گزیده ای از متن کتاب
کتاب حصارهای پنج گانه شادکامی نوشتۀ جان ایزو ترجمۀ شبنم سمیعیان
فهرست مطالب
شادکامی، ربطی به رویدادها ندارد 16
دزدان در لباس دوست وارد میشوند 24
این دزدها شادکامی اجتماعی را هم میدزدند 24
چگونه به این نتیجه رسیدم که دزدها را نام گذاری کنم 27
ذهنتان را آموزش دهید که دست از کنترل بردارد 38
دزد را از خانه بیرون بیندازید 46
چهار راه برای دور کردن دزد اول. 61
دیگر عاشق داستان خودتان نباشید! 67
انسانها به یک داستان تازه نیاز دارند 79
یک طایفۀ کوچک شکارچی چه چیزهایی میتواند به انسان بیاموزد 83
جستوجوی مشترک انسانها برای شادکامی. 88
چهار راه برای بیرون راندن دزد دوم: 91
سگهای بزرگ، سگهای کوچک و سگهای شاد 105
بلندپروازی خوب است؛ مقایسه از شما میدزدد 114
چهار راه برای بیرون راندن دزد سوم 114
ارائۀ تعریفی مجدد از زندگی خوب.. 128
چهار راه برای جلوگیری از ورود دزد چهارم 134
گرفتار شدن در الگوی زندگی. 139
چهار راه برای جلوگیری از ورود دزد پنجم 152
سی روز تا بیرون راندن دزدها 160
تصور کردن دنیایی بدون پنج دزد 165
مقدمه
در تمام طول دورانِ زندگیام جویایِ شادکامی و معنا بودهام. وقتی به دورترین خاطراتم رجوع میکنم، آنچه بیشتر از هر چیز دیگری توجهام را به خود جلب میکرد، کشف این رمز بود که چه چیزی زندگی را باارزش، معنادار و شاد میکند. این موضوع مرا بهسمت حرفهام (کشیش بعد نویسنده_ سخنران) سوق داد؛ تا مدارج تحصیلیام (جامعهشناسی، روانشناسی و الاهیات) را طی کنم؛ کتابهایم را بنویسم؛ و به تحقیقی مشغول شوم که زندگی بزرگسالیام را تماماً درگیر خودش کرد. این تحقیقْ سفری اکتشافی از مغز و قلبم بود. ذهنم میخواست رازهای شادکامی را بداند و قلبم میخواست آنها را زندگی کند.
شاید بسیاری از شما با چهارمین کتابم با عنوان پنج رازی که باید قبل از مرگ بدانید آشنا باشید. این کتاب براساس چیزی بنا شد که آن را «پروژهی سالمندان خردمند» مینامم. در این کتاب از افراد خواستم تا شخصی مسنتر و آشنا را معرفی کنند که شادمانی واقعی را پیدا کرده است و چیزی برای یاددادن به ما دارد. «بعد از مراجعۀ چندین هزار داوطلب، با 250 نفر که بین سنین 60 تا 102 سال بودند، مصاحبه کردیم که در مجموع بیش از 18000 سال تجربۀ زندگی داشتند. همۀ آنها در یک باور مشترک بودند: «آنها خوشبختترین فردِ سالمندی بودند که دیگران میشناختند». کتابِ پنج راز… کمک کرد تا رازهای رسیدن به شادکامی ماندگار را _ که از زندگی افراد این گروهِ منحصربهفرد، گلچین شده بود _ بازشناسم. واکنشها به این کتاب بسیار مثبت بود. از سراسر دنیا، افراد در نامهها و ایمیلهایشان برایم مینوشتند که این کتاب برایشان نوعی حسِ شهودی پدید آورده، اما یک چیز دیگر هم به من میگفتند: دانستن این رازها کافی نسیت. در واقع میگفتند: میدانم چه چیزی برایم شادکامی به همراه میآورد اما عمل به آن کار بسیار دشواری است.
پس از سالها که از انتشار کتاب گذشت، به نظرم رسید که شاید این پنج راز فقط نیمی از راز باشند. وقتی با آن افراد شاد مصاحبه میکردم، تمرکز بر این بود که آنها برای پیدا کردن شادکامی چه کاری انجام داده بودند، اما بعدها به این موضوع فکر کردم که آنها چه کاری انجام نداده بودند.
شاید چیز دیگری در این میان بود که افراد شادکام آن را بهگونهای متفاوت انجام میدادند. با تعمق بیشتر فهمیدم افرادی که با آنها مصاحبه کرده بودم، لزوماً فکر و ذکرشان پیداکردن شادکامی نبوده است. درحقیقت، به نظر میرسید شادکامیِ آنها محصولِ فرعیِ چگونگی نگاهشان به دنیا بود و نه نتیجۀ جستوجوی خاص یا اتفاقی که در زندگیشان افتاده باشد. رفتهرفته به این سؤال رسیدم: آیا [رسیدن به] شادکامی باید آنقدر دشوار باشد؟
در سال 2015، تصمیم گرفتم مرخصی هشت ماهه از محل کارم بگیرم تا در مقام نویسنده، سخنران و مشاور به سفری معنوی بروم چون تا اندازهای فکر میکردم هنوز کاملاً موفق به کشف رمزِ شادکامی پایدار برای خودم نشدهام. در این سفر معنوی که پیمایش جادۀ کامینو دِ سانتیاگو در شیلی بود، ایدۀ دزدهای شادکامی به ذهنم خطور کرد. گویی هدیهای از ناخودآگاه من بود، چیزی که مدتزمان طولانی آن را میشناختم اما همواره نسبت به آن بیتوجه بودم. [این ایده] همچون سرنخ معمایی بود که مدتها سعی داشتم آن را حل کنم یا سرنخ ظریفِ فیلمی جنایی که ناگهان در ذهنت جرقه میزند و میفهمی که مجرم کیست. لحظۀ یافتم![1] این بود: شاید شادکامی وضع طبیعی ماست اما قالبهای فکریای وجود دارند که به آنها اجازه میدهیم شادکامیمان را بدزدند.
در طول مسیرِ دوازده هفتهایام، همانطور که در جادۀ کامینو و بعدتر در دهکدۀ مقدسی در کشور پرو سفر میکردم، به این سؤال اندیشیدم که: این دزدهایی که شادکامیمان را می دزدند چه هستند؟ آنها را بهترتیب نامگذاری کردم. ادعای هیچ الهام خاصی برای انتخاب این پنج دزد ندارم اما باور دارم آنها را از آیینهای مختلفی که شادکامی را مورد مطالعه قرار داده بودند، گلچین کردهام.
از آنجا که همواره در پی آموختنِ آیینهای معنوی و فلسفی و همچنین اصول روانشناسی بودهام، میدانستم که پاسخ این سؤال احتمالاً از قبل مطرح بوده. روانشناسی و معنویّت هر دو در یک خواسته مشترکاند. هر دو در جستوجوی پاسخ به این سؤالاند که: انسانها چگونه میتوانند شادکامی و معنا را پیدا کنند؟
در سراسر این کتاب، آیینهای معنوی را در کنار مطالعات علمیِ روانشناسی به کار گرفتهام تا دریابم این دزدها کیستند و چگونه میتوان قدرتشان را خنثی کرد. تمامی دزدهایی که دربارهشان در این کتاب صحبت کردهام را میتوان در این آیینها یافت، هر چند ممکن است اسامیِ متفاوتی داشته باشند. بهراحتی میتوان شش یا ده دزد را پیدا کرد اما من فقط از پنج دزد نام بردهام که به نظرم بزرگترین ربایندگان شادکامی ما هستند.
وقتی دزدها دغدغۀ ذهنیام شدند، به این فکر افتادم که این پدیده چگونه در موردِ جامعه هم صدق میکند. درست همانطور که باور دارم شادکامی وضع طبیعیِ ماست، بر این باورم که وضع طبیعی بشر نیز برخاسته از هماهنگی و همکاری است. بهرغم این باور مشترک که ما در دنیای «گرگْ گرگ را میخورد» زندگی میکنیم، تحقیقات اخیر در بابِ زیستشناسیِ تکاملی نشان میدهند که ما انسانها پیشرفت کرده و بهخاطر طبیعت همیارانهمان کاملاً گونۀ غالب روی کرۀ زمین شدهایم. گویی ظرفیت ما در همکاری با تعداد زیادی افراد غریبه است که اجازه میدهد دنیا را فتح کنیم.
در طول چهار دهه سفرم در سراسر جهان و در مواجههام با افرادی بیشمار در فرهنگهای مختلف در شش قارۀ دنیا، به نظرم میرسید همۀ آنها انسانهای خوب و محترمی باشند. پس چرا اخبار شبانگاهی پر شده است از جرمهای غیرقابلتصور و چرا ما مثل بوفالوهایی، که از صخرهها سرازیر بودند، بهسمت فاجعۀ محیط زیستی میدویدیم درحالیکه نیاز به تغییر، کاملا مشهود به نظر میرسید!
شاید همان دزدهایی که شادکامی فردی ما را میدزدیدند، داشتند هماهنگیِ اجتماعی ما را هم به یغما میبردند. با این وجود، جامعه چیزی نیست جز نتیجهای از بزرگشدن تک تکِ دنیاهای درونی ما. به همین دلیل است که تغییر جهانی یا اجتماعی باید از قلب یکایکِ ما آغاز شود.
در ابتدا ممکن است بعضی از این دزدها کاملاً بدیهی به نظر برسند که البته باید هم اینگونه باشد. این واقعیت که شما آنها را به نام میشناسید حاکی از این است که ما پیشاپیش حضورشان را حس میکنیم. اما شناختن آنها و بیرون انداختنشان از خانه دو مقولۀ متفاوت است. هدف من این است که نشان دهم این دزدها کیستند، کمکتان کنم که ببینید چگونه شادکامی فردی و اجتماعیمان را میدزدند و روشهای عملی ارائه دهم که بتوانید آنها را از زندگیتان بیرون بیندازید.
[1]. در اصل همان اورِکا! اشاره به جملۀ منسوب به ارشمیدس هنگام کشف روش سنجش خلوص طلا.
کتاب حصارهای پنج گانه شادکامی نوشتۀ جان ایزو ترجمۀ شبنم سمیعیان
کتاب حصارهای پنج گانه شادکامی نوشتۀ جان ایزو ترجمۀ شبنم سمیعیان
کتاب حصارهای پنج گانه شادکامی نوشتۀ جان ایزو ترجمۀ شبنم سمیعیان
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.