در آغاز کتاب دو عروس جوان می خوانیم :
فهرست مطالب
بالزاک نامه را برمیگُزیند . 9
به ژُرژ ساند . 32
بخش اول . 33
به مادموآزل رُنه دو موکومب … 35
از همین فرد به همان فرد . 51
از همین فرد به همان فرد……………………………………………………………………… 58
از همین فرد به همان فرد……………………………………………………………………… 64
رُنه دو موکومب به لوییز دو شولیو……………………………………………………….. 69
دُن فِلیپ هِنارِز به دُن فِرناند . 77
لوئیز دو شولیو به رُنه دو موکومب … 85
از همین فرد به همان فرد……………………………………………………………………… 94
مادام دو لِستوراد به مادموآزل دو شولیو . 98
مادموآزل دو شولیو به مادام دو لِستوراد . 101
مادام دو لِستوراد به مادموآزل دو شولیو………………………………………………… 105
از مادام دو لِستوراد به مادموآزل دو شولیو……………………………………………. 120
دوک دو سوریا به بارون دو ماکومِر………………………………………………………. 132
لوئیز دو شولیو به مادام دو لِستوراد . 134
از همان فرد به همان فرد . 145
از همین فرد به همان فرد……………………………………………………………………… 148
مادام دو لِستوراد به لوییز دو شولیو………………………………………………………. 151
لوئیز دو شولیو به مادام دو لِستوراد . 156
رُنه دو لِستوراد به لوییز دو شولیو . 163
لوئیز دو شولیو به رُنه دو لِستوراد . 167
لوئیز به فِلیپ … 175
فِلیپ به لوییز . 180
لوئیز دو شولیو به رُنه دو لِستوراد . 185
رُنه دو لِستوراد به لوییز دو شولیو…………………………………………………………. 194
لوئیز دو ماکومِر به رُنه دو لِستوراد………………………………………………………… 197
لوئیز دو ماکومِر به رُنه دو لِستوراد………………………………………………………… 203
رُنه دو لِستوراد به لوییز دو ماکومِر……………………………………………………….. 211
از آقای دو لِستوراد به لا بارون دو ماکومِر. 218
لوئیز دو ماکومِر به رُنه دو لِستوراد. 221
رُنه دو لِستوراد به لوییز دوماکومِر . 225
مادام دو ماکومِر به مادام دو لِستوراد. 234
مادام دو لِستوراد به مادام دو ماکومِر . 239
از مادام دو ماکومِر به لا ویکُنتس دو لِستوراد………………………………………… 241
مادام دو ماکومِر به مادام دو لا ویکُنتس………………………………………………… 242
از لا ویکُنتس دو لِستوراد به لا بارون دو ماکومِر…………………………………… 246
از لا بارون دو ماکومِر به لا ویکُنتس دو لِستوراد . 253
از لا ویکُنتس دو لِستوراد به لا بارون دو ماکومِر . 255
از لا بارون دو ماکومِر به لا ویکُنتس دو لُستوراد…………………………………… 257
از لا کُنتس دو لِستوراد به لا بارون دو ماکومِر……………………………………….. 260
از لا بارون دو ماکومِر به لا ویکُنتس دو لِستوراد…………………………………… 267
رُنه به لوییز . 270
مادام دو ماکومِر به لا کُنتس دو لِستوراد………………………………………………… 272
از همین فرد به همان فرد . 275
رُنه به لوییز . 277
مادام دو ماکومِر به لا کُنتس دو لِستوراد………………………………………………… 287
رُنه به لوییز . 292
بخش دوم . 295
از لا بارون دو ماکومِر به لا کُنتس دو لِستوراد . 297
ماری گاستون به دانیل دارتِز . 312
مادام دولِستوراد به مادام دو ماکومِر . 316
از لا کُنتس دو لِستوراد به مادام ماری گاستون . 318
مادام گاستون به مادام دو لِستوراد . 326
از مادام دو لِستوراد به مادام گاستون…………………………………………………….. . 336
از مادام گاستون به لا کُنتس دو لِستوراد………………………………………………… 341
لا کُنتس دو لِستوراد به مادام گاستون……………………………………………………. 354
از مادام گا ستون به لا کُنتس دو لِستوراد . 358
از لا کُنتس دو لِستوراد به کُنت دو لِستوراد…………………………………………… 359
بالزاک نامه را برمیگُزیند
خاطرات دو عروس جوان، رمانی است از نامهها. در دیباچهی نخستین چاپ کتاب، در سال 1942 نویسنده خود را فقط تدوینگر اثر معرفی میکند. کسی که فقط نامههای واقعی را جمع آوری کرده و کمی آنها را جرح و تعدیل نموده است، آن هم به خاطر” احتراز از طولانی بودن نامهها”؟ البته این شگرد هیچکس را فریب نمیدهد زیرا این خود نویسنده است که از این شیوه برای نوشتن این رمان استفاده کرده است[1]. البته بالزاک بعداً گره گشایی میکند و اعتراف میکند که وی با اُسلوبی به نقد مسئلهای میپردازد که “از چهل سال به این طرف مرسوم نبوده” است. زیرا این نوع رمان منسوخ و “پُر طول و تفصیل” در مورد دل و جان، در انظار امری است خطرناک، “تنها سَبکی که بتواند خود را به حقیقت نزدیک کند داستانی است خیالی[2]” (دیباچهی زنبق دره). بنابراین در سرتاسر کُمدی انسانی تنها یکبار میتوان با تعجب با چنین داستانی مواجه شد. چگونه میبایست چنان شیوهای را پدید آورد تا سیمایی استثنایی را تبیین کند؟ “هر اثر در قالب خود زیباست” : و این یک دستورالعملِ بالزاکی است. اگر ما بخواهیم این رمان را درک کنیم، باید بدانیم که این رمان، یکی از بدیعترین و همچون نویسندهاش یکی از پیچیدهترین آثار داستانی است و شیوهای که برای نوشتن آن به کار رفته برازندهی قالب چنین اثری است؟
قالب رمان مراسلاتی
ما از تکوین خاطرات، چیز کمی از بالزاک میدانیم. به یقین بالزاک از سال 1934، به رمان مراسلاتی تحتِ عنوان خاطرات یک عروس جوان یا خواهر ماری_ دِ_ زآنژ میاندیشیده است که میبایست “به زیباترین نحو به توصیف جان شیفتهی عروسی جوان بیانجامد”؟ طرح نمونهی صحنههایی از زندگی خصوصی، که تِم اصلی آن، آغاز زندگی زنان جوان و تصاویرشان که عموماً بدبخت، جایزالخطا که البته کم هم نیستند چراکه عروسانی سیهروزند. لذا بالزاک این طرح را ترک گفت و متعاقب آن کشیش دهکده و بئاتریکس را نوشت، فقط در سال 1840 است که به نوشتن خاطرات بازمیگردد. و این بار، دیگر دربارهی یک عروس جوان نیست، بلکه دو عروس جوان است: محرم رازِ لوییز دو شولیو، شخصیتی است کاملاً استثنایی، که رمان فرصتی ایجاد خواهدکرد برای مواجههی دو سرنوشت متضاد[3]. این داستان دو بخشی، احتمالاً بیارتباط با گفتگوهای دو سال قبل بالزاک با ژُرژساند در مورد “مسائل مهم ازدواج و آزادی” در نوهان نیست. درحقیقت، مدتهای مدیدی بود که این مسائل مورد بحث و گفتگو بود. بالزاک بعد از نخستین رمان ناتماماش، به نام اِستِنی[4] و انتشار فیزیولوژی ازدواج در سال 1829 هیچ اثر دیگری در مورد ازدواج نیافریده است. چنانکه بالزاک اغلب خاطرنشان ساخته که مباحث ازدواج در بطن کُمدی انسانی نهفته است، چرا که اتکاءِ جامعه، همزمان بر خانواده یعنی بر وصلت استوار بوده است، زیرا از میان عشق و ازدواج، از میان نهاد و آداب، ناسازگاری فطری سر برمیآورد: در کُمدی انسانی ازدواجهای خوشبخت از انگشتهای دست تجاوز نمیکند؟
بنابراین، رمان خاطرات داستان تازهای نیست. در عوض آنچه که تازگی دارد سَبکی است که به کار رفته و آن قالب اثر است. طرح اولیه رمان از یک سنت دیرین الهام گرفته شده است. ژان روسه[5] در بررسیاش، رمان توسط نامهها را، از روی تعداد زیادی رمان مراسلاتی در قرن هژدهم نشان داده است که رمان بر مبنای” تبادل یک جانبه” نامهها آفریده شده است: قهرمان داستان به کسی نامه مینویسد که ما پاسخاش را نمیدانیم. مثل قضیه نامههای زن پرتقالی یا نامههایی به مارکیز دو M*** دو کرِبی یون[6]. در نهایت، بدل میشود به دفتر یادداشتهای روزانه مثل اُبرمان[7]. البته روسه کنجکاوانه مینویسد” قالب، کاملاً منطقی به نظر میرسد نخستین چیزی که ما باید بدان بیندیشیم در واقع سبک ِ بسیار نادر آن است: آوازی است دونفره[8]. بنابراین، هم بسیار منطقی است و هم بسیار نادر، این دقیقاً همان چیزی است که خاطرات میخواهد بدین شیوه مقصودش را بیان کند؟
چه عاملی است که نامهها را به رمان نزدیک میکند؟ پیش از هر چیز و به طور قطع، این شخصیتها هستند که مستقیماً با گفتنِ “من” ، داستان را بیان میکنند. البته بیشتر اوقات داستان در زمان حال روایت میشود. موضوع روایت ثابت نیست؛ چون در پایان داستان سُنَّتی، داستان به مهربانی و احسان منتهی میگردد. وقتی ما میخوانیم: “مدت مدیدی است که من زود میخوابم” ، ما میدانیم که داستانگوی پروستی در پایان به جستجو میپردازد؛ او نمیتواند جستجو را بازگو کند چرا که این امر پایان نا پذیر است. نامه نگاری از روی میل و اراده، برعکس به انسان اجازه میدهد تا این موضوع را به طور نامحدود جا بجا کند. هر نامه با گذاشتن تاریخ به مثابهی داستان کوتاهی است که نوشته میشود و در محدودۀ تنگ این قصه که متضمّن روایتهای کوتاه است. البته، رمان با این نامهها همچنان به پیش میرود در حقیقت در برابر ما این داستانهای مسلسل وار جریانی از احساسات دنباله دار را یدک میکشد که تمامی ندارد. داستان بعد از هر ضربهای قطع نمیشود بلکه همچون زندگی، دائم به حیات خود ادامه میدهد؟
بر این دو گفتار، اینک گفتار دیگری، بر این” آواز دونفره” خاص اضافه میکنم: رازگوییهای دوجانبه. خاطرات، مکاتبات دو شخصیت رمان (به عنوان مثال، دلدادگان) را به ما معرفی نمیکند که درگیر ماجرایی مشترک هستند؛ بلکه لوییز و رُنه را که با خروج از صومعه در راههای متفاوتی گام مینهند به ما معرفی میکند و زمانی هم، که همدیگر را ترک میگویند روابط خود را قطع نمیکنند. هر یک از این دو عروس جوان، سرگذشت، علایق و نگاه خاص خود را دارند. هر یک با جهانی مواجه میشوند که آنان را متحوّل میسازد، مشکلاتی که به تنهایی قادر به حل آن هستند. درحقیقت در خاطرات، دو رمان وجود دارد و انسان ممکن است خیال کند که قصهها، موازی و متناوب آفریده شده است. ولی لوییز و رُنه کمابیش به طور منظم به یکدیگر نامه مینویسند. بنابراین هر یک در مقام خود، در زندگی خود، محرم راز دیگریست. خاطرات بر مبنای این رازگوییهای متبادل[9] استوار است که با یک مواجههی ساده رو به کاهش مینهد. این خاطرات محل تبادل تغییرات دوجانبه است. آن هم بر فراز سرنوشتهای کاملاً متضادِ لوییز و رُنه، یا بهتر است بگوییم در خلال سرنوشتها، داستان واحدی را ترسیم میکند که ما با گسترش یک نامه به نامهای دیگر موضوع واقعی اثر را دنبال میکنیم؟
بحث در بارهی ازدواج
انسان با قرائت خاطرات بیدرنگ علاقهی بالزاک را به ساختار این رمان عاشقانه[10] تشخیص داده که داستان را در دو موقعیت نشان میدهد. قبل از هر چیز این ساختار به بالزاک اجازه میدهد این شکل بدیع را با تِمی که برای وی ارزشمند است درخشان سازد: آن هم تِمِ رازداری است. چنین است که روی دیگر صحنۀ “زندگی خصوصی” ، از نگاه مردم پنهان میماند: جنایات بدون مکافات، عشقهای بدون اعتراف، دسیسه های[11] کوچک یا بزرگِ جاه طلبانه، یا سادگی افسونِ دل. اینست “آن تابلوی حقیقی اخلاق و آداب که امروز خانوادهها را در پرده، نهان میدارد و غالباً، نظاره گر آن را، به فراست درمییابد.“[12] زیرا که این دو عروس جوان محرم راز یکدیگرند و مکاتبات این دو، با دقت بر سجایای صمیمانهشان تأکید میورزد و نامه هایشان ما را وارد رمز و راز “اخلاق و آداب” زندگی خصوصی میسازد؟
البته، در اینجا این مسئله یک مزیت ثانوی هم دارد و آن عبارتست از امکان مستقیم نشان دادن موضوع اصلی_ و نه دخالت بیشتر داستانسرا_ که بحثی است همیشگی دربارهی ازدواج. معلومات مسئله ظاهراً ساده است، تقریباً خیلی ساده با معیاری که بالزاک خود را از آن بیبهره نمیسازد و آن، تکیه کردن بر طرز بیان، راجع به هر موضوعی، هر حادثهای، دربارهی تزیینات، دربارهی سبک (سخنوری هر دو قهرمان با زبان فصیح)، با “فرقی مطلقاً نمایان” که با زندگی دو قهرمان تقابل پیدا میکند: از یک طرف شور عشق، از طرف دیگر ایثار، از طرفی عشق با فاجعه هایش، از طرف دیگر خوشبختی که گران به دست آمده، آن هم با صبر و شکیبایی، از طرفی سَترون بودن و مرگ، از طرفی دیگر باروری و زندگی. اگر این خاطرات فقط طرحی سطحی از زندگی را به تصویر میکشید اثری متوسط به شمار میآمد. ولی وقتی این اثر را از نزدیک دقیق میشویم موضوعِ رمان عاشقانه را، هر چه غنیتر و لطیفتر بر ما آشکار میسازد؟
در ابتدای داستان پرسشی مطرح میشود. آیا در این داستان از ساختار رمان مکاتباتی استفاده شده است؛ اگر شده است چرا رمان نویس ملزم نباشد و نتواند دست به ترکیب رمان مراسلاتی بزند؟ بدیهی است هدف اصلی رمان، باید خیال “مقرون به حقیقت” باشد. در دیباچۀ کُمدی انسانی (که نزدیک و معاصر رمان خاطرات است)، بالزاک جاه طلبیاش را با سَبک و سیاقی دیگر و به بانگ بلند “کشف کردن معنای نهان” اعلام میدارد. و میافزاید: “قانون نویسن ده، رأیی است در امور بشری هرچه که باشد، ایثاری است مطلق، نسبت به اصولِ انسانی”؟ معنای نهان، واجد منشأءحقیقت اصولِ انسانی است که نویسنده معنای آن را کشف میکند. این بدان معناست، که رماننویس فراتر از یک شاهد، داوری میکند، جایی هم که لازم باشد صرفنظر میکند و کمابیش صریح و روشن در آن دخل و تصرف میکند و تلنگُری میزند به تاریخ، حاشیهها و تفسیرهایی را بر آن مترتّب میسازد، خیال را مقرون به حقیقت میکند. باری رمان مکاتبهای با طبیعتِ مداخلهی مؤلف، منافات دارد. داوری در رمان خاطرات کجاست؟ من سعی میکنم به این مسئله پاسخی دو پهلو بدهم: بالزاک میخواهد هم خودش داوری کند و هم بحث را آزاد بگذارد؛ به همین دلیل است که رمان مکاتبهای را برای چنین بحثی به طور کامل مناسب میداند؟
بالزاک میخواهد داوری کند. او در تاریخ 19 نوامبر 1840 قبل از انتشار رمان، در نشریۀ لا پرِس[13] پیش گفتاری را منتشر میکند: “از مقایسهی سرنوشتها]دو[، نتیجه گرفته میشود که ازدواج، در جامعهی ما بیشتر بر بنیاد مادری استوار است تا عشق. این امر، اِنکار نمایانی است، نسبت به تئوریهای جدید دربارهی استقلال زن.” در حقیقت، بدون هیچ شکی، دکترین رسمی رمان نویس همان دکترینی نیست که رُنه دو لِستوراد یکی از دو مکاتبهکنندهی ما، مستدلتر از آن دفاع میکند؛ به عنوان مثال در نامه 18: “وقتی که من کورین[14] را میخواندم تو داشتی بونال[15] را میخواندی و اینست راز فلسفهی ما دو نفر: خانواده، به نظرم مقدس و خطیر آمد.” و مدتها بعد از آن، در نامه53 چنین مینویسد: “عزیزم، جامعه خواسته است بارور شود. در ضمن جامعه میخواهد احساسات پایدار جانشین احساس گذرای طبع آدمی گردد و این غریزهی آدمی است که مهمترین مصلحت[16] بشری را خلق کرده است: خانواده، بنیاد ابدی جوامع است.” این آن چیزی است که بالزاک مخصوصاً در دیباچه بر آن تأکید میورزد و در اینجا هم ذکر کرده و بر گفتهی بونال اصرار میورزد: “بنابراین من خانواده را به عنوان عنصر حقیقی اجتماع در نظر میگیرم نه فرد را. از این لحاظ، ما در خطر روبروشدن جانهایی هستیم که سیر قهقرایی را طی میکنند، لذا من درصفِ هواداران بوسوئه[17] و بونال[18] هستم.”
البته بالزاک میخواهد این بحثِ آزاد، همچنان ادامه یابد: رُنهی خردمند هرگز تردید به خود راه نمیدهد؛ و زمانی هم تردید میکند که در نامهی 18 چنین مینویسد: “بین ما دو نفر، کدام یک اشتباه میکند و کدام یک حق دارد؟ شاید هر دوی ما به تساوی، هم اشتباه میکنیم و هم حق داریم.” او گاهی اوقات حتی، در این دوره از زندگیاش است که مادری برای وی هنوز حجت نبوده، دلاش میخواسته تسلیم دوستاش شود: “تنها یکی از نامه هایت این بنای ساخته شده توسط نویسندهی بزرگِ آویرون[19] را ویران میساخت، جایی که من با رضایت دلنشینی در آن مأوا گزیدهام… من پیش از این، یک انسان بودم، ولی حالا یک شئ هستم!” (نامه 20). برعکس، لوییز اعتقاد راسخی به عشق دارد و بدان مباهات میکند (“عشق به نظرم اساس تمام فضیلتها است“ ، “خرسندی، احتیاج به آئین ندارد خود آئین است“) این امر بکرّات مانع شناخت برتری انتخاب عمل رُنه نمیشود. قبل از هر چیز لوییز وقتی متوجه میشود که عشق بدون مادری کامل نیست به رُنه چنین مینویسد: “اُه! نازنینی که تو هستی، تو زندگی را خوب دیده ای” (نامه 43). سپس، هنگام مرگ ماکومِر است که خصلتِ خودخواهانهی عشق پُر شور لوییز بر خود وی آشکار میشود (نامه 46). این کشف مانع لوییز نخواهد شد که خود را وارد ماجرای ازدواجی دیگر، شبیه ازدواج نخستین خود، با ماری گاستون نکند. ولی فرجام هر دو ازدواج درست یکسان است و در پایانِ نامه به رُنه چنین مینویسد: “تو زندگی عاقلانهای را در پیش گرفتهای. خداحافظ!” (نامه 54)؟
بدون شک خواهند گفت که مرگ تراژیک لوییز، بر درستی پیشبینی رُنه صحه میگذارد. این امر از نظر اجتماعی و سیاسی حقیقتی است. مطمئنا این نظر، نظر مطلق بالزاک نیست. این داستان یکی از روایات طرح اولیهی خواهر ماری_ دِ_ زآنژ[20]، “پیک لویی لامبر[21]ِ مؤنث” میباید باشد. بعدها بالزاک تصمیم میگیرد که چگونه میتواند از عشقی دنیوی در اوجِ[22] دلدادگی، عشقی ملکوتی بیآفریند. خواستههای نامعقول لوییز را که تحت اقدامات عجیب و جنون آمیزش، ابراز احساساتاش که مستقیماً از رمانهای شوالیهگری ناشی میشده، جاه طلبیای را که به نام مذهبی بودنش که به حیات خود ادامه میداده و پنهانی از جنون خود دفاع میکرده، باید به حساب آورد. بین لوییز و رُنه تنها شکاف دو درک از زندگی نیست که آنها را از هم جدا میسازد. آنان هر یک در جایگاهی متفاوت میزییند_ همانگونه که لوییز پس از ازدواجاش فوراً مینویسد_ “با دو جهان متفاوت که نمیتوان به تفاهم رسید چرا که پایانش نامعلوم است تو در زمینی، من در آسمان! تودر عالم وجود هستی، من در عالم ملکوت!” (نامه 27). همچنین در چنین گفتگویی است، که بالزاک علم بلاغت و فصاحت را از نظر دور نمیدارد، رابطهای را که همیشه بالزاک زوال عشق، درست “در واپسین دم حیات” ، با عشق عرفانی یگانه میسازد، نباید بیاهمیت تلقی کرد و یا حتی بالزاک در مقدمه نامهاش (ژوئیه1842) به مادام هانْسکا[23] این نظر اعتقادی را از یاد نمیبرد: “از نظر سیاسی من دارای مذهب کاتولیک هستم، من طرفدار بوسوئه و بونال هستم و هرگز از عقیدهی خود بر نمیگردم. در پیشگاه خداوند، من مذهب سن ژان[24] و مذهب کلیسای عرفانی را دارم، گمان میکنم تنها کسی باشم که آئین حقیقی را دارا هستم. این آئین در اعماق قلب من جای دارد.” بحث لوییز و رُنه انعکاسی است درست، از این تعلّقِ خاطر دوگانه و تناقض آمیز که موضع بالزاک است؟
اما، حتی بدون یادآوری در مورد زمینهی فلسفی رمانِ خاطرات، میان این دو قهرمانِ رمان، اشتراک مساعیای وجود دارد که این تضاد فوق العاده را تبیین میکند. بیش از خوشی وسعادت، این اقتدار است که هر دوی آنها را به جستجوی دو راه متفاوت میکشاند. سرانجام نویسنده راههای متعددی را ذکر میکند، روش سادهای برای لوییز و راه بسیار پیچیدهای برای رُنه و این جاه طلبی را به نمایش میگذارد. در جهان زنانه چنانکه بالزاک آن را تصور میکند، عشق همیشه به معنای بندگی است. لوییز بعد از اینکه ماکومِر را تا حد بندگی میکشاند (” او فرمانُبردار بود! “)، گمان میکند از اینکه “خدمتگزارِ” ماری گاستون شود میتواند اشتباه گذشتهاش را جبران کند. البته لوییز همچنان از تفوّق خود صرفنظر نمیکند: این یک، همچون دیگری “شیرخوارگانی” [25] بیش نیستند. راجع به رُنه، او ظاهر مهربانانهاش، ایثارش، میل به سلطهی پایدارش را به زحمت پنهان میدارد. اگر او، با مرد ضعیفی ازدواج میکند این امر، تصادفی نیست، قبل از موعد مقرر اسیر عادت دیرینهی خود است لذا او شوهر را “کودک” خود میشمارد. زیرا اگر او شوهر را دوست نمیدارد، لااقل میداند که میتواند نیکبختی خود را در “شکل دادن شخصیت” او پیدا کند. در اینجا فرصتی میباید، تا در طی زمان از “این بیابان برهوت بگذرد. “البته موفقیت اجتماعی لویی دو لِستوراد به طورکلی بستگی دارد به اقدام او، تا سرانجام با پیگیریاش پاداش کار خود را بگیرد. نکته، همان مادری است، که رُنه در جستجوی جایگُزینی برای خوشی است: کاملاً بدیهی است که برای رُنه مادری، انقیادی است متقابل. “من بر عشق فرمانروانی میکنم، من بر حسابگری و وظیفه فرمانروایی میکنم” : این سخنان، چکیدهی تمام و کمالِ بحثی است که لوییز مینویسد؟
عشق و ایثار
پرسش واقعی اینست که حداقل انسان بداند کسی خوشبختتر است که دوست میدارد، البته کدام یک از این دو شکل فرمانروایی بهتر و یا اگر جرئت کنم بگویم، سودمندتر است: عشق یا ایثار. پاسخ رمان کاملاً روشن است، قدرتی که در ایثار به کار میرود بخشندهتر از عشق است. ضعفِ قدرتِ عشق در اینست که خود را فدای خویشتن میکند. لوییز خود و گاستون را در روستا محبوس میکند و گمان میدارد که میتواند خوشبختیاش را از هر خطری مصون بدارد. او تنها کاری که میکند مصیبت را تسریع میکند، چرا که عشق را از هرگونه حمایت خارجی محروم میسازد و تنها میتواند شرارههای سوزان خاص خود را دارا باشد. برای اینکه عشق دوام یابد، تضمین شود، روبه فزونی نهد (و از این دیدگاه اگر عشق و ازدواج با هم ناسازگار باشد، این عشق، عشق حقیقی نیست) و باید در پی تقویت آن بود چرا که انسان بدان احتیاج دارد: خانواده، دارایی، یک حرفه. به عبارت دیگر، قدرت_ عشق، از اجزاءِ داستان نیست: بلکه خود داستان است چرا که از پا درآمدن و میل بیهوده به استقامت کردن در وجودِ انسان خانه کرده است. چنانکه رُِنه مینویسد، “هر قدر آرزوها بزرگتر، ورطهها عمیقتر”؟ برعکس، قدرت_ ایثار، ریشه در سرگذشتی دارد که قدرتاش روز به روز رو به فزونی مینهد. و چندان اهمیت ندارد که این داستان تجلّی گر یک زندگی نیازمند و یکنواخت بوده باشد چرا که در هر موقعیتی میتواند سلطهی خود را با قاطعیت تحکیم ببخشد؟
از این داستان میتوان نتیجهای مهم و رمانِسک[26] گرفت: فضیلتِ ایثار، تجلّی پیدا نمیکند مگر به مرور زمان، در صورتی که فضیلتِ عشق، در یک آن، شروع به درخشیدن میکند. لذا رمان بالزاک بر این دگرگونی استوار است. در ورای این مباحثه دو تصوّر و ادراک در مورد ازدواج نهفته است، ما تحوّلِ این جدال سرنوشت ساز را نامه به نامه دنبال میکنیم تا جایی که دو حریف رو در روی هم قرار میگیرند. این رمان، داستانی است واحد، بخشی حقیقی از “نبردِ رو در رو” [27] است که در رمان خاطرات، از بخشی به بخشی دیگر گذر میکند، که دومین موقعیت[28] کتاب را میسازد؟
در حقیقت، تا آنجا که امکان دارد این داستان بلند، بیش از سیزده سال طول میکشد. البته، مبادلهی نامههای پی در پی به درستی سیر زمان را نشان میدهد. هر قدر زمان جلوتر میرود، فاصلهی نوشتن نامهها بیشتر میشود و همچنین لحن نامهها هم تغییر میکند: لحنِ طعنه آمیز نامهها از عاطفی به پرخاشگرانه گرایش پیدا میکند: لوییز، رُنه را یاوه گو و اَبله میخواند و رُنه هم، لوییز را “بیعاطفه” و “خودخواهِ بیرحم” مینامد. خواننده از خود میپرسد چرا نامهها حاملِ داوریهای خصومت آمیز است.
رُنه در بدو ورود نقش خود را با ناراحتی آغاز میکند و رؤیاهای دوران دوشیزگیاش را ترک میگوید و با مردی ازدواج میکند که دوستاش نمیدارد. رُنه به زیبایی تأیید میکند که این انتخاب، انتخابی نیست که “بری از عشقِ” باشد و از اینکه طالب کارهای ستُرگی که از آن مرد انتظار دارد به هیجان میآید و سعی میکند به او بباوراند تا که کاملاً متقاعد شود. دلیل آن، این نامهی بیستم است که در آن اعتراف میکند که فقط یک صفحه از نامهی دوستاش باعث شد که فلسفهی زندگیاش را نابود کند. در طی این دوران، لوییز، از هیچ سخنی فروگذار نمیکند و مفصّل از موفقیت هایش مینویسد: دلباختهاش، ماکومِر، دلسوزانه از وی اطاعت میکند، او از تمام “آزمونهای متّصف به رشادت و جوانمردی[29] “سراَفراز بیرون میآید که بدین وسیله لوییز، ماکومِر را سرسپردهی خود میسازد، لوییز همسرش میشود و دست به “کاری خطرناک” میزند و از ردای دوشیزگی به درمیآید و زن میشود و دربِ سعادتِ نوینی را به روی خود میگشاید. با قرائت نامه بیستوهفتم، لوییز هشت ماه بعد از ازدواجاش به رُنه مینویسد و در این نامه سعی میکند به وی بباوراند که خود برندهی این بازی است. او به شدت احساس میکند که میتواند به خود اجازه دهد و از روی دلسوزی به رُنه بفهماند: همه این شانس را ندارند که با یک” اَبَرمرد” ازدواج کنند…
برای روشنتر شدن مطلب، نامههای بعدی رُنه رفته، رفته تغییر لحن میدهد. رُنه، پیش از این، از خوشبختی لوییز متحیر و از اینکه خود دارد مادر میشود صریح الهجه میگردد. صفحاتی شگفت انگیز در بارهی حاملگی و مزهی نارنجهای پلاسیده، زایمان، شیردادن، رقم میزند (نامههای 28و31)، خلاصه رُنه، با اطمینان از انتخاب خود، در صحنه ظاهر میگردد. تا اینجا، اندیشهی “ایثار” کمی نظری بود که در آن، اندیشهی بونال هم محسوس. از این پس رُنه، بر تجربهای محسوس تکیه میکند که غنی از احساس است و با این که تجربه سرنوشت لوییز را پیشبینی میکند که کمتر از بشارتدهنده نیست. در یک لحظه به نظر تعادل برقرار میگردد: یکی، “دنیا” نصیباش میشود و دیگری، “بچه”؟ آنان به سوی رقابتی متوازن پیش میتازند؟
دوران سوم: ملاقات در لاکرامپاد[30] است، جایی که لوییز با پسرخواندهاش آشنا میگردد و در اینجا است که این تعادل موقتی به هم میریزد. لوییز به سعادت رُنه غبطه میخورد، به فرزندش حسد میورزد و از لاکرامپاد میگریزد. نامهی مطوّل سیوششم رُنه نشان میدهد که ورق دارد برمیگردد. رُنه ادعانامهی نهایی خود را برضد دوستاش صادر میکند. لوییز از این بدطینتی به شدت خشمگین میگردد، ضربه زده میشود. رُنه اکنون میداند که آینده حق را به وی خواهد داد: “تو مرا یاوه گو میپنداری، بسیار خوب من سکوت خواهم کرد.” بعد از تولد آتِنه، لوییز خاموشی گُزید، دانست که “زنی بدون فرزند مخلوقی است ناقص[31].” (نامه43). اینک بیش از یک سال از مرگِ بُهت آور ماکومِر میگذرد، چون رُنه “بطلان” عشق زنِ ماکومِر (لوئیز) را پیشبینی کرده بود. لوییز، خاکسارانه، نزد “کاساندرای بیچاره که حرفاش را باور نکرده بود“ [32] استغفار میطلبد؟
جدال پس از سه سال، از سر گرفته میشود. لوییز “عقب نشینی” میکند و جاه طلبیاش کاستی میگیرد و به این نتیجه میرسد زنی که مردی را دوست میدارد و مشتاق زندگی با اوست باید از وی متابعت کند. ولی این فقط ظاهر قضیه است. او خودش خوب میداند که این ایثار، پیشاپیش خبر از ایثاری شوم میدهد (نامه48). بنابراین، رُنه نقش زیبایش را، با اخطارهایش، انتقادهایش، از نو آغاز میکند. اینک اوضاع دگرگون میگردد: مطمئن از سیر قهقراییاش آن هم از” فاجعه بارترین مسیر” (نامه51) [33]، همچنین رُنه میتواند لذت و خوشی بیهوده را با دقت برضد دوستاش بررسی کند و با اتهاماتی چون: “فساد” و “حسابگری” (نامه53)، او را وادار به تسلیم نماید. در آخرین نامه، دیگر هیچکس را محکوم نمیکند، در آن چیزی نومیدانه و فوق العاده بیرحمانه وجود دارد. وقتی بدبختی برای بار دوم بر سرِ لوییز آوار میشود و او کاملاً به شکست خود اعتراف میکند (” عزیزِ من[34] حق دارد… من دو بار اشتباه کردم”)، زیرا فکر از دست دادن شوهرش حتی قدرت فروکشی را از وی سلب مینماید؟
من این جدال رو در رو را بدون شک به شیوهای کمی اغراق آمیز اجمالاً حکایت کردهام. در صورتی که بررسی کارِ رمان نویس، یک تحلیلِ فنی با تمام جزئیات را طلب میکند که بدبختانه من اینک نمیتوانم آن را به عهده بگیرم. لازم است نقشی را که این سلسله حوادث بازی میکند و انعکاس صداهای دوردست را که در میان دونامه میپیچد یادآوری کنم (به عنوان مثال، اتهام” ازدواج خلاف عُرف”)، فرستادن نامههای پیاپی و سپس انقطاع آنها، تغییر لحن از نامهای به نامهای دیگر یا محتوای یک چنین نامهای، نشان میدهد چگونه داستان در حول چند لحظهی خطیر توازن خود را کسب میکند (تسخیردل ماکومِر، کشف مادری توسط رُنه، انزوای لوییز با گاستون در خانهی ییلاقی)، فراق یار بر اثر سقوط دوباره (بحرانها، تردیدها، سوءِ ظنهای ساده)، همچنین بررسی کردنِ گفتگوهای متنوعی که درهم تنیده میشود (که منحصراً، داستانی، تغزّلی، تخیلی است) و مخصوصاً با مثالهای دقیقی در دو سطح از متن توصیف میشود؟
استفاده از شیوۀ نامهنگاری تا حد زیادی به بالزاک کمک میکند تا به هنگام پرداختن از مطلبی به مطلب دیگر از حشو و زوائد پرهیز کند. نویسنده گاهی خلائی در داستان ایجاد میکند تا بتواند در آن، پیشرفت داستان را با توالی حالات، ارتباطی پُر فرازو نشیب برقرارکند. به خصوص در این خُرده روایتها، منطق” طولی” وجود دارد، که منطق “تفصیلی” داستان، مُخل آنست بدون اینکه این خلاء، تسلسل داستان را قطع کند. گاهی اوقات دو نامه به گونهای متوازی پُر طول و تفصیل نوشته میشود_ گاهی اتفاق میافتدکه از منطق تفصیلی داستان چشم پوشی میشود_ گاهی اوقات هم شمشیر را از رو میبندند. بنابراین همیشه تأثیر یک جواب، همانی نیست که انتظارش میرود. به عنوان مثال در نامه بیستم، جایی است که رُنه نگرانیهایش را اِذعان میدارد (او هنوز مادر نیست، انتخابی که کرده است، شک دارد)، در نتیجه لوییز هم توجیه میشود. در حقیقت، او چندان نیازی بدان نداشت: “نامهات آتش به خرمن هستیام زد.” رُنه تصمیم میگیرد با ماکومِر ملاقات کند. بعد نامهی سرزنش آمیزی به لوییر مینویسد (نامه36) لوییز این نامهی “شرم آور” را برای ماکومِر خواند ماکومِر خود را در آغوش وی افکند، لوییز هم، چنین مینویسد: “رُنهی من، من از تو ممنونم؛ من نمیدانستم چقدر محبوبم.”
البته بزرگترین فکر بکر این کتاب احتمالاً ملاقات در لاکرامپاد است. بالزاک بسیار ماهرانه در اینجا از این شِگرد استفاده میکند_ و تأثیرش چنان قوی است که فقط آن را یک بار به کار میبَندَد[35]_ این امر ضعف اجزاءِ تشکیلدهندهی رمان نامهنگاری است: نامهها نوشته میشوند، ولی به چشم نمیآیند انگار رمانی را میخوانید. چقدر صمیمیت، چقدر صداقت در رازگوییشان نهفته است، این رازگویی نمیتواند جانشین برخورد مستقیم شود. وقتی این ملاقات دوباره برقرار میگردد، تصورات رنگ میبازند: رُنه، نابینایی لوییز را با وحشت کشف میکند و لوییز، که میتوانست در برابر خوشبختی بدیهی رُنه، وی را از نزدیک ریشخند کند، تسلیم میشود. در این روایت و در قالبِ سُنَّتی، این افشاءِ دو گانه میتوانست با طرح توطئه پیش برود؛ و رشتهی داستان گسیخته نگردد. اینجاست که افشاءِ راز، دفترِ داستانی دیگری را پیش روی خواننده میگشاید، که دیگر “روایت” نیست بلکه (ما فقط از آن، انعکاس صداهای متفاوتی را تشخیص میدهیم)، که خبر از رفتاری غیر مترقّبه[36] و واقعهای فاجعه بار[37] میدهد؟
همهی این آثار، تأکیدی است بر اصل موضوع که برای آخرین بار رُنه و لوییز را مستقیماً در موقعیتی دوگانه، “محرم راز” و “آماج گَزَند دلبستگی” قرار میدهد وآنان را یگانه میسازد. هیچ رقابتی میان آنان وجود ندارد گفتارشان یکسان نیست. البته بدون اینکه اشتراک مساعیای طولانی، سببِ کدورت، رشک یا دشمنی گردد. لذا این، فقط همهی داستان نیست، چون خواننده با دلایلی” نزدیک به حقیقت” میتواند باور کند که چرا بالزاک نوشتن رماناش را در قالب نامهها انتخاب کرده است. انتخاب این قالب، بدین صورت متداول، به بالزاک اجازه میدهد تا راوی داستانش را کاملاً عوض کند و رمانی عاشقانه و اصیل بیافریند چرا که در آغاز، اسباب کار مهیا نبود. اما اینک “قالب” متناسب با “اثر” است؟
[1] – منتسکیو خود را مترجم “نامههای ایرانی” معرفی میکند. ژان- ژاک روسو خود
را جمع آوریکننده و منتشرکنندهی “نامههای نوول هلوئیز” میداند. لاکلو وانمود
میکند نامههایی به دستش رسیده و وی آنها را تنظیم نموده و سپس به نام “گَزَندِ دلبستگی” les relations dangereuses منتشر کرده است.
[2] – fictif,ive a
[3] – anti thétique a
[4] – Sténie
[5] – ژان روسه Jean Rousset (1910-2002): متولد ژنو، منتقد و محقق در زمینهی ادبیات عصر باروک در فرانسه. وی در سال 1976 جُنگ شعر باروک فرانسه را تدوین نمود.
[6] – کلود- پروسپِر ژولیو دو کرِبی یون Claude-Prosper Jolyot de Crébillon (1707-1777): نویسندهی فرانسوی که در سال 1732 نامههای مارکیز دو M به کُنت دو R را منتشر کرد.
[7] – اُبرمان Obermann: رمانی است از اِتیَن پیوِر دو سِنانکور Étienne Pivert de Senancour (1770-1846) نویسندهی فرانسوی. این رمان معروف در سال 1804 منتشر شد. داستانی است پر از توصیفهای رمانتیک؛ سخت غرقه در فضای حُزن و اندوه و ابراز احساسات ناشی از تأثیر ژان- ژاک روسو، لحنی دارد که آن را شبیه به آتالا و رُنه شاتوبریان میسازد. بیشتر از نوع یادداشتهای روزانه در بارهی زندگی درونی خویش است. این رمان به هنگام انتشار، از انظار پوشیده ماند تنها در عصر رمانتیک پس از ستایش سنت بوو به مناسبت مرگ نویسندهی آن، خوانندگان خود را یافت.
[8] – le duo
[9] – ces confidences croisées
[10] – Romanesque adj
[11] – manœuvre n. f.
[12] – دیباچهی نخستین چاپ صحنههایی از زندگی خصوصی، 1830
– La Presse
[14] – کورین Corinne: شاعرهی یونانی اواخر قرن ششم قبل از میلاد، رقیب پیندار Pindare.
[15] – ویکُنت لویی دو بونال Louis de Bonald (1754-1840): نویسندهی سیاسیِ فرانسه، مدافع سلطنت.
[16] – la chose
[17] – ژاک بِنینی بوسوئه Jacque Bénigne Bossuet: (1627-1704) روحانی عالیمقام فرانسوی، نویسنده و خطیب مقدس اهل دیژون، وی در سال 1660 به پاریس رفت و مواعظ بسیار ایراد کرد در باب مرگ و در باره ارزش عالی فقیران، و آثاری چون: تأملات در انجیل، رساله در بارهی نفس پرستی، دربارهی وحدت در کلیسا.
[18] – رجوع شود به مقاله آرلت میشل در بارهی تحول در افکار بالزاک تحت عنوان: ازدواج از نظر اُنوره دو بالزاک. ادبیات 1978
[19] – آویرون Aveyron: زادگاه بونال است.
[20] – Marie- des-anges
[21] – بالزاک دورانِ کودکی را در شبانه روزی و دور از مادر گذراند و از این رو رنج بسیار برد. بعدها این دوره را در رمان لویی لامبِر Louis Lambert از مجموعهی کُمدی انسانی وصف کرده است.
[22]- paroxysme n. m.
[23] – Hanska
[24] – سن ژان باتیست Saint Jean Baptiste (1651-1719): مؤسس جمعیت برادران مکاتب مسیحی است.
[25]- des bambins → bambin,e n شیرخواره
[26]- Romanesque a. افسانهای، خیالی
[27] – ” نبردِ رو در رو” le bras de fer: اشارهای است به رمان بئاتریکس، اثرِ بالزاک.
[28] – niveau n. m.
[29] – chevalerie n. f.
[30] – la Crampade
[31] – monstruosité n. f. → malformation n. f.
[32] – کاساندر Cassandre به یونانی کاساندرا است. آپولون عاشق کاساندرا شد و به او پیشگویی آموخت؛ اما چون کاساندرا به عشق او پاسخی نداد، آپولون او را محکوم کرد که همیشه صحیح پیشگویی کندو اما کسی او را باور نکند، کاساندرا سقوط تروآ را پیشگویی کرد اما همه او را دیوانه پنداشتند.
[33] – جمله نقل به مضمون است.
[34] – mon docteur en corset عزیز من، مرال من، دیوانهی من، روح من
[35] – وقتی رُنه، در پایان بخش دوم کتاب با ندای لوئیز به سویاش میشتابد، دیگر این ملاقاتها ارزش دراماتیک ندارد. این ملاقاتها فقط وزن و سجع رمان هستند.
[36] – coup de théâtre
[37] – coup de tonnerre
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.