیلی ناشناخته، غضبناک بودند و به کوچکترین بهانه، بر دوست و آشنا خشم میگرفتند و هرکسی را که میدیدند، میآزردند. در دیگر مواقع نیز بلافاصله پس از برخاستن از بستر، بهدنبالِ اغراض نفسانی میشتافتند. داستانهای منسوب به هومر نیز از همینجا میآغازد.
[1]. theology
[2]. Plato
[3]. Cicero
[4]. divinity
[5]. Stoics
[6]. presupposition
[7]. raison d’être
[8]. Epicurean
[9]. تقلیدی طنزآمیز از یکی از تَکگویی (مونولوگ)های نمایشنامۀ معروف هَملت اثر شکسپیر، درامنویس شهیر انگلیسی (از 1564 تا 1616 میلادی). اصل جمله چنین است: «بودن یا نبودن. مسئله این است.» _ م.
[10]. monotheism
[11]. این عبارت تقلیدی است از جملۀ معروف رنه دکارت فیلسوف بزرگ و نامدار فرانسوی (از 1596 تا 1650 میلادی) که در تجلیل از «عقل» و «تفکر» گفته است: «من میاندیشم؛ پس هستم.» _ م.
[12]. Encyclopedia
[13]. Denis Diderot (از 1713 تا 1784): نویسنده و فیلسوف معروف فرانسوی _ م.
[14]. Jean Le Rond d’Alembert (از 1717 تا 1783): ژان لورون دالامبر، ریاضیدان، فیزیکدان و فیلسوف تعقلگرای شهیر فرانسوی _ م.
[15]. atheism
[16]. Daoism: که آن را تائوئیسم (Taoism) هم مینامند، دینی است (یا بهتر است بگوییم «فلسفهای دینی است») منسوب به یکی از فیلسوفان چینی به اسم لائوتزو (Lao-Tzu) که در سدۀ ششم قبل از میلاد میزیست. در این دین چیزی به نام «دولت» وجود ندارد و فقط تعدادی مناسک و اَعمال مذهبی به چشم میخورَد که بعدها با مسائل فلسفی و عرفانی عجین شد. دین دائوئیسم اکنون 2500 ساله است و ریشهاش به کشور چین بازمیگردد _ م.
کتاب «زندگی روزمرۀ خدایان یونان باستان» نوشتۀ جولیا سیسا ترجمۀ سعید درودی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.