کتاب « تاریخ مختصر مرگ» نوشته داگلاس.جی دیویس ترجمه نصرا روزبه راد
گزیده ای از کتاب:
دیباچه
در این کتاب، شرحی مختصر از موضوعی به دست میدهیم که عملاً با همۀ جنبههای زندگی سروکار دارد. کشش اجتنابناپذیر ما به سوی مرگ، چه آن را بیان کنیم چه در مقابلش سکوت کنیم، اغلب با دلبستگیمان به سایر موضوعات تفاوت دارد. این نوع دلبستگی سرشار از احساساتی است که شاید از تجربۀ داغداری یا انتظار آن یا تصور میرایی خودمان نشئت بگیرد. در این کتاب، میکوشیم برخی از این حالات مندرج در شهرفرنگ تاریخ، دین و فرهنگ بسیاری از جوامع را بهاختصار ثبت و ضبط کنیم. من، در جایگاه راهنما، علاقۀ دانشجویان دورههای مختلف و سایرین به جنبههای خاصی از مرگ را لحاظ کردهام که در دورههای آموزشی، بهویژه در دانشگاههای ناتینگهام و دورهام، بدانها پرداختهام. پیشزمینههای مطالعاتی من در انسانشناسی اجتماعی، مطالعات تجربی و الهیات، و همچنین دغدغههای بازاندیشانۀ آن، کاملاً در متن کتاب مشهود است.
در اینجا از همۀ کسانی که، طی تحقیقاتم در باب مرگ، میزبان من بودند تشکر میکنم. مسئولان مردهسوزخانۀ وودلند استکهلم و بوردکس به من اجازۀ عکاسی را در محوطهها دادند؛ همچنین هری هیینک[1] و والتر کارپی[2] که در نمایشگاه آمستردام با هم دیدار کردیم. از راجر آربر بابت میزبانیاش در مردهسوزخانۀ گولدرز گرین و همچنین حمایت گسترده و مشارکتش در تحقیقاتم دربارۀ مردهسوزی از طریق بنیاد گولدرز گرین و انجمن مردهسوزی بریتانیای کبیر سپاسگزارم. پروفسور دبلیو. تروتوین[3] در لهستان پذیرای من بود و در سال جدید، مرا به بازدیدی فراموشنشدنی از آشویتسِ پوشیده از برف برد که آن را با عکس یادبودی نشان دادهام. باید از دوستان بسیاری سپاسگزاری کنم که البته در حیطهای کاملاً متفاوت فعالیت میکنند، خاصه پروفسور دیوید پالسن[4] و پروفسور دیوید ویتتیکر[5] و استقبال گرمشان از من در یوتا که در عکس روز بزرگداشت کشتهشدگان جنگ نشان داده شده است. عکسی که از ابرفان[6] گرفتهام مرا به یاد ال. جِی. میاندازد که برای کاوش در میان آن فاجعه به من کمک کرد و در سکوت محض مرا به دیدن لوح یادبود برد. در نهایت، از این فرصت استفاده میکنم و از بلکثورن رکوردز[7] بابت اینکه اجازه داد از آهنگ آموزنده و خاطرهانگیز لذت زندگی[8] اثر ایوان مککال استفاده کنم تشکر میکنم.
داگلاس جِی. دیویس
دورهام
فصل اول
سفری فراسوی زندگی
تاریخ مرگْ همان تاریخخودبازنگری است. ما کیستیم؟ از کجا آمدهایم و پس از مرگ به کجا میرویم؟ اگر پس از مرگ زندگی دیگری باشد، شبیه چیست و چطور میتوانیم خود را برای آن آماده کنیم؟ اما اگر همین زندگی غایت عمر ماست و با علم به اینکه قرار است بمیریم، چطور میتوانیم به بهترین نحو آن را زندگی کنیم؟ تقریباً در طول کل تاریخ بشر، اسطورههای عامه و الهیات رسمیْ خاستگاه مرگ و تقدیر زندگی را شرح دادهاند. فلاسفه نیز تأملاتی منسجم به این مضامین میافزایند، حال آنکه در سالهای اخیر، متخصصان حوزههای علوم اجتماعی و طبیعی دستورالعملهای تبیینیِ خاص خود را پیش بردهاند.
بطن تاریخ مرگ نهتنها سرشار از سوگواری، گسست پیوندهای انسانی و جایگاه ما در جهان است، بلکه توأماً امیدِ پاسخ به پرسشها و رفع بیعدالتیهای یک عمر زندگی را به همراه دارد. رفع کاستیهای آشکار زندگی و پایان دادن به جستوجوی مدام برای معنابخشی به چیزها ویژگیهای ثابت اعتقاد به زندگی پس از مرگ بودهاند. گیلگمش، آدم و حوا، و عیسی مسیح از دیرینهترین و تأثیرگذارترین روایات دربارۀ میراییاند. در ادامه، این سه اسطوره را بررسی میکنیم، و در فصل ششم به تشریح اجمالی برخی دیگر از اسطورههای مبتنی بر خاستگاه مرگ میپردازیم.
بیان گیرا و پرقدرت اسطورۀ گیلگمش در خصوص تجربهای بشری موجب شده مخاطب امروزی فاصلۀ هزارساله از زمان پیدایش این لوح را حس نکند. بیزمانی محتوای این اثر نکتۀ مهمی است، چرا که در بررسی تاریخی مرگ همواره وسوسه میشویم زمان را به اعصار مختلف تقسیم کنیم و در خصوص انواع متفاوت آگاهی از مرگ در هر دوره، بحثی مجزا طرح کنیم. همچنین، زمانی که به شیوههای متمایز و متغیر مواجهۀ انسانها با ایدۀ مرگ و نیز با خویشانِ ازدسترفته میپردازیم، باید این نکته را به یاد داشته باشیم.
گیلگمش
حماسۀ باستانی و بابلی گیلگمش تأملی فلسفی است در وضعیت بشری که در فضایی اسطورهای احاطه شده است. این روایتِ دوستی میان انسانها مبتنی است بر توصیف سرسپردگی انسانی به انسانی دیگر، تأکید بر لطمات فراق ناشی از مرگ، طرح این پرسش که چگونه خصیصههای حیوانی و الهی شالودۀ بشر را میسازند، و تعمق در جوهرۀ اصلی انسان؛ مضامینی که در بسیاری از فلسفههای دینی، بهویژه یهودیت و مسیحیت، تکرار میشوند.
گیلگمش، که خود دوسومْ خدا بود و یکسوم انسان، اِنکیدوِ دلیر را ملاقات میکند؛ موجودی نیمهانسان_ نیمهحیوان، «پوشیده از موی، همچون خداوندگار حیوانات» (George, A. 1999: 5). پس از نبردی تنبهتن، «یکدیگر را میبوسند و دوستی آنها رقم میخورد». پیوند و دلبستگی آنها، به سبب مخاطرات و فتوحات مشترک، مستحکمتر میشود، همچون ماجرای کشتن نرهگاو آسمانی و هومبابا، نگهبان جنگل سدر خدایان. گیلگمش با این فتوحات دچار احساسات عمیقی میشود و آن را ابراز میکند و در «خانۀ خواب و خیال»، که انکیدو برایش ساخته، الهامات قدرتمندی بر او متجلی میشود. خدایان مقدر میکنند یکی از این دو، به سبب فتوحاتش، بمیرد و در این میان انکیدو انتخاب میشود. این را خودش به خوابی پریشان میبیند و مویهکنان گیلگمش را خطاب میکند __ «برادرم، برادر عزیزم» __ و میپرسد چطور ممکن است دیگر هرگز او را نبیند.
انکیدو پس از تحمل دوازده روز بیماری میمیرد. سپس، با «نخستین درخشش سپیدۀ صبح»، گیلگمش، غرقه در اندوهی عمیق، به سوگ دوست ازدسترفتۀ خود مینشیند. «چونان زن سوگوارِ اجیرشدهای» میگرید و بهتلخی ضجه میزند. به آهنگی مکرر میگوید: «تنش را تسلیم خاک نکرد، مگر زمانی که کرمی از سوراخ بینیاش فروافتاد» (Line X 60). توصیف این تجربههای هولناک در گیلگمش اثر میکند و حس فناپذیریاش را در او بیدار میکند، تا جایی که میگوید: «از مرگ در هراسم، پس آوارۀ طبیعت وحشی خواهم شد». او افرادی را میجوید که ممکن است بتوانند راز زندگی جاودان را با او در میان نهند. ماجراجوییهای بعدیْ او را به مرد کژدمنما، نگهبان تونلی ظلمانی در زیر کوهی، میرساند و سفر پرمحنت او از ظلمات به سوی نوری مسحورکننده بیستوچهار ساعت طول میکشد. از آبهای مرگ گذر میکند، به زورقبان یاری میرساند و همچنان که سوگش را برای همه بازمیگوید، درمییابد چگونه زمانی زندگی جاودان به جدش، اوتنپیشتیم، بخشیده شد، زمانی که قایقی بزرگ ساخت و از گزند سیلابی عالمگیر جان به در برد. پس از آنکه گیلگمش برای دست یافتن به گیاه جوانیبخش، «گیاه تپش قلب» که نامش «پیرمردِ برناشده» است، در اعماق دریا فرومیرود و آبها را فتح میکند، به نشانۀ سپاس به او نیز پاداشی داده میشود. در کمال تأسف، در راه بازگشت به خانه، زمانی که برای استحمام در آبگیری توقف میکند، این مایۀ زندگی جاودان را ماری میرباید. مار در دَم پوست میاندازد که خود نمادی دراماتیک از زندگی بازیافته است، اما گیلگمش، که امیدِ داشتن چنین زندگیای را از دست داده، میگرید. در بازگشت به اوروک، فقط دیوارهای عظیم شهرش را به قایقران نشان میدهد، دیوارهایی که خود بازسازی کرده و اکنون یگانه یادمانِ حضور اوست.
درونمایههای باستانی این روایت در پرداختن به مشکلات همیشگی عشق، فقدان، امید و پذیرش واقعبینانۀ چیزها چنان بدیع و تازهاند که این اسطوره کاملاً معاصر مینماید. بافت شهری آن ما را با قهرمانی مواجه میسازد که از روی اجبار با این واقعیت کنار آمده که فقط با حمایت از معماری میتواند به جاودانگی برسد. واقعباوری عریان این اسطوره چهبسا به معنای تأیید برخی اشکالِ سبک زندگی ناسوتی امروزی باشد.
[1]. Harry Heyink
[2]. Walter Carpey
[3]. W. Trutwin
[4]. David Paulsen
[5]. David Whittaker
[6]. Aberfan
[7]. Blackthorne Records
[8]. The Joy of Living
کتاب « تاریخ مختصر مرگ» نوشته داگلاس.جی دیویس ترجمه نصرا روزبه راد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.