حلبی

یاشار کمال

پری اشتری

حلبی بعد از اینجه ممد دومین اثر یاشار کمال است که به زبانهای مختلف ترجمه شده است. ماجرای حلبی به وقایع سیاسی و اجتماعی ترکیه در دهه های هفتاد و هشتاد اشاره می کند که هم سرآغاز تحول است و هم در ادامه جنگ قدرت. گرچه سیاستمداران جوان بر سر کار آمده اند، جناح های چپ و راست افراطی هنوز در کشاکش اند و شکاف طبقاتی بیداد می کند. حلبی داستان بخشداری جوان و تحصیلکرده است که می خواهد وضعیت اسفناک قصبه را سامان دهد، اما نیت خیر او با منافع ملاكان جمع پذیر نیست و از همه بدتر، ستمدیده که رهایی خود را آرزو می کند و فریاد می کشد عملا خاموش است…

 

95,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

پری اشتری, یاشار کمال

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

سوم

جنس کاغذ

بالک (سبک)

قطع

رقعی

تعداد صفحه

108

موضوع

ادبیات ترک

سال چاپ

1403

کتاب “حلبی” نوشتۀ یاشار کمال ترجمۀ پری اشتری

گزیده ای از متن کتاب:

1

سه ماه است که قصبه بخشدار ندارد. رسول افندیِ میرزابنویس جانشین بخشدار شده است. او هم بود و نبودش فرق چندانی ندارد… مرد پیر و بیچاره‌ای که از سایۀ خودش می‌ترسد و کاری هم از دستش برنمی‌آید. ماه نیسان[1] هم از راه رسید. مراجعات برای دریافت مجوز شالیکاری شروع شده است. فصل نقشه‌کشی مزارع، کرایه کردن زمین، دعوا بر سر آب، دادوستد، موسم رکب زدن و رکب خوردن، همه با هم فرارسیده است. اما هنوز قصبه بخشدار ندارد. نمایندۀ بخشدار، رسول افندی هم می‌گوید: «من در شالیکاری دخالت نمی‌کنم. حتی اگه بدونم والی من رو از کار بیکار می‌کنه، دخالت نمی‌کنم. نمی‌کنم که نمی‌کنم.» و چیز دیگری نمی‌گوید.

رسول افندی همان رسول افندی سال‌های پیش است. همان که بود. مگر می‌شود در چنین مسائلی دخالت کند! خوب می‌داند که پسِ پشت این اتفاقات چه‌چیزها نهفته است. مگر می‌شود با حیله‌گرانی چون شالیکار‌ها قمار کرد، مگر می‌شود روی حرف آنها حساب باز کرد؟ بلاهایی که طی این سال‌ها به‌خاطر شالی بر سرش آمده، حدوحساب ندارند. برای مثال اگر رخصت کاشت شالی را در زمین اوکچواوغلو بدهد که در همسایگی روستای سازلی‌دره است، اگر پای برگۀ کمیسیون شالی یک امضای ساده بزند، می‌تواند بیست لیر رشوه بگیرد. برای آب هم می‌تواند رشوه بگیرد. اما این را هم می‌داند که همه، تک‌تک از دماغش درخواهند آمد. رسول افندی دلش می‌خواهد راحت زندگی کند، تا جایی که ممکن است… . نهایت تلاشش را می‌کند جایی بخوابد که زیرش آب نرود. می‌داند که دست‌به‌یکی شدن با شالیکار‌ها یعنی غذا خوردن در ظرف سگ‌ها. از همه بیشتر هم این مرتضی خان کاراداغلی‌اوغلو بلای جان است. یک مردک عوضی. هرجا رسول افندی را ببیند، می‌گوید: «خب، ایراسول افندی، ایراسول افندی[2] شنیدیم برای کمیسیون سنگ تموم گذاشتی. پای رصختیه[3]ها امضا نزدی. مگه می‌شه ایراسول افندی؟ من و تو دوست‌های خوبی بودیم. خب ایراسول افندی… حالا که بخشدار نداریم، شما عبدالرحمان چلبی هستین. همچین شنیدیم، درسته؟»

رسول افندی هم در مقابل مرتضی خان گردن خم می‌کند، دست‌ها را به هم می‌ساید و با آن لبخند عمیق همیشگی‌اش که همه‌جا و در مقابل همه بر لب دارد، می‌گوید: «چه کنم، خان، زیر سایۀ شما… .» کلاهش را با احترام از سر برمی‌دارد و راهش را می‌کشد و می‌رود.

_ خب ایراسول افندی… این خوبی تو، این صمیمیتت دست‌وپای آدم رو می‌بنده، مگه نه ایراسول افندی!

رسول افندی که این جملات را از پشت‌سر می‌شنود، دوباره برمی‌گردد و کلاهش را با احترام برمی‌دارد و می‌گوید: «زیر سایۀ شما حضرت آقا…» و می‌رود.

چیزی به پایان نیسان نمانده است. کمیسیون شالی جلسه پشت جلسه می‌گذارد و هنوز حتی به یک زمین هم مجوز کاشت داده نشده است. دکتر «مبارزه با مالاریا» هم مصیبتی همچون رسول افندی است. او هم برای امضا پا پیش نمی‌گذارد. می‌ترسد.

همۀ شالیکار‌ها شب و روز دور سر رسول افندی می‌گردند. اما رسول افندی زیر بار نمی‌رود.

می‌گوید: «نکنین، روا نیست»، گردن خم می‌کند و دانه‌های درشت اشک در چشمانش جمع می‌شود. می‌گوید: «نکنین حضرت آقاها. شما خان‌های بزرگی هستین. از یکی مثل من چی می‌خواین؟ من یک سال و نیم به بازنشستگی‌م مونده. باعث بدبختی زن و بچه‌م نشین. من رو قاطی این بازی نکنین… .»

طی این مدت شالیکار‌ها آن‌قدر رسول افندی را تحت فشار گذاشتند تا یک روز، آن آدم صبور و آرام چنان از کوره دررفت که شروع به دادوفریاد کرد: «استعفا می‌کنم، لعنتی‌ها جونم به لبم رسید، استعفا می‌کنم، جونم به لبم رسید.»

کمی بعد هم استعفانامه و دلایل استعفایش را مفصل نوشت. درست پنج صفحۀ ماشین‌نویسی‌شده. اگر کسی استعفانامه را می‌خواند، دلش خون می‌شد. در این برگه‌ها هر آنچه در این پنج ماه جانشینی بر سرش آمده و رنج‌هایی که کشیده بود، روایت می‌شد. البته خدا را شکر که بعضی مأموران ژاندارمری و پلیس به‌موقع وارد عمل شدند و کسی نتوانست استعفانامه را بخواند.

رسول افندی استعفانامه را در مقابل مأموران ژاندارمری و نیروی پلیس که او را خیلی دوست داشتند، چشم‌بسته و در نهایت جدیت پاره کرد. ساعت‌ها آن چند ورق کاغذ ریزریزشده را مثل یک تپه روی میز جمع کرد. سپس با دست چپش همۀ کاغذها را کف دست راستش ریخت و در سطل زباله انداخت. ناگهان استعفا دادنش، قبول شدن استعفایش، بی‌کار و بی‌پول ماندنش، مثل صاعقه از مقابل چشمانش گذشت… قلبش گرفت. چشمانش سیاهی رفتند. مدت زمانی طولانی سرش گیج رفت. بعد درونش خلأیی تلخ همچون زهر جا خوش کرد.

حتی یک بار هم نتوانسته بودند رسول افندی را به کمیسیون شالی ببرند. می‌ترسید. احساس می‌کرد آنجا فلاکتی بزرگ انتظارش را می‌کشد. اوراق کمیسیون را می‌آوردند و مقابلش می‌گذاشتند، اما او به آنها دست نمی‌زد.

[1]. Nisan: معادل ماه فروردین و اردیبهشت خورشیدی و آوریل میلادی.

[2]. روشی برای تحقیر طرف مقابل. بخشی از این نوع تلفظ نیز به لهجۀ شخصیت مربوط است.

[3]. جابه‌جایی حروف عمدی است. شخصیت مرتضی حروف را جابه‌جا تلفظ می‌کند. منظور همان رخصتیه یا مجوز است.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب “حلبی” نوشتۀ یاشار کمال ترجمۀ پری اشتری

کتاب “حلبی” نوشتۀ یاشار کمال ترجمۀ پری اشتری

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “حلبی”