در آغاز کتاب از جان گذشته به مقصود می رسد:
سالشمار نیما یوشیج (علی نوری)
1276 (21 آبان / 11 نوامبر 1897) یوش (نور، مازندران)
1287 کوچ به تهران و سکونت در مجاورت مدرسۀ دارالشفاء، روبهروی مسجد شاه سابق، ورود به «دبستان حیات جاوید».
1291 ورود به مدرسۀ «سنلوئی».
1296 دریافت گواهینامۀ فارغالتحصیلی از مدرسۀ سنلوئی.
1298 استخدام در وزارت مالیه.
1299 (اسفند) سرایش مثنوی «قصۀ رنگپریده، خون سرد» و چاپ آن در سی و دو صفحه.
1300 گرایش به مبارزۀ مسلحانه علیه حکومت قاجار و اقدام به تهیۀ اسلحه.
1301 (دی ماه) سرایش «افسانه» و انتشار بخشهایی از آن در مجلّۀ قرن بیستم به سردبیری میرزادۀ عشقی.
1302 سرایش شعر «ای شب» و انتشار در روزنامۀ نوبهار.
1303 انتشار چند شعر از نیما در «منتخبات آثار از نویسندگان و شعرای معاصرین»، به کوشش محمد ضیاء هشترودی، توسط انتشارات بروخیم.
1305 ازدواج با عالیه جهانگیری (خواهرزادۀ جهانگیرخان صوراسرافیل) در ششم اردیبهشت، و مرگ پدر در اواخر همین ماه، انتشار مجموعه شعر «فریادها».
1306 اعدام سرهنگ احمد پولادین از اعضائ کمیتۀ سری، و نوشتن شعر بلند «سرباز پولادین».
1307 (مهر ماه) عزیمت به بارفروش (بابل) به منظور تدریس عالیه خانم در مدرسۀ جدیدالتأسیس «مدرسۀ دوشیزگان سعدی».
1308 بازگشت به تهران.
1309 (از مهرماه) اقامت در لاهیجان و رشت، به منظور تدریس عالیه خانم، نگارش داستان «مرقد آقا».
1310 اقامت در آستارا و تدریس عالیهخانم و نیما در مدارس آستارا.
1312 بازگشت به تهران.
1316 تدریس در هنرستان صنعتی تهران.
1317 عضویت در هیئت تحریریۀ «مجلۀ موسیقی» در کنار صادق هدایت، عبدالحسین نوشین و محمد ضیاء هشترودی. انتشار دو شعر غراب و ققنوس. انتشار مقالۀ بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» در مجلۀ موسیقی.
19 و 1318 همکاری با مجلۀ موسیقی.
1321 (3 اسفندماه 1321) تولد شراگیم.
1322 (18 اردیبهشت 1322) انتشار شعر «امید پلید» در شمارۀ 18 نامۀ مردم.
1325 شعرخوانی در نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران _ در انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی، همراه با شرح کوتاهی از زندگی خود در کنگره.
1326 انتشار شعر «پادشاه فتح» در ماهنامۀ مردم.
1327 همکاری با مجلات خروس جنگی (دورۀ اول) و کویر.
1329 انتشار «افسانه» به همت احمد شاملو.
1332 دستگیری و زندانی شدن به دنبال کودتای 28 مرداد.
1333 انتشار کتاب «نیما یوشیج و قسمتی از اشعار او» به کوشش ابوالقاسم جنتی عطایی.
1338 (13 دیماه) مرگ نیما.
1372 انتقال پیکر نیما از تهران به یوش، و خاکسپاری در حیاط خانۀ محل تولد.
از نیما عکسهای زیادی در دست نیست، ولی در همان تعداد عکسی که از جوانی تا پیری از او به جامانده، مردی سودایی و مغرور را میبینیم، و اگرچه به مرور زمان، اطمینان شادیبخشش به اندوهی عمیق بدل میشود، ولی هرگز تردید و دودلی را در او راه نیست.
او شصت و دو سال زندگی کرد، و اگرچه سراسر عمرش در سایۀ مرگ مدام سپری شد اما توانست معیارهای هزارسالۀ شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی مینمود، با اشعار و آراء محکم و مستدلش واژگون کند.
بعد از هزار سال، نیما آغازکنندۀ دیگری در عرصۀ شعر فارسی بود.
نیما در روز 21 آبان سال 1276 (11 نوامبر 1897) در یوش (واقع در نور مازندران) به دنیا آمد. ابراهیم نوری (اعظامالسلطنه) پدر نیما از بزرگگلهداران و کشاورزان ناحیۀ نور بود. از طرف مادری به گرجیهای متواری میرسید که از سالیان دور در شمال مسکن گزیده بودند. مادر نیما، طوبی مفتاح، فرزند حکیم نوری، شاعر و فیلسوف بود.[1]
نیما مینویسد: «آثار یوسف حکیم نوری (که در صفحۀ نود و چهار مجمعالفصحا ذکر او رفته است) در نزد خود من جمع است. البته حکیم نوری جد من است. پدر و مادر من، از طایفۀ ناییج است.
رضاقلیخان هدایت نوشته است که به واسطۀ اشتغال به شغل استیفا افکار خود را جمع نکرده است. معلوم میشود در خانوادۀ من حماقت کمیاب نبوده است.
این مرد فیلسوف و شاعر با این قدرت طبع، افکارش را فروریخت در پای شغل مستوفیگری. چنانکه پدرم گلههای گاو و مادیان و گوسفندش را به باد داد برای اینکه بلکه در تهران کسی بشود. و احمقانه همیشه از تهران دوری میکرد».[2]
در پارهای از اسناد نام اولیۀ نیما، علی[3] و نام خانوادگیش نوری[4] آمده است. نسب خاندان نیما به سلسلۀ بادوسپانیان میرسید که نیما نام خود را از میان آن خاندان اخذ کرده بود. او در یادداشتی در اینباره مینویسد:
«نیماور اسم دو سه نفر از اسپهبدان غربی مازندران بوده است. مورخین، نیماور را نامآور مینویسند که غلط است. نیماور، مرکب است از نیما = قوس؛ برج نهم از بروج در زبان طبری = کمان+ور. یعنی کماندار برگزیده، شناخته شده مثل کمانداری عالی. این کلمه از ترکیبات اوستایی است که به صورت مخفف، یعنی حذف ی، در طبری مانده است. در زبان طبری لغات اوستایی و سانسکریت زیاد است. فخرالدوله نیماور دوم، پدر شراگیم در 640 (؟) فوت کرده است. نمارستاق محل حکومت نیماور فخرالدوله بوده است. نیماور مثل شهریور، نگهدار شهر، نگهدار کمان است».[5]
با این وصف، اظهارات آقای جواد بدیعزاده که گمان میکردند واژۀ نیما، مقلوب کلمۀ «امین» است، درست نیست. ایشان میگفتند «روزهایی که به منزل ابوالحسن صبا میرفتم، غالباً استاد محمدحسین شهریار و نیما یوشیج را نیز در منزل صبا میدیدم. صبا همیشه نیما را «آقا امین» صدا میکرد؛ زیرا نیما، مقلوب کلمۀ «امین» است و گویا نیما قبلاً به امین اسفندیاری معروف بوده و مقلوب کلمۀ «امین» را که «نیما» است به عنوان تخلص برای خود انتخاب کرده بود.[6]»
همچنین است نام «اسفندیاری»؛ من در هیچ سند معتبری نام خانوادگی اسفندیاری را بعد از نام نیما ندیدهام، و نمیدانم از چه هنگام و به چه دلیلی این نام به دنبال نام علی آمده است.
نیما فرزند بزرگ خانوادۀ ابراهیم و طوبی بود. آنها چهار فرزند داشتند که غیر از نیما، لادبن (پسر) و نکیتا (ناکتا) و ثریا، دخترانشان بودهاند.
کودکی نیما در یوش، «در بین شبانان و ایلخیبانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور، ییلاق و قشلاق میکنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم دور آتش جمع میشوند».
او دربارۀ این دوره از زندگیش مینویسد:
«از تمام دورۀ بچگی خودم، بهجز زدوخوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچنشینی و تفریحات سادۀ آنها در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همهجا چیزی به خاطر ندارم.
در همان دهکده که من متولد شدم، خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچهباغها دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت. پاهای نازک مرا به درختهای ریشه و گزنهدار میبست، با ترکههای بلند میزد و مرا مجبور میکرد به از بر کردن نامههایی که معمولاً اهل خانوادۀ دهاتی به هم مینویسند، و خودش آنها را به هم چسبانده و برای من طومار درست کرده بود.»[7]
یازدهساله بود (1287 ﻫ. ش) که به تهران کوچ کرد و روبهروی مسجد شاه که یکی از مراکز فعالیت مشروطهخواهان بود، در خانهای استیجاری، مجاور مدرسۀ دارالشفاء مسکن گزید.
[1]. سیروس طاهباز، نیما یوشیج از تولد تا سیسالگی، (اسنادی دربارۀ نیما یوشیج) ص 69.
[2]. برگزیدۀ آثار نیما یوشیج (نثر)، و یادداشتهای روزانه، ص 276.
[3]. همان، ص 32 و 69. 3. همانجا.
[5]. سیروس طاهباز، به نقل از «نیما یوشیج از تولد تا سیسالگی»، سیروس طاهباز، ص 69 .
[6]. جواد بدیعزاده، (روزنامۀ کیهان، 22 خرداد 1357) به نقل از «از نیما تا روزگار ما»، یحیی آرینپور، ص 579.
[7]. نیما، نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران، تیرماه 1325، ص 63.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.