کتاب “چهرههای منفور در تاریخ معاصر ایران” نوشتۀ حبیباله تابانی
گزیده ای از متن کتاب:
وقتى نوشتن کتاب حاضر به اتمام رسید، با یکىدو نفر از دوستان بحثى پیش آمد و پرسیدند چه عنوانى براى کتاب در نظر گرفته شده است و این سؤال را بسیار جدى مطرح کردند. البته علت این پرسش بر این پایه بود که نگارنده تصمیم داشت تا حد ممکن در انتخاب عنوان ملایم عمل کند و در همین راستا عنوان «چهرههاى نامطلوب تاریخ معاصر ایران» را برگزید. دوستان بهشدت به این عنوان اعتراض کردند و اصرار داشتند «چهرههاى منفور تاریخ معاصر ایران» نوشته شود. وقتى نگارنده سعى در قبولاندن این استدلال کرد که رعایت بعضى اصول دربارۀ معرفىشدگان بهتر خواهد بود، گفتند عنوان بیانگر این فرضیه است که افراد مذکور مطلوب ملت ایران بودهاند، ولى اعمالشان نمایانگر این مفهوم است که آنچه خواست مردم بوده رعایت نکردهاند و لذا نامطلوب شدهاند؛ درحالىکه افراد مذکور چنانچه شرححال ایشان نشان مىدهد، هیچ نوع رابطهاى با ملت نداشتهاند و مقامات مکتسب آنان با هزاران دوزوکلک و جنایت و خیانت و کشتار خادمان ملى و مردمى به دست آمده است؛ امیرکبیر را کشتهاند تا میرزا آقاخان نورى به جایش صدارت کند. پس همچنانکه اینان حرمت جامعۀ خود را نداشتهاند، خود نیز لایق هیچ حرمتى نیستند و آنچنانکه بودهاند، باید معرفى شوند. درهرحال با این نوع مسائل در نوشتن این کتاب، تردیدها و دودلىهاى فراوانى پیش آمد که صدالبته علتش معلوم بود، این نوع نوشتهها با آبرو و شخصیت افراد سروکار دارد و قضاوت دربارۀ دیگران کار سادهاى نیست. وجدان و شرف بیدار مىخواهد، وگرنه همچون بعضى از قضاوتهاى فرمایشى یا طبق دستور، بهراحتی مىتوان بیگناهى را گناهکار و خادمى را خائن معرفى کرد. نوشتن بیوگرافى و معرفى افراد، نیازمند بررسىهاى بسیار دقیق است تا آنچنانکه بودهاند معرفى شوند، نه آنچنانکه خواسته و نظر مورخ و نویسنده است؛ هرچند «تاریخ کسانى را که مىکوشند به قهر جریان آن را به مسیرهاى دلخواه خود بیندازند، مسخره مىکند و آنچه را که زیر تعصب و غرض خود پنهان کردهاند، آشکار مىکند». ما چون نمىتوانیم سهلانگارى در اخلاق را تحمل کنیم و به همین سبب نمىتوانیم اهمال در تاریخنگارى را هم بپذیریم، پس مجبوریم مظاهر کاملاً مشخص خدمت و خیانت را نادیده نگیریم.
در همین کتاب از افرادى صحبت شده است که خیلىها با استدلالات خود خواستهاند آنان را از خیانتهایشان تبرئه کنند، حالا این نوشته براثر مطالعۀ کم بوده یا تعصبى عارضى، معلوم نیست، اما درهرحال هیچ نویسنده و مورخى نمىتواند این حقیقت را نبیند یا اغماض کند که خیانت خیانت است و با صغرى و کبرى چیدن نمىتوان آن را توجیه کرد و کسى را که به فرهنگ و تمدن مملکتش کمک نکرده و در استقرار نظم اجتماعى و پیشرفت و ترقى فرهنگى آن و رشد سیاسى و پایبندى به قانون ملتش قدمى برنداشته خادمش خواند؛ چطور مىتوان از گناه کسی درگذشت که تا ویرانى و انهدام کشورش پیش رفته و علاوهبر بیتوجهی به رشد دموکراسى و آزادى ملى و پیشبرد اقتصادى، منابع کشورش را هم به حراج گذاشته و براى تقسیم پستها و مقامهاى کلیدى کشورش بین اقارب و خویشان و پادوان و همراهان خیانت خویش، به ملت و نزدیکترین کسانى که همهچیز خود را از آنها داشته از پشت خنجر زده، فقط بهخاطر تعریف بىسروتهِ فلان کس یا برحسب وابستگى و تعصبهاى فامیلى و دفاعیات بىاساس، حاج ابراهیمخان کلانتر و وثوقالدوله و… از این قماشاند. زیرا به قول ویل دورانت، «… تاریخ بیش از هر چیز دیگر خلق و ضبط این میراث است تا نشان دهد پیشرفت عبارت است از ازدیاد، حفظ، انتقال و بهکارگیرى فزایندۀ این میراث براى آن عده از ما که تاریخ را صرفاً نه بهعنوان کمک به کار عبرتآمیز حماقتها و جنایتهاى انسان، بلکه بهصورت یادنامۀ شوق آخرین انسانهاى آفریننده نیز مطالعه مىکنند. گذشته دیگر تاریکخانۀ نومیدى و وحشتها نیست، بلکه شهرى ملکوتى و کشور اندیشهها است… .»[1]
اما در این شهر و کشور، در کنار انسانهاى وارسته و خدمتگزاران بشریت، موجودات خبیث و خائنى هستند که جنایت و خیانت براى آنها بسیار آسان است و براى حفظ ریاست و سودجویى خویش، به دستور ارباب سر آدم را بهراحتى مىبُرند و از هیچ خیانتى به ملت رویگردان نیستند، و نسلهاى بعدى باید هر دو گروه این آدمیان را بشناسند، و مخصوصاً گروه دوم را، تا از بازماندگان آن نسل خبیث بپرهیزند و در امان باشند و نیز قدرِ خادمان به این ملک و ملت را بدانند. نسلهاى بعد اگر میرزا آقاخان نورى را با آن همه خیانت نشناسند، چطور به عظمت ارزش و مقام میرزا تقىخان امیرکبیر پى خواهند برد. کار ننگآلود این بدنامان به جایى رسیده بود که تا همین اواخر هم، در اوایل پهلوى و تقریباً تا زمان مصدق، منتظرالوکالهها و وزرا مدتها پشت دیوار سفارتخانههاى بیگانه، مخصوصاً انگلستان که بعدها جاى خود را به سفارت آمریکا داد، منتظر مىماندند و هرکس صبح زودتر به زیارت نائل مىشد شاهد مقصود را در آغوش مىگرفت.
دورۀ قاجاریه یکى از ننگآورترین دورههاى تاریخ ایران و از بزرگترین عوامل این وضع هم فساد دستگاه سلطنت بود. شاهان این سلسله خود منبع اصلى فساد بودند و در رشوهگیرى و… با درباریان و حکام خود رقابت میکردند و چنان در این اعمال فاسد غرق بودهاند که حتى اطراف خود را هم نمىدیدند و درست در زمانى که جهان چهارنعل راههاى پیشرفت و تکنولوژى را درمىنوردید و سیاستمداران کوچکترین حرکت شطرنجبازان صحنۀ سیاست را در عرصۀ رقابت بینالمللى از نظر دور نمىداشتند، آنان سر خود را زیر برف فساد و تباهى، عیاشى و تجملپرستى و غارت و چپاول اموال ملى پنهان کرده بودند و حتى نمیتوانستند آفتاب را هم در آسمان بینالمللى ببینند. در آن روزهایى که انگلیس در عرصۀ بینالمللى بهشدت گرفتار بود، اگر ایران فقط چند هفته مقاومت و وقتکشی مىکرد، مىتوانست دست خالى و بلوف فاتحۀ آن دولت را بخواند، اما با نهایت حماقت و نادانى ناصرالدینشاه و خیانت میرزا آقاخان نورىِ جنایتکار، درحالىکه هرات را در تصرف داشت، مذبوحانه با شنیدن صداى چند تیر از خلیج فارس، خواستار صلح شد و در پاریس سند واگذارى آن منطقه را امضا کرد. با این تفاصیل، نگارنده به این نتیجه رسید که معرفى چهرههاى منفور و خیانتکار معاصر نهتنها مانعى ندارد که براى شناخت امروزیان و آیندگان نیز واجب است، ولو نوادگان و نسلهاى بعدى آنان در برابر طومار سیاهکاریهاى اجداد و نیاکان خود منفعل و شرمنده باشند؛ باشد اگر کارهاى شدند که در کشورهاى بىدروپیکر و بىقانون که با قانون جنگل و تحت حکومت استبدادى اداره مىشوند، از این شرمندگى عبرتى بگیرند و خیانتپیشگى نیاکان را تعقیب نکنند و سیهروزى را براى ملتشان نخواهند؛ هرچند در کمال تأسف شاهدیم در این نوع جوامع همیشه عدهاى خیانتپیشۀ دزدتبار کشور و ثروت عمومى را یا خود بالا کشندهاند یا به دیگران فروختهاند و در نهایت وقتى جیبشان را پر کردهاند، یا به گوشهاى رفتهاند و حبِّ جیم خوردهاند و سر از زیر سایۀ ارباب خود درمىآورند تا آنچه را که دزدیدهاند در خاک بیگانگان سرمایهگذارى کردهاند یا اینکه ژنهاى آلودۀ الدولهها و السلطنههاى سابق به نامهاى کذایى دکتر و مهندس یا باز با همان حیله و حقهبازیها، بر کرسى وکالت و وزارت تکیه زدهاند یا با ثروت بادآورده یک عمر را غرق در فساد و تباهى گذراندهاند.
نگارنده با توجه به استنادات اولیۀ این نوشته، بالاخره به این نتیجه رسید که نهایت بىانصافى و بىرحمى است که در برابر چهرههاى تابناک خدمتگزار ملت که بیشترشان جان خود را در این راه فدا کردهاند و خودفروخته نشدهاند، این چهرههاى منفور خیانتکار را بدون روتوش، عیان به ملت نشان ندهد و اعمال ننگینى را که به هزار حیله و تزویر در زیر پردههاى سالوس و ریا پنهان کردهاند برملا نکند؛ اما ضمن این کار کوشیده است هر آنچه بر قلم میآورد مستند به اسناد موجود منتشره باشد تا خداىناکرده خطایى رخ ندهد و آنچه نظر خود نگارنده است نیز مستند به اعتقاد علمى باشد؛ کما اینکه برخلاف نظر برخی بزرگواران که خود را مدیون مطالعات آنان مىدانیم، مثل مرحوم اسماعیل رائین که اظهار مىدارد «… طبعاً هرگاه حقوقبگیران خارجى، بهخصوص حقوقبگیران انگلیسى و خائنهایى که نامشان در اوراق سیاه بایگانىها و اسناد دولتى ضبط شده است، مىدانستهاند که روزى مدارک خدماتشان به دستگاههاى استعمارى، در بایگانىهاى راکد دولتها جمع شده و با قرار گرفتن در دست مراجعان، انتشار خواهد یافت، شاید راهورسم دیگرى پیش مىگرفتند و نمىگذاشتند تاریخ نام آنها را تا این اندازه به بدى و زشتى ببرد و…»[2]، نگارنده معتقد است با توجه به ضربالمثل ذات نایافته از هستى بخش، کى تواند که بود هستىبخش، این افراد در کمال آگاهى و اطلاع به خیانت و رشوهخوارى و وطنفروشى تن دادهاند و کسانى چون وثوقالدوله که بهصراحت اظهار مىداشت هرکس پول بدهد، باید به او خدمت کرد و انسانیت و… همه واهى است، همچون خیلىها که ملت آنان را مىشناسد، هیچ ابایى نداشتند که کارهایشان به اطلاع دیگران برسد.
محمد مسعود یک بار گفته بود «… ایران نمىتواند در هیچیک از دو بلوک سیاسى جهان وارد شود. مصلحت ایران در آن است که با سیاست موازنۀ منفى خود را اداره کند و با تحولى که تکانهاى شدید نداشته باشد جهت خود را تعیین کند و با تأمل و متانت به طرف سرنوشت خویش پیش برود. اما آنها که این بازى شطرنج سیاسى را ترتیب دادهاند، گویا منظورشان این است که با این بازى اولاً از تحول جلوگیرى کنند و ثانیاً ایران را وارد یکى از دو بلوک سیاسى جهان کنند.»[3] این گفتار در جهانِ پس از جنگ جهانى دوم و شهریور 1320 مىتوانست واقعیت داشته باشد، اما در دوران قاجار، ایران از خود اختیارى نداشت که تصمیم بگیرد و با چند تومان رشوه و چند پیشکشى به یکى از نوکران وابسته به سفارتخانهها و شاهان نالایق هر کارى امکانپذیر بود و به هر طرف که مىخواستند وابسته مىشدند و اگر اتفاقاً شخصیتى آگاه و وطنپرست چون امیرکبیر با تصمیم موردنظر مخالفت مىکرد، ایادى خودفروخته و خودخواه و سودجویى که دوروبر شاه یا خائن بزرگ بادمجان دور قاپ مىچیدند، با یک خبر از حاکم استبداد مسئله را فیصله مىدادند و جالبترین نکته در این مواقع اینکه درحالىکه مأموران روباه مکار (انگلستان) یا دیگر استعمارگران، در ایران دست به هر جنایتى مىزدند و همۀ حرکات نابودکننده به دستور آنان و با همکاری ایادى کثیفشان انجام مىشد، بعد در کتابهایى که مىنوشتند براساس مَثَل کى بود کى بود، من نبودم، با نوشتن مطالبى خود و بریتانیا را فرشتۀ نجات و داور حق معرفى مىکردند. برای مثال مىتوان از سر پرسى سایکس ژنرال انگلیسى نام برد. این شخص که کتاب ارزشمند تاریخ ایران را (البته تا دوران معاصر و ورود انگلستان به عرصۀ سیاست و استثمار ایران) در دو جلد نوشته و خود یکى از مهرههاى مهم استعمار و استثمار انگلستان در ایران بوده است، جایى مىنویسد: «… به نظرم این گفته از مونتسکیوست که مىگوید هر ملت لایق حکومتى است که دارد. اگر اینطور باشد، باید براى ایران تأسف خورد، زیرا این کشور مانند اروپا در قرون وسطى به دست حکامى اداره مىشود (در زمان قاجار) که یگانه منظور و آمالشان جمع کردن ثروت است و براى جیب خویش به هر عمل خلافی دست مىزنند. (بعد در جاى دیگر در تعقیب این گفتار دربارۀ امیرکبیر و قتل او مىنویسد) واقعاً قتل امیر نظام براى ایران مصیبتى بود، زیرا آن قتل جلو ترقى و پیشرفتهایى را گرفت که بهزحمت و با رنج و محنت به آن نائل شده بود و همانطور که در آتیهای نزدیک معلوم مىشود، اثرات شومى در روابط و مناسبات خارجى ایران داشت.»[4] این آقا چنان این فرمایش را بیان مىکند که انگار نمىداند جناب کلنل شیل، وزیر مختار انگلیس در ایران، خود باعث و بانى برکنارى و قتل امیرکبیر به دست ایادى کثیفش، نظیر میرزا آقاخان نورى و خانم عفیفه طاهره مهدعلیا خانم مادر ناصرالدینشاه ناآگاه و نادان، بوده است و این طور بر عملى که خودشان مسببش بودهاند اشک تمساح مىریزد. این در حالى است که براثر همۀ فعلوانفعالات دوران خیانتبار صدارت میرزا آقاخان نورى که ایران را تیول و فرمانبردار انگلستان کرده بود، حتى این جناب سایکس یک بار هم از او نام نمىبرد و اتفاقات را طورى نشان میدهد که خواننده اگر کمى از جنایات و خیانتهاى انگلیس ناآگاه باشد، دولت فخیم بریتانیا را فرشتۀ نجات و نگهبان ایران مىانگارد.
[1]. درسهاى تاریخ، ویل دورانت، ترجمۀ محسن خادم، صفحۀ 144.
[2]. حقوقبگیران انگلیسى در ایران، اسماعیل رائین، صفحۀ 140.
[3]. محمدمسعود و جهانبینى او، حسن شایگان، صفحۀ 136.
[4]. تاریخ ایران، سایکس، جلد دوم، صفحۀ 550.
کتاب “چهرههای منفور در تاریخ معاصر ایران” نوشتۀ حبیباله تابانی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.