گزیده ای از کتاب جوانی
می آید تو. بسته ای را از کیفش در می آرد. ظاهراً کتاب کوچکی است که با کاغذ سفید خوشرنگی کادویش کرده است. بسته را می دهد به من و لبخند می زند. کاغذ تصویر گل های قشنگ سرخ رنگی بر خودش دارد که انگار قبلاً هم آن ها را دیده ام. کجا بود این گل ها را دیدم. کی بود
در آغاز کتاب جوانی می خوانیم:
به حكم آن كه آن كم زندگانى
چو گل بر باد شد روز جوانى
سبكرو چون بت قِبْچاق من بود
گمان افتاد خود كآفاق من بود
نظامى گنجوى
كليه صحنهها و اتفاقات اين رمان ساخته و پرداخته خيال است. شايد فقط يك صحنه است كه رنگ ناچيزى از واقعيت را هم در خودش دارد ـ مثلا در حد همان اسم بعضى شخصيتها، اسم مكان، تاريخ واقعه، و شايد تصويرهايى از خود واقعه. راوى هم من نيستم. هر گونه تشابه يا امكان تشابه او با من كاملا تصادفى است ـ عباس پژمان.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.