کتاب «حافظ و رود جادو» نوشتۀ سعید فرزام پروا
گزیدهای از متن کتاب
صحبت حکّام ظلمت شب یلداست | نور ز خورشید خواه بو که برآید
|
|
ترک گدایی مکن که گنج بیابی | از نظر رهروی که در گذر آید
|
|
صالح و طالح متاع خویش نمودند | تا که قبول افتد و چه در نظر آید
|
در خرداد 1396 شمسی، خوابی غریب میبینم: «با دو نفر از دوستانم به سفری رفتهام [دوستانی که با آنها، هم سفر خارج میرفتهام و هم سفر داخلی] و میخواهم به بخشی ناشناخته که در ارتفاع بالایی هست بروم، ولی متوجه میشوم که [برخلاف تصورم] آن بخش در پایین است. شهری باستانی از دور پدیدار میشود. به فکرم میرسد که میتواند شهر جم[1] باشد. من مرتب از روی پلکانی طولانی بهسمت آن پایین میروم تا اینکه به یک راه خیلی باریک میرسم. فرد سیاهی را میبینم که از پشت روی زمین افتاده و دهانش باز است. میترسم و فکر میکنم برگردم. مسیر برگشت مرا یاد روستای برگ جان[2] میاندازد. از پلهها بهسختی و چهاردستوپا بالا میآیم و ضمنِ بالا آمدن به این فکر میکنم که آن کس که افتاده بود، نمرده بود. پسرکی دنبالم راه میافتد. از او اسمش را میپرسم. میگوید: «حاجب». بهنظرم چیزی غیرعادی در نام او وجود ندارد. به بالا حرکت میکنم و به ساحل نجات میرسم. به آنجایی که پایین رفته بودم نگاه میکنم: پلهها قدیمی و شکسته و گردوخاکگرفته است.»[3]
وقتی هاینریش شلیمان در پنجاهسالگی در جستوجوی شهر تروآ، شهر افسانهایِ کتاب ایلیاد هومر یعنی کتاب محبوب کودکیاش، شروع به حفاری تپهای در ترکیه کرد، اکثر افراد متخصّص معتقد بودند که این شهرْ تنها یک اسطورۀ ساختهوپرداختۀ هومر است. پس از سالها جستوجو، مالکین زمینِ حفاریشده و دولت ترکیه متفقاً از همکاری با او دست برداشتند و او بارها مجبور شد برای کسب مجوزهای لازمْ کارش را تعطیل کند. در سال 1872 پس از سالها جستوجو، در چهارمین تلاشِ حفاری بود که او به گنجینۀ پریام، آخرین پادشاه تروآ که سههزار سال مدفون بود، دست پیدا کرد. اما باستانشناسان حتی تا سالها بعد، از تأیید کشفیات او و پیداشدنِ شهر تروآ خودداری کردند.
وقتی در سال 1922 هوارد کارتر و هیئت همراهش، در درۀ پادشاهان مصر دنبالِ مقبرۀ توتانخامون، پادشاه افسانهایِ هجدهمین سلسلۀ فراعنه میگشتند، آن پادشاهی که از حدود 3300 سال پیش از آنْ کسی از محل آرامگاهش خبری نداشت، کمتر کسی به موفقیت آنها امیدوار بود. شش سال از جستوجوی وجببهوجب آنها میگذشت و نتیجهای به دست نیامده بود. قرار شد جستوجوها پایان گیرد، اما اصرار کارتر و ایمان او و بالاتر از همهْ خودگذشتگیاش، و گذشتنش از حاجبهای جان که ملازمِ تمام آدمیان در حوزۀ تاریخِ ارواح فردی و جمعیشان هست، باعث شد کار ادامه یابد و درنهایت در فاصلهای کوتاه، پرده از بزرگترین گنجینۀ پادشاهیِ مصرِ باستان برداشته شد. چون کسی آنچه را که با چشم خود دیده بود انکار نمیتوانست کرد، ارواحِ شریری که جامعه برای انتقام از کاشفین بهسوی آنها میفرستد، این بار نه بهشکلِ انکار و حاجب، که بهصورت افسانههایی بود که در اذهان عموم درمورد شیوع یک بیماریِ غریب در بین آنان شکل گرفت.
اما کاشفانِ رمز خطوط باستانی، این ارواح شریر را با پوست و گوشت و استخوان خود حس میکنند. اواسط قرن نوزدهم، کاشفانِ رمزِ خطِّ میخیِ ما را خیالباف تلقی میکردند، تااینکه «انجمن سطنتی آسیایی» با استفاده از یک متنِ تازهکشفشده و ارسال آن برای متخصّصین مربوطه و مقایسۀ نتایج رمزگشایی آنها، یک بررسی دقیق و قاطع به عمل آورد و بر همگان ثابت شد این کاشفانْ خیالباف نیستند.[4]
حالا ما با شاعری بلندآوازه طرفیم که خودْ ما را به شکافتنِ رازهای دیوانش دعوت کرده، و از بختِ خوشِ ما حاجب و دربانی برای بارگاهش معیّن نکردهاست:
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو | ||
کبر و ناز و حاجب و دربان درین درگاه نیست | ||
بر درِ میخانه رفتن کار یکرنگان بود | ||
خودفروشان را به کوی مِیفروشان راه نیست | ||
و شاعری بزرگ چون شهریار سودای کشف راز او را داشته اما میاندیشد که حقِ استادیِ او را ادا نکرده و به انتهای حُسن او نرسیدهاست:
تو صاحبخرمنی و من گدایی خوشهچین اما | ||
به انعام تو شایستن نه حدّ هر گدا حافظ | ||
تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری | ||
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ | ||
بله! هنگامی که بهسراغ رازها و گنجهای نهفته در یک گنجینۀ ادبی میروید، موضوع تا حدی متفاوت است، خصوصاً اینکه بهجز شاعر و خالقِ سرایندۀ اثر، پادشاه دیگری نمیشناسید. وقتی موضوعِ تحقیقِ شما «پادشاه صورت و معنا» است، که تابهحال کسی در هیچ زبانی گنجی مانند او پُر از شگفتی و شعبده نیافریده، موضوعْ متفاوت است. پادشاهی که هفتصد سال است در زبان فارسی «هل من مبارز» میطلبد و تاکنون کسی نتوانسته بالاتر از تارکِ نازکخیالی که او در پهنۀ غزل آفریده، پرواز کند. کسی که گوته، یکی از ارکان اصلی ادبیات اروپا، آرزوی آفرینش اثری مانند اثر او را نوعی جنون به شمار آوردهاست. کسی که دیوانش در فرهنگِ فارسی، در سفرۀ هفتسین و سفرۀ عقد و شب یلدا، کنار قرآن کریم قرار میگیرد و شاعری که «در جغرافیای کرۀ زمین و در تاریخ بشریت منحصربهفرد است و همانند ندارد».[5] وقتی این نکته را در کنار این مطلب میگذاریم که هیچ واژهای با حافظ وارد زبان و ادبیات فارسی نشده،[6] و حتی او آورندۀ هیچ تشبیه و استعارهای هم نیست، و تعداد غزلیاتش هم حدود پانصد تا بیشتر نیست،[7] متوجه میشویم که با یک رازِ سربهمهر سروکار داریم. بهراستی این دماوندِ فلاتِ زبان فارسی کیست که فارسیزبانان چنین بیپروا، خیمههای وجود خود را به چکادِ حضور او میآویزند و در سفر و حَضَر از او مدد میگیرند؟ این چگونه کلامی است که در پسِ سبزهزارهای ظاهریِ وجود، قلّههای یخین و مرتفع و درّههای عمیق و پُرخروشِ روحِ فرد را به نمایش میگذارد؟ آیا چنین کلامی میتواند جز از قعرِ درّههای درد زاده شده باشد؟
روانکاوی دانشیاست که توسط زیگموند فروید با انتشار کتاب تعبیر رؤیاها در سال 1900 زاده شد: دانشی که برای اولینبار بهکمک ابزارهایش بشر را در کاویدن یا همان حفرکردن[8] در پسِ ظواهر یاری کرد، حال میخواهد ظواهرِ علائم و شکایاتِ بیماران باشد، یا ظواهر هیجانات، ظواهر تصاویرِ دیدهشده در خواب یا بیداری، یا ظواهر سخنان و گفتهها، و یا حتی ظواهر آثار هنری. فروید در آثار خود بارهاوبارها بر شباهتِ کارِ روانکاوی _ که در اساس با روانشناسی و روانپزشکی متفاوت است _ با حفریات و کشفیات باستانشناسی تأکید کرد. در مسیری که نگارندۀ این سطور با استفاده از ابزاری بهنامِ روانکاوی طی کرد، آنچه برانگیزاننده بود نوعی ایمان بود، که بر اساس شواهد بسیار میدانست در پسِ پردۀ ظاهریِ غزلیات دیوان حافظ، رمزی نهفتهاست، و آنقدر کاوید که اکنون میاندیشد سرانجام به بخشی از آن دست پیدا کردهاست. البته امیدوارم این پژوهش، از این زاویه که سابقهای در مطالعاتِ مربوط به او ندارد، بتواند در دستانِ پُرتوانتر از دستانِ من ادامه یابد. آقای عبدالعلی بازرگان در اثر چهارجلدی خود، نظم قرآن، و دکتر توشیهیکو ایزوتسو در کتابهای انسان و خدا در قرآن و اخلاق در قرآن، با استواری، ارتباطات ارگانیکِ بین کلمات و آیات و سورههای قرآن را نشان دادهاند، و تعداد آثار ارجمند در حوزۀ حافظشناسی نیز کم نیست، بهویژه آثاری که ارتباط عمیقِ غزلیات خواجه با آیات قرآن را نشان دادهاند، که من هم از آنها بهرۀ وافی بردهام؛ آثاری چون مجموعۀ گرانقدرِحافظنامه و ذهن و زبان حافظ از استاد بهاءالدین خرمشاهی، از کوچۀ رندان عبدالحسین زرینکوب، مکتب حافظ، اثرِ منوچهر مرتضوی، حافظ جاوید از هاشم جاوید و… . آثاری که بهانۀ شرحنوشتن بر حافظ را فقط مجالی برای نگارشِ ستایشنامههای شاعرانه از این دیوانِ شگفتانگیز نیافتهاند، و تنها شعری در باب شعر حافظ نسراییدهاند، و هریک بهسهمِ خود بخشی از رازهای نهفته در این دیوان را آشکار کردهاند. خصوصاً اثر آخری یعنی حافظ جاوید با رمزگشاییای که از پیوندهای نهفته بین غزلیات خواجه و قرآن کریم داشت، شگفتزدهام کرد، و به خود جرئت دادم که همین مسیر را، منتهی اینبار نه در حوزۀ معنا، که حوزهای بوده که تابهحال موردمداقۀ پژوهشگران قرار گرفته، بلکه در حوزۀ فُرم و ساختار در حافظ ادامه دهم، و نتایجی به دست آوردم که برای خودم حیرتآور بود. ممکن است برای عدهای حافظخوانی ازسرِ مُد، تمددِ اعصاب، تفنن یا تفأّل باشد، اما آنجا که حافظْ حافزِ ادامۀ زندگی و حافظِ حیاتومماتِ آدمی میشود، و آدمی با او اُنس میگیرد، خودِ حضرت بهیاری میآید و در بیداری و حتی در خواب او را راهنمایی میکند و رازهایی را با او در میان میگذارد. اکنون من میخواهم شما را هم با خودم در این سفر همراه کنم. منتهی از مسیرهایی که پیمودم و نتیجۀ اطمینانبخشی به دست نیامد صرفنظر میکنم و آنها را تنها بهعنوان پرسش مطرح میکنم. بدینترتیب تنها شما را در بخشی از این سفر که دستاوردهایی درخور داشت، با خود همراه میکنم، و امیدوارم شما نیز در این حیرت با من شریک شوید. حیرتی که بهگفتۀ فروید «سرآغازِ دانش است»، و متأسفانه مانند بسیاری از چیزهای ارزشمندِ دیگر، در این روزگارِ یخبندان، در گورستانی سرد زیر تلّی از خاک و برف آرمیدهاست و کسی هم از آن سراغی نمیگیرد. در این مسیر، راهنمایم متدِ کارآگاهی و آنالیزِ زبانیِ روانکاویِ مدرن یعنی روانکاویِ لکانی بود، که از کنار هیچ امر جزئی بهسادگی عبور نمیکند، و «میداند» در پس ظهور و حضور یا غیابِ هر دال[9] و هجایی، دلیلی وجود دارد؛ یعنی همان دانشِ روانکاوی روز، نه آن دانشِ نخنمایی که بهتبعیت از روانکاویِ زمان فروید برای هرچیزی فرمولی بهنام اسطورۀ «عقدۀ اودیپ»[10] دارد، یا با تحریف سخنان فروید موشکافیِ او در حوزۀ «عشق» یا سکسوالیته را تبدیل به موشکافی در حوزۀ امور جنسی کردهاست! شرلوک هولمز به واتسون میگوید: «یک کارآگاه بایستی پیش از هرچیز مردِ دانش باشد.» هولمز برایاینکه موفق شود در قضیۀ مراسم ماسگریو، از دالهای بهظاهر بیمعنیِ بهکاررفته در مراسمی وسواسگونه و چندصدساله رمزگشایی کند، مجهز به دانشِ دالهاست و میتواند ازطریقِ آن، آخرالامر به محل دفن تاج پادشاهیِ چارلز اول، پادشاه انگلستان، دست پیدا کند. پادشاهی که سرِ خود را در راهِ پادشاهیاش از دست دادهبود. با همین متد بود که بهسراغِ پادشاهِ صورت و معنا آمدم، پادشاهی که در راهِ جانان، بابت ازکفدادنِ سرش نیز هرگز ابایی به خود راه نمیداد:
آنچنان مِهر توام در دل و جان جای گرفت | ||||
که اگر سر برود از دل و از جان نرود[11] | ||||
روش من در این کتاب این بوده که ابتدا معمایی دالی را مطرح کنم، و سپس پلهپله با خواننده از آن رمزگشایی کنم؛ انگار دیالوگی بین شرلوک هولمز و دکتر واتسون برقرار است. بنابراین وقتی میبینید عنوان فصل اول «حضور شمس» است، مطمئن نباشید که از معنای این عبارتِ دوکلمهای آگاهید. این همان بازی است که هولمز مرتب با واتسون و خواجه مرتب با خوانندگان دیوانش میکند؛ چه کتابی که ادعای بررسیِ ساختگرایانۀ دیوان را دارد، بایستی به اسلوبِ ساختگرایانۀ دیوان وفادار باشد. مسلماً اگر هولمز میخواست از دیوان حافظ رمزگشایی کند، به دالها و تکرار آنها _ در وهلۀ اول بدون توجه به معنی _ توجه نشان میداد، و ممکن بود گاهی از اطلاعاتِ زبان فارسیِ واتسون _ که در زمان شرکت در جنگ افغانستان قدری با آن آشنا شدهبود _ یاری بگیرد، و اولین سؤالی که با بازکردنِ دیوان به ذهنش خطور میکرد این بود که چرا شعر «الا یا ایهاالساقی…» نظمِ الفباییِ دیوان را ندارد، و به چه دلیل صاحبرمز یعنی حافظ، به محمد گلندام توصیه کرده در هنگام جمعآوریِ اشعارش این غزل را در ابتدای دیوان قرار دهد؟ غزلی که بهقول آقای زرینکوب، تقریباً تمامِ رازِ عرفانِ حافظ را در خود نهفته دارد، و میتواند حکم ابیات نینامۀ ابتدای مثنوی را داشته باشد، و بهقول آقای پورنامداریان، نمونۀ کاملِ غزلهای حافظ و آیینۀ تمامنمایِ صورت و معنیِ کلِ غزلهای دیوان اوست،[12] و بهقول آقای شفیعی کدکنی، تمام مطالب یا حداقل نود درصد از مطالب کلِ دیوان را در بر دارد. اما راز این هفت بیت چیست؟
بیا که پردۀ گلریز هفتخانۀ چشم | کشیدهایم به تحریر کارگاه خیال |
این کتاب در کلیتِ خودْ مسیریاست برای پاسخ به این پرسش که چطور شعر حافظ تبدیل به زلالترین آینه شده تا فارسیزبانان تصویر خویش را در آن تماشا کنند. هرچقدر افراد درمورد شعر حافظ اختلافعقیده داشته باشند، در یک نکته متفقالقولاند، و آن این است که شعر حافظ «رخدادی» است یگانه در زبان بهطور عام، و در زبان فارسی بهطور خاص، و بایستی پیش از هر شرحوتوضیحی، بتوان در درجۀ اول این پرسش را پاسخ گفت که «حافظ با زبان چه کردهاست؟». اگر پاسخ به این پرسش در گروِ این باشد که بگوییم «زبان با حافظ چه کردهاست»، به دترمینسیم یا جبرگرایی که لازمۀ هر روش علمی است، نزدیکتر شدهایم. بهقول فروید، در هر روش علمی، این اهداف دنبال میشود: مشاهدۀ پدیدهها، برقراری ارتباط بین آنها، و درنهایت در صورت امکان، افزایش چیرگیمان بر آنها.[13]
در جهانی که تحتتأثیر مکانیکِ کوانتومْ کشف کرده خلأ در واقع خالی نیست، بلکه ذرات اتمی در آن فضا بهطورِدائم در حالِ ایجاد و نابودشدن هستند، و مملو از انرژی است، و اثرات آن انرژی را هم بهدقت میتوان اندازه گیری کرد؛ برخی دوست دارند که هنوز به دنیای سادۀ پیش از کوانتوم اعتقاد داشته باشند، و تصور کنند که «خلأ خالی نیست» نادرست است، بازی با کلمات است، نوعی توهّم است. در این کتاب به آنان کاری نداریم. مخاطبِ این کتاب در درجۀ اولْ کسانی هستند که آمادهاند در آیینۀ ذهنشان هرچه پیشازاین نامِ وَهم داشته نقش شود:
جلوهای کرد رُخَت روز ازل زیر نقاب[14] | این همه نقش در آیینۀ اوهام افتاد |
و کسانی که تا با مطلبی حیرتآور و ازپیشنیندیشیده روبهرو میشوند، آن را بعید نمیشمرند، بلکه لحظهای با خود میگویند که شاید تابهحال تمام آنچه خواندهام در محدودۀ خودآگاهی قرار داشته و در این کتاب دارم با ناخودآگاهی آشنا میشوم که وادیِ حیرتها و امور غیرمترقّبه است. ناخودآگاهی که پیش از اینکه بیندیشیم، میاندیشد، و پیش ازآنکه شعر بگوییم، میسراید! این بررسی نافیِ بررسیهای ادبیِ پیشین نیست، اما ازآنجاکه با قلمروِ ناخودآگاهی سروکار دارد، متضمنِ نوعی دینامیسم و شرح سِیر وقایع روانی نیز هست که همانطور که گفته شد تابهحال جایش در اینگونه بررسیها خالی بودهاست.
[1]. استان بوشهر.
[2]. در نزدیکی شهر لواسان، استان تهران.
[3]. به این رؤیا در انتهای این مقدمه دوباره خواهیم رسید.
[4]. رجوع کنید به «سخنرانی یازدهم» از سخنرانیهای مقدماتی فروید درمورد روانکاوی از کتاب رؤیاها.
[5]. دکتر شفیعی کدکنی، در این کیمیای هستی، جلد سوم.
[6]. استاد بهاءالدین خرمشاهی متذکر شدهاند که «اتفاقاً چند نمونه داریم: تلخوش، شراب خانگی، خرابآباد، دامگهِ حادثه، (شاید) سختکوش…».
[7]. 486 غزل بر اساس دیوان دکتر خانلری که منبع این کتاب است.
[8]. لغتنامۀ دهخدا، ذیل کلمۀ کاویدن.
[9]. در زبانشناسیِ سوسور، دال به شکل صوتی کلمه و مدلول به معنی آن اطلاق میشود و فرض بر این است که بین دال و مدلول تناظرِ یکبهیک وجود دارد؛ امری که توسطِ لکان زیر سؤال رفتهاست: ازنظرِ او، اثرِ معنی توسط ارتباط دالها با هم و شبکۀ افتراقیای که با یکدیگر میسازند ایجاد میشود، نه یک ارتباطِ سادهاندیشانۀ دال_ مدلول.
[10]. ژک لکان، بزرگترین روانکاو پس از فروید، عقدۀ اودیپ را به کمپلکسِ اختگی کاهش داد. کمپلکسی که وجه تمایز نِوْرُوز و پسیکوز (بهترتیب، بیماریهای روانیِ خفیف و شدید یا جنون) است و در روانکاویِ لکانی از اهمیت مرکزی برخوردار است. در صفحات آینده خواهید دید که منظور از روانکاویِ مدرن، عمدتاً روانکاویِ لکانی است که در ارتباط مستقیم با نیازهای زمانه قرار دارد و از فروید بسیار فراتر رفتهاست.
[11]. ملحقات دیوان حافظ، دکتر خانلری (همانطور که خواهد آمد، در این کتاب مبنای اشعار حافظ، در درجۀ اول، دیوان حافظ دکتر خانلری است).
[12]. در کتابِ پیشگفته، ایشان بیش از یکچهارم کتاب را به بررسی این شعر اختصاص دادهاند!
[13]. رؤیاها؛ سخنرانیهای مقدماتی روانکاوی، «سخنرانی هفتم».
[14]. مصرعْ مطابق دیوان حافظِ دکتر خانلری است. البته در چهار نسخه از منابع این دیوان، این مصرع بهشکل مشهورترش آمدهاست: حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد…
کتاب «حافظ و رود جادو» نوشتۀ سعید فرزام پروا
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.