«تصویرها» با نام اصلی «برای تصویرش» آخرین کتاب ژروم فراری است که در اوت سال 2018 نوشته شده است. رمانی است شگفتانگیز به شکل موسیقیِ عزا یا سمفونیِ مردگان در دوازده بخش و برای مرگ زن جوانی است که حرفهاش خبرنگاری و عکاسی بوده است. رمان بسیار شاعرانه و پر محتواست و در آن زندگی کوتاه این زن جوان را در تاریخ عکسهای جنگی تعقیب میکند. شرح تصاویری است که واقعیات فراموششدهای را بیان میکند که تاریخ را میسازد. تاریخی که برای زنده نگه داشتنش باید خاطرات در آن زنده بماند، زیرا این تنها راهی است که اجازه نمیدهد تاریخ تکرار شود.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
ژروم فراری این بار نیز در انتخاب سوژه، شگفتآور عمل کرده است. به گفتهی منتقدین ادبی، این رمان که به نحو زیبایی نوشته شده، کتابی است بیهمتا و بدون رقابت، با قلمی استادانه؛ روان و همسو با چهرههای انتخابی، گهگاه تند و بدون فیلتر، گاهی آرام با بیان تفاوتهایی جزیی به صورت محو و مبهم، مثل کلیشهای واقعی و هنرمندانه، با شرحی موشکافانه. کتابی است برای بلعیدن، علیرغم جملات سنگین و طولانی با شرحی که مانند سایر کتابهای فراری دنبال کردنش آسان نیست، باید با تأنی و تعمق تعقیبش کرد تا در گذر زمان به گستردگی یکصد سال و در پیچ و خم جملات فلسفیِ بعضاً سنگین آن دچار سرگشتگی نگردید.
زیرا سؤالاتی را مطرح میکند که برایمان آشنا نیست و جواب آن را نه زمان حال، شاید آینده بدهد. او در این کتاب از زندگی، خشونت و مرگ میگوید. پرسشهایش به ویژه دربارهی مرگ، تصویرها، اشتغال ذهنی، سیاست و فریبکاری واکنشی است زیبا در برابر ارزشها، دوام و بقای بشریت.
کتاب تاریخچهای است که زمانی قطع میشود و زمانی اوج میگیرد؛ داستانی است مسحور کننده و در عین حال دقیق، شفاف و با روح. او با قلمی سحر آمیز انسان را با عباراتی طولانی و شلیک پی در پی واژهها به دنیایی از ناامیدی سوق میدهد؛ دنیایی که هر از گاه دچار انسداد نیز میشود. فراری میداند که با این قلم و این کار خالق یک اثر هنری است. آنتونیا شخصیت اصلی داستان در دهکدهای کوچک، در کرس علیا که جزیرهای است در دریای مدیترانه زندگی میکند. او در یک تصادف اتومبیل در جوانی میمیرد. مجلس عزاداری توسط داییاش که کشیش دهکده است، برپا میشود و صحنههای زندگی او از پیش چشمش رژه میرود.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
در هر بخش کتاب که با مراسم مذهبی و سرودهای سنتی و لبریز از احساسات شروع می شود، کشیش دعاهای مراسم تشییع را میخواند و به این ترتیب یکی از شخصیتهای مرکزی رمان میشود، زیرا در کانون روابط خانوادههای دهکده قرار میگیرد. ژروم فراری که پدر و مادرش اهل جزیرهی کرس هستند و خود نیز پس از پایان تحصیلات فلسفه در پاریس چند سالی را در آنجا گذرانده است، عمیقاً به این جزیره وابسته است. او نگاهی شفاف به مبارزین ناسیونالیست منطقهای کرس و عملیات آنها در سالهای 1990-1980 و تحولاتی دارد که در این دوره به وجود آمده و منجر به نزاعهای برادرکشی شده است. او معتقد است FLNC (سازمان ناسیونالیستهای کرس) با تعصب و یکسونگری خود در ” اسطورهای متعفن ” اسیر شده است.
اگرچه بخشهایی از این کتاب شرح مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری این زن جوان است که در دورهای از زندگی خود بدون اینکه به این سازمان سمپاتی کاملی داشته باشد، با برخی از افراد آن دوست بوده است با این حال رمان، موضوع به مراتب گستردهتری را بیان میکند، از کرس عبور میکند، به شبهجزیرهی بالکان، جنگ در یوگسلاوی سابق که قسمتهای تکاندهندهی داستان در آنجا میگذرد؛ به لیبی و جنگ با ایتالیاییها در اوایل قرن بیستم و به قلب فجایع آن میرود؛ به ویتنام، کامبوج، آفریقا و برلین مینگرد و از تصاویر واقعی برای تشریح سبعیت بشری کمک میگیرد.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
تصاویری که لحظات مشخصی از جهان ما و زمان ما را ثبت میکند، تاریخ را از میان صحنههای بدون زمان و لحظاتِ در حال گذر بیرون میکشد، تصویرهای زندهای از درد و رنج، فقر، توهم پیروزی و پیروزیِ رهایی را به صورت سند در میآورد.
نمیدانیم شخصیت آنتونیا در این کتاب تا چه حد واقعی است، اما بقیهی بازیگران این رمان، عکاسان معروف و سیاستمداران واقعی هستند. عکاسانی که صحنههای دلخراش و جاودانی از تاریخ را بر روی نگاتیوها خود ثبت کردهاند. فراری در کتاب خود صحنههایی از بیشرمی و وقاحت جنگهای برادرکشی را در برابر ابدیت قرار میدهد. او ایدهها و هیجانات جهان را میکاود و با قلم دقیقش بر روی کاغذ میآورد و نگاه خود را روی تمام چیزهایی که احاطهاش کرده است، میدوزد. به طور قطع جنگ و خشونت در میان مطالبی که فراری انتخاب میکند جایگاه ویژهای دارد که در آن عکسها، مرگ و عقیده در ارتباطی تنگاتنگ قرار میگیرند.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
این رمانی است که با احساس، واقعگرایانه و رفرنسهای دقیق نوشته شده است، غزلی است برای عکسبرداری و ثبت در تاریخ. نویسنده در این متن، تمام توانایی خود را صرف این هنر کرده است و سعی دارد همهی وقایع را تجزیه و تحلیل کند، شرح دهد و در وسط میدان نبرد قرار دهد. به قول «ادی آدامز» برندهی جایزهی عکاسی پولیتزر در سال 1969 که در این کتاب به او اشاره شده است: «اگر تصویری شما را بخنداند، اگر تصویری شما را بگریاند، اگر تصویری قلب شما را بفشارد، این، تصویر خوبی است.» که به طور قطع فراری بدون ارائهی «تصویری از خنداندن» در این کتاب، نویسندهای موفق بوده است.
او در کتابهای قبلی خود به خصوص «آنجا که ایمانم را رها کردم»، «یک انسان، یک حیوان» و حتی «پرنسیپ» نیز به تشریح صحنههای دردناکی میپردازد که وجدان هر بشری را میآزارد. کتابهای او گرچه خشونت کامل را در جنگها به تصویر میکشد، با این حال شدیداً ضد جنگ است. برای نوشتن، عموماً به همان منطقهی واقعه میرود، با بازماندگان یا افرادی که در آن وقایع شرکت داشتهاند گفتگو میکند و سرانجام اثری تکاندهنده خلق و ارائه میدهد.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
با وجود آنکه هرگز از نوع تفکر خود سخنی به میان نمیآورد، اما با توجه به نوشتهها و مقالاتش به نظر میرسد پیرو نوعی مکتب اگزیستانسیالیسم است، به قول سیمون دوبووار یکی از بنیانگذاران این مکتب: «چارهای نداریم جز اینکه به فجایع عادت کنیم، چون یکی و دو تا نیستند. قطع بیرحمانهی اعضای بدن، ضرب و شتم بیمحاکمه و غیر قانونی، خودکشی، آزار کودکان، اردوگاههای مرگ، کشتار گروگانها، سرکوبها و شقاوتها ناگزیر روزی به پایان خواهد رسید. باید صبر داشت تا زمانش فرا رسد»؛ زمانی که به قول مارکز باید عقل به سراغ انسان بیاید و آن هم هنگامی میآید که دیگر خیلی دیر شده است.
به نوشتهی لوموند که معتبرترین جایزهی ادبی خود در سال 2018 را از بین ده کتاب برجستهی جهان به این اثر اختصاص داده است: «این کتاب نگاهی است عاطفی و نیشدار به ضعف و ناتوانی بشریت».
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
فکر میکنم اصولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند. اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مشت به جمجمهمان نخورد و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟ که به قول تو حالمان خوش بشود؟ خدای من، بدون کتاب هم میشود خوشحال بود. ما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوشحالیِ سخت ِ دردناک متأثرمان کند، مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داریم، مثل زمانی که در جنگلها راه میرویم، دور از همهی آدمها؛ مثل یک خودکشی؛ کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخزدهی درونمان.
فرانتس کافکا
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
تو هیچ بتی نمیسازی، هیچ تصویری از آن کس که در آسمانها یا در زمین است یا کسی که در آبهای زیرزمینی است نمیدهی.
تو در برابر آنها کرنش نمیکنی و خدمتی برایشان انجام نمیدهی.
4-5، XX، انجیل
این بیشرمی است! آیا او آرزو داشت فریاد بکشد، اما فریاد نکشید، زیرا نمیدانست چه کلماتی به کار بَرَد. در غرب، در کمیتهی عالیِ فرشتگان برای تمام چیزهایی که اتفاق میافتاد، خونسرد و آرام نظارت میکردند. بیشرمی برای اینکه چنین چیزهایی نباید اتفاق بیفتد، اما باز هم بیشرمی، اگر یکبار چنین چیزی اتفاق افتد، نباید در روشنایی روز باشد، باید خاموش باشد و برای همیشه در بطن زمین، پنهان بماند.
از کتاب الیزابت کاستلو، نویسنده جی. ام کوئتزی
مرگ رفته است. عکس، پس از آن میرسد که برخلاف نقاشی، زمان را معلق نمیکند، بلکه بیحرکت میکند.
ماتیو ریبوله ، آثار رحمت
فصل اول: دعای جلوی محراب
در راه بازگشت، ویودین ، 1992
آخرین دفعهای که او را دیده بود، ده سال قبل بود، به وطنش برمیگشت و آنتونیا همراهش بود. از وقتی که اتومبیلی در بلگراد آنها را جلوی ایستگاه اتوبوس گذاشت، مرد کلمهای صحبت نکرده بود. هنوز ساکت بود، آرنجش را به نردههای پلی بر روی رودخانهی دانوب تکیه داده بود، پلی که بمبارانهای سال 1999 ناتو به زودی جز ستونهایی از آن، هیچ چیزی را باقی نمیگذاشت. آنتونیا عقب رفت، دوربین عکاسی در دستش بود و به آن مینگریست. مرد لباس کتانیِ پارهای پوشیده بود که روی آن درجهی گروهبانی براقی را دوخته بودند.
زیرِ علامتِ JNA منحل شده، علامت صرب در عقاب دو سر همراه با چهار سیگمای ماه دیده میشد. کیف بزرگ ارتشی را کنار پاهایش گذاشته بود. در این کیف هیچ چیزی نبود، جز کتابِ مجارستانیِ ” شُکر به خاطر طفلی که هرگز زاده نخواهد شد” از «ایمره کِرتِس »، اولین جلد ترجمهی آثار کامل «بوکوفسکی » و چند نوار کاست R.E.M و نیروانا ، که حتی به یادش نمیآید آخرین بار در چه زمانی به آن گوش داده است. مرد سرش را بین دستانش گرفته بود. به آبهای تیره رود نگاه نمیکرد، سراسرِ آسمان را باران فراگرفته بود، گروهی از جوانان از کنارش میگذشتند و به روی پل میرفتند، با گامهای کند و خندههای انفجاری، آشکارا او را ورانداز میکردند.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
آنتونیا عکس میگرفت، آخرین رپرتاژی را تهیه میکرد که هرگز منتشر نشد. در وهلهی اوّل به نظر میرسید که مرد واکنشی نشان نمیدهد. بعد سرش را بلند کرد و آنتونیا را دید که در حال گریستن است. مرد کیف خود را برداشت، آنتونیا آماده شد که دنبالش برود. مرد با دست علامت داد که این کار را نکند. آنتونیا روی پل ایستاد و آنقدر به او نگاه کرد تا ناپدید شود. برای خداحافظی، دیگر، خیلی دیر شده بود.
روز جمعه ماه اوت سال 2003، آنتونیا بر روی پل «کالوی » فوراً او را شناخت. «دراگان » در مسیر خودش، بین جمعیتی از توریستها حرکت میکرد. همراهش یک افسر جزء دیگر از لژیون خارجی بود. اونیفورم تمیز و بدون عیبی پوشیده بود. آنتونیا ایستاد. هنگامی که نگاه دراگان با نگاه او تلاقی کرد، لبخندی زد و جلو رفت تا با شور و اشتیاقی که نمیتوانست تظاهر باشد، او را در آغوش بگیرد. آنتونیا چنان دستپاچه شده بود که فراموش کرد او را با لحن فرانسه صدا کرده است. دراگان دوربینی را که آنتونیا روی دوش انداخته بود، نشان داد و پرسید: «اینجا چیزهای جالبی برای عکاسی پیدا میشه؟» آنتونیا خندید: «نه، واقعاً هیچ چیز جالبی نداره.»
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
او دیگر از عروسیها عکس میگرفت و به همین دلیل به کالوی آمده بود. عکسهایی از همکاران، خانوادههای هیجانزده، زوجها، یقیناً زوجهای زیاد جلوی انبوه گلها، اتومبیلهای لوکس، غروب آفتاب مدیترانه، همیشه همان چیزهای غریب و مضحک، تکراری و گذرا. درآمد آنتونیا برای گذراندن زندگی خوب بود، اما مطمئناً جالب نبود.
آنتونیا ساکت شد. میترسید نتواند از پسِ ژرفای رنج و مرارتی که او را فراگرفته بود، برآید.
از او پرسید آیا میخواهد چیزی بنوشد. دراگان محدودیت زمانی داشت. باید به اردوگاه «رافالی » بازمیگشت، اما خوشحال بود که فردا شب آزاد است و میتواند با او باشد. آنتونیا پیشبینی کرده بود که به خانهاش در جنوب برود. خانهای که در آن ازدواجش را به پایان رسانده بود. او به پدر و مادرش قول داده بود که نهار را با آنها بخورد. دراگان شانههایش را بالا انداخت. آیا آنتونیا نمیتوانست یک روز بیشتر بماند؟ به دراگان نگاه کرد، مطمئناً میتوانست.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
آنتونیا به مادرش تلفن کرد تا به او بگوید برای کار پیشبینی نشدهای مجبور است اقامتش را بیست و چهار ساعت در «بالان » تمدید کند و نمیتواند روز شنبه آنطور که گفته بود در دهکده، ناهار را پیش آنها باشد. اما فردای آن روز به طور یقین نزد آنها خواهد بود. آنتونیا تلاش کرد این حادثهی غیرمنتظره را تا حد امکان کم اهمیت جلوه دهد، ولی مادرش از عدم وفای به عهد، گستاخی و ناسپاسی دخترش او را چنان ملامت کرد که گریهاش گرفت. آنتونیا مادرش را مطمئن کرد که به او عشق کامل فرزندی دارد و تأکید کرد که روز یکشنبه برای دیدنش خواهد رفت و سپس در سکوتی کم و بیش، تلفن را قطع کرد.
آنتونیا پس از خاموش کردن تبلت به رختخواب رفت تا بخوابد.
او تمام روز را روی کارش تمرکز کرده بود. از عروس جوانی عکس گرفته بود که از حمام بیرون آمده بود تا لحظهای که پیراهن زیبایی را پوشید که همهی اطرافیان به زیباییاش اذعان داشتند و آن را تحسین میکردند، از لبخند الزامی و آکنده از خوشحالیِ نامزدش در هنگام انعقاد عهد و پیمان. آنتونیا آنها را تا کلیسا همراهی کرده بود. در طول پذیرایی از مدعوینی که از گرما و الکل دچار گیجی شده بودند، عکس میگرفت. دو روز را در پلاژ به پایان رسانید، پلاژی که در آن به مدت زیادی عروس و داماد را زیر آفتاب سوزان در وضعیتی نگه داشته بود که اعتقاد داشت خوشیِ قابل سرزنشی را تحمل میکنند، گویی بیشتر دردآور بود تا خندهدار.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
آنها در پایان مراسم به شدت عرق کرده بودند، اما همچنان دوستداشتنی و دلفریب بودند. تردیدی نداشتند که نتایج عکسهایشان هم عالی خواهد بود، همانگونه که مراسم آن روز عالی برگزار شده بود. آنها در حالیکه به گرمی از آنتونیا تشکر میکردند دستمزدش را پرداختند و او توانست به دراگان ملحق شود تا به اتفاق شام صرف کنند. آنها در تمام مدت شب با یکدیگر بحث میکردند و هنگامی که آنتونیا به هتل برگشت، ساعت پنج صبح بود. او نخوابید زیرا میبایستی اتاق را ساعت یازده صبح تحویل دهد. تصمیم گرفت حرکت کند، به خانه برسد و تمام روز را بخوابد و در دهکده با پدر و مادرش شام بخورد.
پشت فرمان نشست و تمام پنجرههای اتومبیل را باز کرد. هنوز تاریک بود و درجه حرارت از سی درجه پایینتر نیامده بود. از جزیرهی «لایل روس » عبور کرد. در جادهی «اوستریکنی » در یک پیچ تند آنجا که دریا در تاریکیِ شب صدای «کنترباس » را تداعی میکند، خورشیدی که بهطور مبهم آسمانِ پشتِ کوهستانها را روشن میکند، ناگهان از ستیغ قلهای عبور کرد و اولین اشعهی خود را بر چهرهی آنتونیا تابانید. چشمان آنتونیا لحظهای خیره شد و سپس آنها را روی هم گذاشت.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
پدر و مادر و برادرش، «مارک اورل » مدت مدیدی در انتظارش بودند. آنها فقط با قایقهایی که تردد میکردند قادر بودند جایی بروند. ساعت نه شب مادر یقیناً از فرط ناامیدی دچار خشم و غضب شده بود. آنها سه نفری دهکده را برای رفتن به شهر ترک میکنند. زنگ در آپارتمان آنتونیا را به صدا درمیآورند؛ بیهوده است. از همسایهها سراغش را میگیرند، در تمام جهاتِ کوچههای محله میگردند تا اثری از اتومبیلش بیابند، و در نهایت به ژاندارمری خبر میدهند. فردای آن روز، اواخر بعدازظهر، دو نفر ژاندارم به دهکده میآیند، مادر آنتونیا به محض دیدنِ حالتِ چهرهشان شروع به فریاد میکند.
ژاندارمها تأکید میکنند در بیست و چهار ساعت گذشته آنچه که او میترسیده اتفاق نیفتاده، اما در نهایت میگویند که حادثهی مهمی در زندگی آنتونیا روی داده است. همکارانِ آنها در بالان اتومبیل آنتونیا را در اعماق درهای در اوستریکنی پیدا کردهاند. انجام تحقیقات نیاز به زمان دارد و یافتن او در اطراف جاده امکانپذیر نبوده است. هیچ اثری از خط ترمز روی جاده وجود نداشته تا جستجوگران را راهنمایی کند. باید از هلیکوپتر کمک بگیرند. آنتونیا بدون شک شب قبل، در سپیدهدم مرده است. ژاندارمها خواستند بروند، اما پدر آنتونیا اصرار کرد که برای صرف قهوهای بمانند.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
ژاندارمها در سکوت و ایستاده در آشپزخانه قهوه را نوشیدند. چشمانشان به زیر بود و کلاه کپی در دست داشتند.
دو روز بعد تابوتی روی چهارچوب محقری جلوی محراب کلیسا بین دو شمع سفید بزرگ قرار گرفت. کشیشی که برای دعا به پیش میرفت، دایی آنتونیا بود. او کسی بود که سی و هشت سال قبل، در همین کلیسا، طفل را در آغوش گرفته و با آب سردی که روی پیشانیاش میریخت و به گریه میانداخت، او را تعمید داده بود. در آن زمان او هفده سال داشت و علاقهای به مراسم مذهبی نداشت و به هیچ چیزی فکر نمیکرد جز اینکه به طفل خردسالی که در دستانش تکان میخورد دلداری بدهد.
و اکنون میگفت: «به سوی محراب خدا میروم.» و حاضرین جواب میدادند: «خدایی که برای جوانیام شادی میآوَرَد.»
بیانِ سخنانِ مذهبی مشکلی نداشت، متعلق به او نبود. بدون او هم این سخنان وجود داشت. این سخنان نه درد و رنج و نه مهر و محبت بیمورد خاطراتش را منعکس نمیکرد. فقط حالت مادی بودن بدنش را برای تجسم و زندگی در اطرافش بیان میکرد. برعکس برای کشیش دردآور بود که پاسخ حضار را بشنود. به نظرش میآمد که تمامی صداها به هم میپیوندند تا صدای واحدِ آنتونیا شوند و این اوست که حرف میزند؛ حرفی برای آخرین بار، از صداهای غریب و چندگانه، قبل از اینکه چنین صدایی تبدیل به سکوت شود.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
کشیش برای لحظهای ترسید که دچار نوعی هیجان شود، هیجانی غیرقابل مقاومت و نامناسب. قادر نبود هیچ کار دیگری انجام دهد جز اینکه به رحمت خدا روی آورَد.
میگوید: «نجات ما، در نام خداوند است.»
کشیش صدای همهمهی کسانی را میشنود که نتوانستهاند جایی در داخل کلیسا بیابند و در انتظار پایان مراسم، بیرون از کلیسا ایستادهاند تا ابراز تسلیت کنند. تعدادشان بسیار زیاد است. مرگِ زودهنگام همواره وجود دارد ضمن اینکه این مرگ، ناگهانی بوده است. مرگی ناخوشایند و با تواناییهای جاذبهای و اغواکننده. کشیش از جلوی محراب میبیند که پشت نیمکتهای کلیسا آدمهایی از دهکده و افرادی ناشناس ایستادهاند؛ پسرعموها، دخترخالهها که کم و بیش دور هستند، برادران خودش را. در ردیف اوّل، خواهر و شوهرخواهرش، و مارک اورل را که بدون ملاحظه و بیوقفه میگرید.
گزیده ای از کتاب “تصویرها” نوشتۀ “ژروم فراری“
او توانسته است از شرکت در مراسم دعا خودداری کند و کنارشان بایستد. اگر چنین چیزی را انتخاب کرده شاید به این دلیل است که او هم در حال گریستن است. اما آنتونیا هم دیگر وجود ندارد که اشکهای اضافیاش را بریزد. کشیش دیگر تردیدی نمیکند؛ او اینجاست، در پای محراب، جایش دیده میشود. اینجاست که به فرزند تعمیدی مردهاش از همه نزدیکتر است، آنقدر نزدیک که از مدتها قبل هرگز نبوده است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.