کتاب «اتللو » نوشته ویلیام شکسپیر نرجمه ابوالحسن تهامی
گزیدهای از متن کتاب:
یاگو، که در نیروی دریایی ونیز، با مقام پرچمدار[1] زیردست اُتللو ، خدمت میکند، برای رُدِریگو، که جوانی از ثروتمندان ونیزی است، مراتب نفرت خود از فرماندهاش را شرح میدهد. ظاهراً او به منصب معاونت، که خود را سزاواراَش میدانسته، ارتقاء نیافته و اُتللو، منصب معاون را به افسری جوان به نام کاسیو از اهالی فلورانس داده است.
رُدِریگو که سخت به دِزدِمونا دل بسته است از یاگو خشمگین است که چرا زودتر گریختن دزدمونا از خانهی پدر و زناشویی پنهانیاش با اُتللو را به او اطلاع نداده است. یاگو آگاهی قبلی از آن ماجرا را انکار میکند و رُدِریگو را وامیدارد که برابانسیو، پدر دِزدِمونا، را از خواب برخیزاند و ماجرای گریختن دختراَش را به او اطلاع دهد. برابانسیو، با شنیدن این خبر، به همراه خدمتگاران و شبگرداناش به جستوجوی اُتللو میرود.
رویدادهای این صحنه در یکی از خیابانهای ونیز میگذرد که در روزگار شکسپیر کشور_ شهری بوده با حکومت جمهوری و بزرگترین اقتصاد جهان غرب به شمار میرفته است. سخنانی که با آغاز شدن بازی شنیده میشود، نه تنها وضع آغازین بازی، بلکه کیستی متفاوت کسان در حال گفتوگو، ارتباطشان، و فضای اسرارآمیز و توطئه را نیز آشکار میکند. کلام ردودِریگو: « چنین مگو. نمیپذیرم،» از خشم او نشان دارد و سپس اشارهی او به «کیسه» نشان میدهدکه میان آن دو چهگونه رابطهیی برقرار است. رُدِریگو شکایت دارد که یاگو مبلغ قابل توجهی از او پول گرفته، بیآن که نتیجهی رضایتبخشی تحویل داده باشد. پاسخ یاگو که با «خداوندا، خداوندا!» آغاز میشود حالت سرزنش بزرگسالی را دارد که کودکی زودرنج را تَشَر میزند، و حالتی تهاجمی میگیرد تا خشم او بالا نگیرد.
فضای اسرارآمیز را به این دلیل میتوان مطرح کرد که در دومین سطر گفتوگوها، هویت یکی از کسان بازی«یاگو»، آشکار میشود؛ نام طرف دیگر، رُدِریگو ، پس از پنجاه سطر دیگر روشن خواهد شد؛ اما نام شخصیت اصلی این بازی، که عنوان بازی هم هست، به صورتی غیرمستقیم برده میشود؛ و تماشاگر باید مدتها به انتظار بنشیند تا در صحنهی دوم چهرهی او را ببیند و بفهمد یاگو چه موضوعی را حتّا به خواب هم نمیدیدهاست.
شب، نیز که زمان وقوع این رویدادهاست، به رازآمیزی آغازِ بازی میافزاید. البته شکسپیر این بازی را برای تماشاخانهیی نوشت که عرصهی اجرا در آن باز و خالی از آرایههای نمایشی بود، و بازیها در روشنایی روز به اجرا درمیآمد و بیگمان بازیگران افزون بر آن که کلامشان میگفت شب است و تاریک است، با ژست و رفتار هم به تماشاگر میفهماندند که شب است و همهجا تاریک.
خیابانی در ونیز
(رُدِریگو و یاگو میآیند)
رُدِریگو | (نُچ، نُچ) مگو که نمیپذیرم.
بس نامهربانیست که تو، یاگو، این را دانسته و مرا نگفتهباشی، تویی که، چنان دست در کیسهام داری که پنداری ریسماناش از آنِ توست. |
یاگو | خداوندا! آخر شما گوش نمیکنید. من اگر
خواب چنین چیزی را دیده باشم، بیزار شوید از من. |
رُدِریگو | تو مرا گفته بودی،
که قلباً از او بیزاری. |
یاگو | ناچیز بدانیداَم،
اگر نباشم. سه تن از گرانمایگان شهر به شخصه از وی تمنّا کردند، آن هم کلاه برگرفته از سر، که منصب معاون خود را به من دهد. و به ایمان بشر سوگند من ارج خود شناسم و دانم که در خور آن منصباَم. ۱۰ لیک او، که غرّه به آوازهی خویش است و رأی خویش، با تمهیدی سخن را به بیراهه کشانده و چیزها بههم بافته از اصطلاحات قضایی و نظامی، و نا مُوَجّه دانسته درخواست پشتیبانان مرا و سرانجام ایشان را گفته: «در واقع من معاون[2] خویش، از پیش برگزیدهام.» و… کیست آن معاون؟ راستاش یک استاد جمع و تفریق برجسته؛ جناب میکله کاسیو، زادهی فلورانس. که سقوط محتملاش به دست همسر زیباروست[3]. که هنوز یک جوخه در آوردگه به خط نکرده است. ۲۰ و نه خطوط جبهه را از پیرزنی پنبه ریس نیکتر شناسد؛ لیک، شاید قواعد کتابیاش را داند همچو کنسولهای ردا پوش روم که فقط دم میزدند از آن. نامهی اعمال نظامی او سراسر گفتار است و تُهی از کردار. اما او، سروراَم، به منصبِ معاونت برگزیده شد و من، که او به چشم خود دیده در رودس و قبرس و دیگر جایها، در جنگ با مسیحی و کافر، چه دلاوریها کردهام، باید چون کشتی شکستهیی بمانم زیر باد[4] تا استاد جمع و تفریق از راه برسد و منصبِ معاونت او را به دست آرَد؛ و من پرچمدارِ حضرت والاجاه مغربی شَوَم . ۳۰ |
رُدِریگو | به عرش اعلا دوستَر دارم که جلّاد او باشم. |
یاگو | نه هیچ چارهیی نیست. این نفرین خدمت نظامیگریست؛
تَرفیع با توصیه و خوشامد مُیَسَّر است نه همچو ایام پیش که مقام بالادست به زیردست میرسید. اکنون، سرور، خود داوری کنید، هیچ زمینه و سابقهی منصفانهیی هست که مرا وادارد دوست بدارم این مغربی را؟ |
رُدِریگو | پس، در خدمتاش مباش. |
یاگو | اُه سرور، دل آسوده باشید،
در خدمتاش میمانم تا برسم به مقصوداَم. ۴۰ همه نمیتوانیم رهبر باشیم، و نه در خدمت هر رهبری؛ اما میتوانیم صادقانه بکوشیم. بیشک دیدهاید بسیار نوکران را که بردهی سالار بوده، همه عمر از بهر کفی نان جان گرامی فرسوده، زانوی احترام به زمین کوفته، کمر به اطاعت خمانده، همچو خر ارباب بار بُرده و چون به پیری رسیدهاند ایشان را از در خانه راندهاند. باید به شلّاق کشید این ابلهان را. اما هستند دیگر خدمتگران با ظاهری مطیع و گوش به فرمان، که در باطن، آداب حفظ منافع خود میدانند. ۵۰ این دسته با تظاهر به خدمتگزاریِ سالار میمانند، و چون فربه کردند خود را، و آستر بسیار زیر قبا زدند خود میشوند از سالاران. اینها هستند که روانی به کالبد دارند. و اعتراف میکنم که خود در شمار ایناناَم. زیرا، سروراَم به همان حقیقت که شما رُدِریگو هستید، اگر من آن مغربی بودم دوست نمیداشتم یاگو در خدمتاَم باشد. پس، من در خدمت خویشاَم و بس. آن هم نه بهر وظیفه و محبتی، گرچه وانمود میکنم که چُناناَم. عرش اعلا داور من است، بهرِ آن هدف غایی که دارم، میمانم. زیرا اگر کردار بیرونی من آغاز کند به بازتاباندنِ ۶۰ خواست و امیال قلبیاَم، آنگاه درست مانند آن است که قلب خود بر لبهی آستین ببندم تا پرندگان بر آن بنشینند و نُکی به آن زنند. من آن نیستم که مینمایم. |
[1]. Ancient، یا Standard Bearer، یا ensign مقامی پایینتر از ستوان در ارتش سدههای شانزدهم و هفدهم اروپا.
[2]. Lieutenant ، این مقام برابر است با درجهی نظامی ستوان.
[3]. شکسپیرشناسان از وجود این اشارهی یاگو شگفتزدهاند زیرا که کاسیو همسر ندارد. _ م.
[4]. استعارهیی دریانوردی را به کار میبَرَد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.