به تصحیح خون

آنا رضایی

سرمه‌ی ابدی من است این نگاه سرگردان
ایوان برف‌گیر من است این صدا
که لمبر می‌خورد در راهرو‌های روشن
و خوشه‌های انگور را
به تنهاییِ سال‌های بعد می‌آویزد

در غیابت اما
سنگ قبری آفتاب‌خورده‌ام
که نامی ندارد،
کشته‌ی آن رگ‌های درخشان‌ام
رهاشده بر لاجورد موج‌ه

75,000 تومان

شناسه محصول: 1401052901 دسته: , , برچسب:

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

آنا رضایی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

98

سال چاپ

1401

موضوع

شعر, شعر فارسى

وزن

200

جنس کاغذ

بالک (سبک)

کتاب “به تصحیح خون” سرودۀ “آنا رضایی”

گزیده ای از متن کتاب

m.i.s

پادشاهی زمین

میراث تباه‌شدگان است

به بالش‌های خیس ایمان بیاورید

که دست کشیدن به فنس‌ها و شمشادها

گریه را به تأخیر نمی‌اندازد

در این دشت سوخته

صدای ما مذهب دیگری دارد

 

پس شما که با تفنگ بادی

به شیشه‌های شربت سرفه شلیک می‌کردید کجایید؟

شما که جوانی پشت برج را

با چشم‌های میشی‌تان دیده‌اید،

بهمن فرزند مالگرد را به یاد می‌آورید؟

بهمن فرزند خدابس که ساعت سیکو پنج

و بوی کرفس کوهی را دوست داشت

 

نمی‌توانید به یاد بیاورید

خرماپزان

رنگ چشم‌هایتان را کشته است

هیچ‌کس در جنوب به مرگ طبیعی نمی‌میرد

 

من داغ رگ‌های برجسته­ی تو را دیده‌ام خدابس!

خدای گیس‌ها و دست‌های حنابسته!

سرسلسله­ی آوارگان در خاک اجدادی!

صاحب کرامت فراموشی و فراموشی!

آیا مرا به‌خاطر دراز کشیدن در باران خواهی بخشید؟

 

خانه‌زاد است داغ

و غمِ لین‌های چاقوخورده

مصادف است با شباهت زن به نخل

که از ابتدا آماده­ی جهنم است

 

پناه بر تخت‌های فنری از شرّ عقرب!

پناه بر بیمارستان شیروخورشید از قتل‌های غیرعمد!

و هرمز گفت: «وین عادت نژاد ماست

که ناگهان

در خنده‌ای بلند می‌پژمرند»

 

شهر در غلغله‌ی خون نفس عمیقی کشید

من استخوان سبک کردم در عکس‌های پولاروید

محشور شدم با ارواح طیبه­ی ناتورها

که تنهایی شبانه

سیاه‌مست‌تر از تنهایی

در واگن‌های خالی است

 

نه!

نشستن روی پله‌های پشت‌بام

گریه را به تأخیر نمی‌اندازد

ولگردی در خواب

آخرین خانه­ی آدم‌های دلتنگ است.

مسجدسلیمان

سلام بر خانه‌های شرجی‌زده­ی شناور در بوی گاز و لجن!

سلام بر عیسی!

ناتور خیابان‌های بی‌صاحب

سلام بر جای خالی یک دست

در اُوِرکتی غمگین!

به سبزی چشم‌ها

و رگ‌های منفجرشده­ی سرخ

که علامت شبی ابدی است

ای لبخند کج!

ای شیار رکیک زخم بر گونه­ی راست!

پس کی خسته خواهی شد؟

 

دیوانه‌ای که پای پلکان سنگی

تاج بابونه بر سر گذاشت

با اجتماع یک‌نفره­ی عیسی

تداخل غریبی دارد؛

زمان در هر دو سلاخی شده است

و هریک

عضوی است ترکش‌خورده از مسجدسلیمان

که با تکه‌های دیگرش می‌جنگد

 

ته‌سیگارهای وینستون

مدال‌های بی‌سربازند

و غرش کولرگازی‌ها در شب

مارش نامنظم جنگی تحمیلی است

_ زندگی در خطّ مقدم

انتظار برای مرگ را طولانی می‌کند ـ

 

از دور می‌بوسمت پوستِ کشیده بر نفت!

خیابان بی‌صاحب!

پس تو کی خسته خواهی شد؟

کادر بسته

روز هشتم

دالان‌های پزشکی قانونی را آفریدند

تا انسان نداند با قلب منجمدش چه کند

و کشوهای استیل را به ما وعده دادند

به‌انضمام برخورد جسم سخت، جسم تیز، جسم فلزی

و حکومت فرمالین بر اهالی برزخ

 

حالا می‌توانید با سرگیجه‌ای مختصر

کلمات پیش از قتل را

از کبودی لب‌ها حدس بزنید

لب‌هایی که بنده­ی حروف قرمز بودند

ـ هیچ‌کس از فردای استخوان‌هایش خبر ندارد ـ

 

همیشه در انتهای سردخانه

کسی منتظر بند آمدن خون شاهرگ

و برگشتن به خانه است

و خانه استعاره از نوری است

که روی شماره‎‌دوزی‌ها می‌خزد

 

خدایان راه رفتن در مه را

به جبران تنهایی به انسان بخشیدند،

در جادو سرگردانم

و مرگم

احسن‌القصصِ جنگ‌های خیابانی است

 

دوربین‌ها آماده­ی شلیک مستقیم‌اند

برف حفره‌های صورت را بزک می‌کند

و اندوه

سربازی است که دروازه را به‌روی دشمن می‌گشاید.

ونوس

حباب‌های ریز

بر سطح کف می‌ترکند

بیرون می‌آیم از ماه‌گرفتگی حوض

در معیّت اردی‌بهشت و نمک

 

مرا که استخوان‌های شورشی دارم

در اتاق بی‌ساعت بخوابانید

پرده‌ها باید شعله‌ور باشند

و نور به‌راحتی روی جناغ سینه‌ام بیفتد،

آنجا می‌توانم با خط شکسته بنویسم

هنوز زنده‌ام

 

هوا

هوای پاشویه در اتاق احیاست

و من حکمران ملحفه‌های تابناکم

ایستاده روی پنجه‌ی پا

ذکر شفا می‌گویم

 

ای زنانی که با ادویه‌های جنوبی بیعت کرده‌اید!

از پشت کودتا برایم دست تکان دهید

که بی‌حرکت ایستادن در آفتاب

به‌دشواریِ به دنیا آوردن نوزادی مرده است

 

ای مردانی که زیر تابوتم شاعر خواهید شد!

به دیوارهای لاغر گوش بچسبانید

خانه تا خرخره

در صدای شکستن دنده‌ها فرو رفته است

 

کسی حرکت مداوم ریشه‌ها را نمی‌شنود

تنها منم

که بی‌شجره‌نامه دراز کشیده‌ام

و به دست‌های خاکستریِ شما نگاه می‌کنم،

چند میهمانی از آخرین ماه‌گرفتگی می‌گذرد؟

 

شراب بود

و شبی که لکه بر ایوان مشرف به سیگار انداخت

با ترمه‌های گریه رو به قبله ایستادم

و باران، شرف تیمارستان‌های عالم

زن را ممکن کرد

پستوهای نفتالین تماشایم کردند

دو لخته گوشواره­ی برنجی تماشایم کردند

و حیاط چراغانی شد

 

می‌خواستم لاله­ی روشنی باشم

و شمع‌ها روی نفس‌تنگی‌ام بچکند

اما پیراهن تافته­ی عروسی و عزا شدم

و به ملاقات خانه­ی کلنگی رفتم

 

مرا به اندرونی مهرگیاه و عشوه راه دهید

مرا به شاه‌نشین بوسه‌های دزدانه دعوت کنید

زندگی کوتاه‌تر از آن است

که در تاریکخانه حرام شود.

 

 

موسسه انتشارات نگاه

کتاب “به تصحیح خون” سرودۀ “آنا رضایی”

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “به تصحیح خون”