تاریخ پانصدسالۀ خوزستان

احمد کسروی

کسروی در کتاب پیش‌ رو تاریخ پانصد سالۀ خوزستان را به تصویر می‌کشد؛ شهری با آب‌و‌هوایی گرم و طاقت‌فرسا که جنگ‌ها، حوادث و شورش‌هایی فراوان دیده است، سرزمینی که در آن افرادی بسیار روی کار آمده‌اند، حکومت کرده‌اند و به رسم روزگار از پای افتاده و جای خویش را به دیگری سپرده‌اند. این کتاب روایتی است از شکل‌گیری مشعشعیان، کعبیان و پیشامدهای دیگری که در سرزمین خوزستان به وقوع پیوسته است.

250,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 1000 گرم
ابعاد 24 × 17 سانتیمتر
پدیدآورندگان

احمد کسروی

نوع جلد

گالینگور

نوبت چاپ

اول

قطع

وزیری

تعداد صفحه

256

سال چاپ

1402

موضوع

تاریخ

کتاب تاریخ پانصدسالۀ خوزستان نوشتۀ احمد کسروی

گزیده‌ای از متن کتاب

 

مشعشعیان

۱- هفتاد سال استقلال

سید محمد مشعشع و آغاز کار او

از آغاز کار سید محمد آگاهی مفصلی که در دست هست شرحی است که یکی از مؤلفان عراق عرب در کتاب خود به نام «التاریخ‏ الغیاثی» نوشته بوده و «سید علی مشعشعی»[1] در کتاب خود همۀ آن شرح را آورده. قاضی نورالله نیز در «مجالس‏المؤمنین» خلاصۀ آن را به فارسی ترجمه کرد. به نوشتۀ «مؤلف عراقی» سید محمد وقتی به هفده‏سالگی رسید از پدر خود «سید فلاح» دستور گرفت که از «واسط»، که زادگاه و نشیمن او بوده، به «حلـه» رفته و در مدرسۀ «شیخ احمد بن فهد» به درس پردازد. در آن زمان مذهب شیعه رواج بسیار گرفته و روزبه‏روز به رونق می‏افزود و شیخ از علمای معروف شیعه بود که در حله مدرسه داشت و شاگردان بسیاری بر سر درس او که حاضر می‏شدند[2].

سید محمد سال‏ها در مدرسۀ شیخ احمد می‏زیست و برخی نوشته‏اند که شیخ مادر او را به زنی داشت[3]. در این میان گاهی سید محمد بـر زبان می‏رانده که «من مهدی موعودم و ظهور خواهم کرد.»

این سخنان چون به گوش شیخ احمد رسید بر سید محمد برآشفت و او را نکوهش کرد، ولی سید محمد دنبال کار خود را داشت و در مسجد آدینۀ کوفه یک سال به اعتکاف نشسته و همیشه گریه می‏نمود و چون از علت آن گریه می‏پرسیدند می‏گفت: «بر آن کسانی می‏گریم که به‏دست من کشته خواهند شد.»

سپس سید محمد به واسط برگشته و در آنجا نیز گاهی سخن از مهدی‏گری رانده و به خویشان و کسان خود وعده می‏داد که ظهور کرده و سراسر گیتی را خواهم گشاد و شهرها و کشورها را به کسان خود تقسیم می‏کرد.

چون این سخن‏ها دوباره به گوش شیخ احمد رسید حکم به کفر سید نموده و به یکی از امرای واسط نوشت که او را بکشد. آن امیر سید محمد را دستگیر کرده و خواست او را بکشد. سید قرآن درآورده و سوگند یاد کرد که من سید سنی صوفی‏ام و ازاین‏جهت است که شیعیان با من دشمنی می‏ورزند و با این سوگندِ دروغ جان خود را آزاد ساخت. پس‏از آن سید محمد در واسط نمانده و در سال ۸۴۰ به جایی که «کسید» نام داشت، از نزدیکی‏های واسط، رفته و میانۀ اعراب نشیمن گزید و در آنجا دعوی مهدی‏گری آشکار ساخت و کارهای شگفتی می‏نمود. ازجمله آنکه ذکری مشتمل به نام علی ساخته و به پیروان خود یاد می‏داد که چون چند بار می‏خواندند حالی پیدا می‏کردند که درون آتش رفته و گزند از آتش نمی‏دیدند[4] و دستۀ شمشیر را به زمین تکیه داده، شکم خود را به روی او می‏انداختند و شمشیر به شکم آنان فرو‏نمی‏رفت. این شگفت‏کاری‏ها مایۀ کار او بود و عشایر بسیاری به او بگرویدند.

در آن نزدیکی‏ها سه شاخه از دجله به نام‏های «ثبق» و «نازور» و «غاضری» جدا کرده بودند که عشایری در کنار آنها زندگی داشتند. همۀ این عشایر پیروی سید مهدی را پذیرفتند و او به پشتیبانی ایشان بنیاد کار خود را گذاشت. خود مشعشع در گفتاری که در «کلام‏المهدی» آورده شده دربارۀ آغاز کار خود و گزندهایی که دیده چنین می‏گوید: «کیست که آزمایش خدا را بیش از این سید دیده باشد؟ پانزده سال گذشت که مردم او را نفرین فرستاده، دشنام می‏دادند و فرمان کشتن او را می‏دادند و او از شهری به شهری می‏گریخت. زمینی نماند که گنجایش او کند و ناگزیر به کوهستان بگریخت. کوهستانیان نیز همگی پی کشتن او شدند و رهایی از دست ایشان نیافت، مگر پس‏از نومیدی. سپس به عراق بازگشت و در آنجا هم مغول[5] جست‏وجوی او می‏کردند و هرآن‏کس‏که دوست بود دشمن گردید و جایی که او را پناه دهد نماند و زمین بر او تنگ گردید. و از دست دشمنان آن کشید که به شمار نیاید.»

از این گفته پیدا است که سید محمد به کوهستان گریخته و زمانی نیز در آنجا به دعوت و فریب مردم پرداخته و ناگزیر مقصود کوه‏های لرستان است که به واسط و آن نواحی نزدیک است. باید گفت که داستان آغاز کار او بسیار درازتر از آن بوده که مؤلف عراقی یاد می‏کند و از هنگامی که او دعوی مهدی‏گری آغاز کرده تا زمانی که میانۀ عشایر ثبق و نازور و غاضریه رفته و آنان را به‏سوی خود کشیده پانزده سال بیشتر کشیده است.

به گفته‏های مؤلف عراقی برگردیم. می‏گوید سید محمد در سال ۸۴۴ با عشایر پیروان خود آهنگ «جصان»، که روستایی در آن نزدیکی بود، کرده و بر دِیهی «شوقه» نام فرود آمد. حاکم جصان با سپاه و سوارگان بر سر او آمده و جنگ سختی کرد. پیروان سید محمد شکست یافته و یکسره راه ثبق و نازور را پیش گرفتند و پروای پیشوای خود نکردند. سید از این حادثه به حیرت افتاده و سخت غمگین گردید و ناگزیر پیروان نوینی، که از آن سرزمین به او گرویده بودند، گرد آورده و بر سر شوقه راند و بر آنجا دست یافته، از کشتار و تاراج و ویرانی دریغ ننمود و زنان و کودکان را اسیر ساخت (همان سال ۸۴۴).

سپس سید محمد پس‏از دیری باز به ثبق و نازور نزد پیروان دیرین بازگشت، ولی در آنجا نمانده و با پیروان، که از جصان با او بودند، به نزدیکی‏های واسط رفت. در آنجا هم درنگ نکرده و به جایی که «دوب» نام داشت، میانۀ دجله و حویزه، فرود آمد. مردم دوب هم که عشیرۀ معاویه بودند (و سپس به نام «نیس» معروف گشته‏اند) به سید محمد بگرویدند و او را مهدی بشناختند. سید کار را در پیشرفت دیده و پسر بزرگ خود (مولا علی) را به ثبق و نازور فرستاد که پیروان کهن را نیز به آنجا بیاورد. مولا علی عشایر ثبق و نازور را برداشته، روانه گردید و در راه به کاروان بزرگی برخورده. کاروانیان را کشتار و مال‏های ایشان را تاراج کرده و با مال انبوه و بی‏شمار نزد سید رسیدند.

سید محمد از رسیدن پیروان و آوردن آن مال سخت شادمان گردیده و به عشیرۀ معاویه هم دستور داد که گاوها و دیگر چهارپایان خود را فروخته و شمشیر و ابزار جنگ بخرند و آنان به دستور پیشوای خود کار کرده و ابزار جنگ فراوان خریدند. سید محمد روزگار را به کام خود دیده و با گروه پیروان آهنگ «تتول»، که دیۀ بزرگی از پیرامون حویزه بود، کرد (رمضان ۸۴۴). مردم حویزه که پارسی‏زبان بودند[6] و «فضل جزایری» که در «جزایر»[7] با برادران خود نزاع کرده و با گروهی از عرب به نزدیکی‏های حویزه آمده بود دست‏به‏یکی کرده و به جلوِ سید محمد شتافتند و در جنگی که روی داد حویزیان و جزایریان شکست سختی خوردند و انبوهی از ایشان کشته گردید، چندان که اسب‏ها بر روی لاشه‏ها راه می‏رفتند.

با همۀ این فیروزی سید محمد در آنجا نمانده و به دوب بازگشت و چون در دوب تنگ‏سالی و نایابی بود و وبا میان مردم پدید آمد سید محمد کسان خود را برداشته، بر سر واسط رفت و در آنجا میانۀ او و امرای مغول جنگ روی داده و شکست روی مغولان افتاد و چهل تن از ایشان کشته گردید. از این فیروزی سید محمد بر بیرون واسط دست یافته و پیروان خود را در دیه‏ها پراکنده ساخت و دست به تاراج گشاده و دارایی مردم را هرچه یافتند یغما کردند و بدین‏سان پیروان مهدی به نعمت بسیار رسیدند (شوال ۸۴۴).

سپس سید محمد قصد جزایر کرده و چون میانۀ امرای جزایر دشمنی بود «امیر شحل» نامی نزد سید آمد و با کسان خود پیروی او پذیرفت. دیگران که پیش نیامده بودند سید محمد هر روز بر سر یکی تاخته و کشتار و تاراج دریغ نمی‏کرد و بر کسانی که زینهار خواسته بودند هم نبخشید. به ‏گفتۀ مورخ عراقی: «و همه را کشته و ریشه‏شان برکند.»

این زمان چشم سید محمد بر واسط و آن پیرامون‏ها بود و می‏کوشید که بنیاد حکمرانی خود را در آن نواحی بگذارد و آن فیروزی‏ها در جزایر بر امیدواری او افزود و چون کار جزایر بپرداخت بار دیگر به اندیشۀ واسط افتاده. سه‏هزار تن از پیروان برگزیدۀ خود را بر کشتی‏ها نشانده و به‏سوی واسط روانه ساخت. حاکم واسط که از شکست پیشین سرشکسته گردیده و همیشه در آرزوی جبران بود این بار از تلاش و کوشش فرو‏نگذارده و مشعشعیان را سخت بشکست و هشت‏صد تن از ایشان را بکشت. انبوهی از آنان هم در راه نابود گردیدند. و چون بازماندگان، پراکنده و پاشیده، نزد سید محمد رسیدند او را ترس سختی فراگرفته و در جزایر نماند و بار دیگر با پیروان آهنگ حویزه و آن نواحی کرده و چون بدان‏جا رسید کشتار و تاراج بی‏اندازه کرده و از گزند و آزار دریغ نداشت. به گفتۀ مؤلف عراقی: «هرکه را دریافت نابودش ساخته و زنان و کودکان را همه دستگیر کرد[8]» (رمضان ۸۴۵).

[1]. «سید علی» نوۀ «سید علی‌ خان» معروف است که در زمان صفویان حکومت حویزه را داشته. کتاب او جنگ‌مانند است که بخشی از حوادث خاندان مشعشعی و بخشی از حوادث صفویان را نگاشته و سپس سفر خود را به مکه شرح داده است. به‌هرحال از جهت تاریخ مشعشعیان ارزش بسیار دارد. یگانه نسخۀ آن که نسخۀ خود مؤلف بوده در کتابخانۀ مدرسۀ سپهسالار است. اما داستان سید محمد را که می‌گوییم او از «تاریخ غیاثی» آورده و ازاین‌جهت است که نوشته‌های او مفصل‌تر از نوشته‌های قاضی نورالله است. بااین‌همه می‌توان احتمال داد که او نوشته‌های قاضی را برداشته و چیزهایی از خود بر آنها افزوده باشد.

[2]. یکی از شاگردان معروف شیخ احمد «سید محمد نوربخش» است که او نیز در ترکستان دعوی مهدویت کرد، ولی کار او پیشرفت نکرد. داستان او را قاضی نورالله نوشته است.

[3]. «مسوده‌های جواهری» (از کسانی که از خاندان مشعشعی سخن رانده‌اند. مؤلف «ریاض العلما» و مؤلف «تحف الازهار» است) آقای «شیخ عبدالعزیز جواهری» از روی نوشته‌های این دو کتاب یادداشت‌هایی کرده که دارای سهوهای بسیاری است. گویا نسخ‌های آن دو کتاب اغلاط بسیار داشته و آقای جواهری تصحیح نکرده‌اند. به‌هرحال از آقای جواهری سپاسگزاریم که یادداشت‌های خود را در دسترس ما گذارده و مقصود از «مسودۀ جواهری» در همه‌جا این یادداشت‌ها است.

[4]. این کار مشعشعیان معروف است که به زبان شعرا نیز افتاده. «سید جعفر حلی» می‌گوید:

«مشعشع ‌الخدكم دبت عقاربه بوجنتیه و کم سابت افاعیه
قدا و قد النارفی قلبی و حل به ان المشعشع نار لیس توذیه»

 

[5]. مقصود از مغول در این گفته‌ها کسان عبدالله سلطان، نوۀ شاهرخ، است که والی فارس بود و واسط و جنوب عراق به‌دست کسان او بود.

[6]. «ابن ‌بطوطه» که یک قرن پیش ‌از حویزه گذشته بود آشکار می‌نویسد که مردم آنجا عجم بودند.

[7]. مقصود از «جزایر» یک رشته آبادی‌ها است که میانۀ بصره و واسط در میان آب نهاده بوده و همین آبادی‌ها است که در قرن‌های نخستین اسلام «بطایح» خوانده می‌شد و تاریخ جداگانه‌ای دارد.

[8]. «حزب عمارها و هدم جدارها و قتل جدارها و سبا حریم‌ها و اطفال‌ها و نهب اموال‌ها و كل من لقى منهم قتله و لابقا من ولاد.»

 

موسسه انتشارات نگاه

کتاب تاریخ پانصدسالۀ خوزستان نوشتۀ احمد کسروی

اینستاگرام انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “تاریخ پانصدسالۀ خوزستان”