تریستانو می میرد

آنتونیو تابوکی

قلی خیاط

اوه رزاموند‌ا ‌! رزاموندا ‌! چه شب زیبای فراموش‌ناکردنی‌! چه خوش‌بختی بی‌نظیری‌! انگار فرشته‌ی ظریف مهربانی با هزار قلب و هزار نور و هزار صدا تدارکش دیده بود. آه رزاموندا‌ ! تو اگر نگاهی بر من بیاندازی، من دیگر مقاومت توانست نخواهم کرد، دیگر مقاومت توانست نخواهم کرد… رزاموندای من، رزاموندای من، تمام هستی من، تمام زندگی من، تمام و تک‌تک نفس‌های من ارزانی عشق تو… خوشت می‌آید‌؟ زمان جوانی‌های من بود، وقتی رزاموندا تریستانو را نگاه می‌کرد، و هر چه رزاموندا تریستانو را بیشتر نگاه می‌کرد، رزاموندا بیشتر زیبا می‌شد

25,000 تومان

ناموجود

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

آنتونیو تابوکی, قلی خیاط

نوبت چاپ

دوم

شابک

8 _ 437_ 376 _ 600 _ 978

تعداد صفحه

200

سال چاپ

1399

وزن

220

قطع

رقعی

نوع جلد

شومیز

موضوع

رمان خارجی

جنس کاغذ

بالک (سبک)

گزیده ای از متن کتاب

کتاب تریستانو می میرد نوشتۀ آنتونیو تابوکی ترجمۀ قلی خیاط

اوه رزاموند‌ا ‌! رزاموندا ‌! چه منی‌فیکا سراتا سمبرا پروپریو پره‌پارتا دا اونا فاتا دلی‌کاتا میله لوچی میله ووچی میله کوروچی[1]. آ‌‌ه‌! چه شب زیبای فراموش‌ناکردنی‌! چه خوش‌بختی بی‌نظیری‌! انگار فرشته‌ی ظریف مهربانی با هزار قلب و هزار نور و هزار صدا تدارکش دیده بود. آه رزاموندا‌ ! تو اگر نگاهی بر من بیاندازی، من دیگر مقاومت توانست نخواهم کرد، دیگر مقاومت توانست نخواهم کرد… رزاموندای من، رزاموندای من، تمام هستی من، تمام زندگی من، تمام و تک‌تک نفس‌های من ارزانی عشق تو… خوشت می‌آید‌؟ زمان جوانی‌های من بود، وقتی رزاموندا تریستانو را نگاه می‌کرد، و هر چه رزاموندا تریستانو را بیشتر نگاه می‌کرد، رزاموندا بیشتر زیبا می‌شد. آه‌‌! رزاموندا، دیگر مقاومت توانست نخواهم کرد، دیگر مقاومت توانست نخواهم کرد… آن ‌روزها قلب‌های شاد و بی‌غم چندان هم بی‌شمار نبودند، می‌دانی، سرمایی بود در کوه‌ها که نگو و نپرس، برف و طوفان و یخ‌بندان، چه در درون چه در بیرون، برایت همه‌ی این‌ها را تعریف خواهم کرد، راحت بنشین سر جایت، گفت‌و‌گوی‌مان مدتی طول خواهد کشید، مدتی ولی نه زیاد، فقط ماهکی، برجکی، خواهی دید،‌ قبل از پایان ماه اوت خواهم مرد، سفرت خوش بود‌؟ راه خود را در میان این کوه‌ها یافتن آسان نیست، هان، به فراُ[2] سفارش داده بودم خوب راهنمایی‌‌ات بکند، زودتر از این‌ها منتظرت بودم، اما مطمئنم که این زن عمداً تو را به گمراهی کشانده است، نه اینکه ایتالیایی بلد نباشد، نه، بهتر از من و تو بلد است، عمری‌ست که اینجاست، ولی اگر دلش نخواهد کاری را انجام دهد انجام نمی‌دهد، حالا اگر خدای مسیح هم بیاید بگوید… بگو آپارتمان دفنه را برایت آماده کند، بگو که من خواسته‌ام.

می‌دانی، زندگی، روی هم رفته، بیشتر از چیزهایی که به خاطر نمی‌آوریم ساخته شده است تا چیزهایی که به یاد می‌آوریم. فراُ آمد سرش را گذاشت لای در و گفت، «دیگه اثری نیست از آن رودی که روزی با زن در آن شنا می‌کردی» بعد در را بست و رفت. نمی‌دانم آیا یک کلمه‌ی قصار بود یا شعر یکشنبه… این زن کار و وظیفه‌اش را با جدیت انجام می‌دهد، ولی خب، کدام کار، توی این خانه که دیگر کاری نمانده است انجام بدهی، و امروز هم که یکشنبه نیست، نه…‌؟ حافظه‌ی فیل می‌خواهد، و ما آدم‌ها، نداریم، اما خب شاید روزی یک کارتِ الکترونیکی کوچک اندازه‌ی سرِ سوزن اختراع بکنند و بگذارند داخل سرمان، با تمام اتفاقات و احساسات زندگی‌مان ضبط‌شده داخلش… راستی راجع به فیل، هیچ می‌دانی فیل‌ها چگونه می‌میرند‌؟ من از شیوه‌ی مردن آن‌ها بیشتر از شیوه و مراسم هر موجود دیگر دنیا خوشم می‌آید، وقتی یک فیل احساس می‌کند که ساعت مرگش فرا رسیده، از گله‌ی خود جدا می‌شود، اما تنها نه، یکی از دوستان خود را صدا می‌زند و با هم راه می‌افتند، در دشت، گاهی آرام گاهی تند، بستگی دارد به نزدیکی ساعتِ مرگ… گاهی کیلومترها و کیلومترها دور می‌شوند، تا جایی که فیلِ درِ شرفِ مرگ احساس کند که محل مرگش آنجاست، که مرگ حالا با اوست، در اوست، پس آن‌وقت فیل وا می‌ایستد، دور خود می‌چرخد، دایره‌ای را روی زمین ترسیم می‌کند، مرگ را می‌گذارد داخل این دایره و می‌ایستد رو در روی او، چشم می‌دوزد به چشم او و می‌گوید : روز بخیر دوشیزه‌ی مرگ، من آماده‌ام… این دایره البته خیالی‌ست، و تنها فیل می‌تواند داخل آن بشود، اما به کمک آن، مرده به مرگ خود جغرافیا می‌دهد، مرگ یک امر خصوصی‌ست، می‌دانی، خیلی خصوصی، کمی شبیه خانه و چهاردیواری شخصی‌ست، به‌جز شخص مرده کسی نمی‌تواند وارد این خانه بشود… از داخل دایره، فیل رو می‌کند به دوست خود و از او می‌خواهد که برگردد پیش دیگران، در گله، برو، خداحافظ تو، و هزار مرسی. جوان که بودم کتاب‌های پاسکال را زیاد می‌خواندم، خوشم می‌آمد از او، به ویژه از ایده‌ی «جبر الهی» او، پیش این فیلسوف، همه‌چیز از روز ازل روشن و مشخص است، سیاه یک طرف، سفید یک طرف، آن ‌روزها، می‌دانی، زندگی خودش سیاه و سفید بود، یعنی یا سیاه بود یا سفید، در کوه‌ها باید انتخاب دقیق می‌داشتی، یا سیاهی یا روشنی، یا از این طرف یا از آن طرف، سایه‌روشنی را زندگی بعدها به تو ارمغان می‌داد… پاسکال می‌گفت که زندگی دایره‌ای‌ست که مرکزش همه‌جاست و خط پیرامونش هیچ‌جا، وقتی به پاسکال فکر می‌کنم یاد فیل‌ها می‌افتم… و به این خاطر است که از تو خواستم بیایی کنارم، اما همان‌طور که می‌گفتم، باید اندکی صبور باشی، ساعت من هنوز فرا نرسیده، تو آمده‌ای که کنار من در دشت راه بروی، گاهی آرام گاهی تند، بستگی خواهد داشت به نزدیکی ساعتِ مرگِ من… گاهی کیلومترها و کیلومترها دور خواهیم ‌شد، تا جایی که من احساس کنم که محل مرگم آن‌جاست، که مرگ با من‌ است، در من است، پس آن‌وقت واخواهم ‌ایستاد، دور خود چرخیده و دایره‌ای را روی زمین ترسیم خواهم کرد، مرگ را داخل این دایره گذاشته و رو در روی او خواهم ‌ایستاد، چشم خواهم دوخت در چشم او و خواهم گفت : روز بخیر دوشیزه‌ی…. در حال حاضر، ما داریم با هم راه می‌رویم،‌ نه، در ظاهر به جلو اما درواقع به عقب، زیرا که من آن فیلی هستم که تو را به کنار خود خوانده است تا به عقب برود، اما من به عقب می‌روم تا به دایره‌ی خود که در جلوست برسم. تو، گوش خواهی گرفت، و، خواهی نوشت، و وقتی ساعت خداحافظی برسد، من خبرت خواهم کرد.

قبل از هر چیز باید چیزی را برایت اعتراف کنم… بعد از اینکه تو را به بالینم خواندم، پشیمان شدم. درست نمی‌دانم چرا، شاید به این دلیل که به نوشتن ایمان ندارم، نوشتنِ زندگی، زندگی را تعریف نمی‌کند، آن را تحریف می‌کند، شما نویسنده‌ها حقایق را تحریف می‌کنید. شاید هم بهتر است هر کسی راز زندگی‌اش را با خود به گور ببرد. اینکه ظواهر امور را به دیگران وا می‌گذاریم کافی نیست؟ چرا، کافی‌ست، به حد کافی سنگین است. و حالا…‌؟ آه حالا برعکس‌! دلم می‌خواهد بنویسم، منظورم… بگویم… به دست یک نفر دیگر بنویسم… این تو هستی که خواهی نوشت، نویسنده، و در عین حال این من خواهم بود. عجیب است، نه‌؟

[1]. ترانه‌ی عامیانه به زبان محلی توسكان در متن اصلی.

[2]. Frau صفتی‌ست در زبان آلمانی به معنای خانم، زن شوهركرده.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب تریستانو می میرد نوشتۀ آنتونیو تابوکی ترجمۀ قلی خیاط

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “تریستانو می میرد”