کتاب «مسائل زیباییشناسی و هنر» نوشتۀ سرگئی موژنیا گون و دیگران ترجمه محمدتقی فرامرزی
گزیده ای از کتاب:
نیکلای سیلایف
کار، سرچشمهی احساس زیبایی
هنر، به واسطهی شرایط تاریخی، مدتها تنها حوزهی فعالیت بشر بود که زیباییشناسی با آن سروکار داشت. تا جایی که هگل، این متفکر بزرگ، خط فاصلی دقیق برای این شاخهی فلسفه تعیین کرد و هنرهای زیبا را موضوع خاص آن دانست.
تا میانهی نیمهی دوم سدهی بیستم، اندیشمندان و هنرمندان روس نیز همین نظر را داشتند و در حالیکه وجود زیبایی در طبیعت و زندگی انسان را میپذیرفتند، بر این عقیده بودند که نمیتوان آن را به یاریِ یا از طریقِ هنر درک کرد. لیکن تجربه و عمل، ضرورت بررسی زیباییشناختی گسترهی پهناور تولید مادی، کار و زندگی روزانه را روشن کرده است. امروزه کار و تولید، در بیشتر زمینهها، درحیطهی زیباییشناسی قرار گرفتهاند. زیباییشناسیِ کار، بهعنوان رشتهی دیگری از شناخت، سلسله مسائلی نظیر زیبایی محصولات کار، محلهای کار، دستگاههای بهکار گرفته شده در کار (ماشینها، ابزار و وسائل مکانیکی) و مواد و مصالح کار را شامل میشود.
در این مقاله، زیباییشناسیِ فرآیند کار بررسی میشود.
«زیباییشناسی کار» و «زیبایی کار،» نزد ما، به اصطلاحاتی خودمانی و آشنا تبدیل شدهاند. اما این اصطلاحات بر چه چیزهایی دلالت دارند؟ چه مفاهیمی دربر دارند؟ «کار» مقولهایچنان شگرف و جامع است که زیبایی آن را میتوان از دیدگاههای گوناگون بررسی کرد.
هنرمندان در بیشتر موارد، از زیبایی کار برای بیننده سخن میگویند. آنها غالبا دربارهی تاثیری بحث میکنند که زیبایی ذاتی و بیرونی کار بر حواس و احساسشان میگذارد، به اضافهی جهش و الهامی که از منظرههای کار دربرابر دیدگانشان به آنها دست میدهد.
گاهی از کار به عنوان سرچشمهی زیبایی مصنوعی، و نیروی خلاقی حیاتی صحبت میکنند که «طبیعتی ثانوی»، گیرا و لذتبخش برای چشم انسان پدید میآوَرد.
هیچ کتابی هرگز نمیتواند تهوتوی کامل این موضوع را درآوَرد، چون حدی بر آن متصور نیست. این بحث تا زمانی که زندگی انسان بر این کرهی خاکی جاری است ادامه خواهد یافت. به بیان دقیقتر، اندیشیدن دربارهی کار به عنوان یک موضوع صِرف، بهسختی امکانپذیر است، چون کار مترادف زندگی است، و زندگی هم همیشه محتوای هنر را تعیین کرده و تا ابد چنین خواهد کرد.
کارل مارکس، ضمن بررسی ماهیت کار از جنبهی فلسفی، دربارهی محتوای زیباییشناختی فرآیند کار و فعالیت خلاقانهای مینویسد که از قوانین زیبایی، و در درجهی نخست از «کار مادی»، یعنی آن بخش از فعالیتهای بشر در جهت «شکل دادن به ماده» به منظور برآوردن نیازهای حیاتی پیروی میکند. به بیان دقیقتر، خود لذت زیبایی و داشتن «گوش موسیقیشناس» و «چشم شکلشناس»، که لازمهی آن هستند، مدتها پیش از آنکه هنر به عنوان شکل خاصی از فعالیت بشر پدیدار گردد، در جریان کار به ظهور رسیده و تکامل یافته بود. بنابراین، زیباییشناسی
_ غیرمکتوب و کدگذاری نشده _ به دست زحمتکشان آفریده شد.
کولا برونیون، یکی از بهترین آثار رومن رولان، اومانیست بزرگ، به کارگری ساده اختصاص یافته است که میتواند با دستهایش چیزهایی شگفت انگیز بسازد. کار، سلامت جسمانی و روانی پرنشاطی به او داده و او را سرفرازانه از مقام خویش آگاهانیده بود. کولا میگوید «سلطان خوب، چیز خوبی است، ولی من خود بهترین سلطانم… و اگر سلطان بخواهد در اینجا قدم گذارد، به او خواهم گفت به این کاشانه خوش آمدی. بهسلامتی! بفرمایید بنشینید. ای عموزادهی عزیز، فرقی بین شاهان نیست.»
این پیشهور سالخورده، شعر اصیل کار را میداند. شکل دادن به مادهی بیحرکت و سرسخت، به ارادهی خودش، او را سرشار از شادی میکند: «چه لذتبخش است ایستادن پشت میز کار، ابزار بهدست، اره کردن، بریدن، تراشیدن، کندهکاری کردن، سوراخ کردن، دست از کار کشیدن، سوهان زدن، لکهلکه کردن و پرداخت کردن جسمی سخت و زیبا که مقاومت میکند و تسلیم میشود؛ تکهای از چوب فندق، نرم و لطیف همچون پشت حوری، که به محض لمس کردنش با دست به لرزه درمیآید… . و، چه خوب است لذت بردن از دستانی مطمئن، انگشتانی چابک، انگشتانی ستبر که در یک چشم برهم زدن اثر هنری ظریفی میآفرینند! لذت بردن از روحی که بر نیروهای زمین فرمان میرانَد و تصویر خیالپردازی زیبای انسان را بر چوب، فلز یا سنگ نقش میکند. دستهای من، کارگران مطیعی هستند که به کمک یار قدیمی من _ یعنی مغزم _ به حرکت درمیآیند و مغزم _ که خود گوش به فرمان من است _ کار را، هر طور که دلخواه من باشد، ترتیب میدهد.»
اگر بگوییم احساسها و عواطف هنرور، آفرینندهی حس زیباییشناسی است قدری تند رفتهایم، لیکن باید لذت ناشی از فرآیند کار را متذکر شویم، که یکی از ویژگیهای حس زیباییشناسی است.
در آثار مارکس، به جملههایی دربارهی زیباییشناسی کار، برمیخوریم که اهمیت اساسی بسیار دارند. در وهلهی نخست، این نظریه بیان میگردد که محتوی زیباییشناختی کار، تمام و کمال به آزاد بودن و خلاقانه بودن آن بستگی دارد. مارکس مینویسد که کار _ کار بَرده، کار سِرف، و کار کارگر روزمزد، در شکلهای تاریخی خود، همیشه بیزارکننده بوده و بهزور انجام میگرفته، در صورتیکه غیرِکار نشانهای از «آزادی و شادی» تلقی میشد. مارکس یادآوری میکند که این نکته، از دو جهت، درست است. نخست، از آن جهت که تعارضآمیز بود؛ دوم، نه شرایط ذهنی برای خود پدید آورده بود نه عینی، تاجالبتوجه شود و وسیلهی خودشناسی فرد گردد. لیکن، این به هیچوجه به آن معنا نبود که چنین کاری بازی محض یا لذت راستین است. همان طور که شارل فوریه از روی سادگی چنین گمان میکرد[1]، به همین علت، میبینیم که وجود لذت زیباییشناختی در کار، با توجه به شرایط معین عینی و ذهنی، امکانپذیر است.
شرایط عینی در حکم روش تولید است، که قاطعانه بر زیباییشناسی کار اثر میگذارد. مثلا در سدههای میانه، کارگر فلان کارگاه تولیدی میتوانست هر کاری بکند. هرکسی که تمایلی داشت میتوانست صنعتگر شود. «مثلا، گونهای علاقه به کار خاص و مهارت پیدا کردن در آن در میان صنعتگران سدههای میانه یافت میشود، که میتوانست تا رسیدن به احساس هنریِ محدودی رشد کند.»[2] در سرمایهداری، شرایط تولید آنچنان است که از هرگونه لذت زیباییشناختی در کار جلوگیری میشود، چون کارگر به شکل زایدهای مکانیکی برای ماشین درمیآید، گرچه خودِ کار (که همچون کالا به سرمایهدار فروخته میشود) و محصول کار، تماما از یکدیگر بیگانهاند. مثلا، به نوشتهی مارکس، کارگران فلان کارخانهی نساجی با آن شرایط تحملناپذیری که داشت، به جای آنکه صاحب روحی غنیتر شوند و احساس زیباییشناختیشان رشد کند و پالایش یابد، مجبور بودند «از تمام حواس پنجگانهی خویش مایه بگذارند»[3]
بنابراین، کار اگر جذاب باشد، به معنی «تحقق خود» یا «شکوفایی خود» است. کار در تولید مادی و کار فلان هنرمند، ماهیتی مشابه دارند و هردو ترکیب عضوانی پدیدههای عقلی و احساسی تلقی میشوند.
لذت بردن از کار و هیجانهای احساسی آن، از ویژگیهای عام و کاملا روانشناختی آن به شمار میرود، که تا کنون از هر گونه نشان خاص احساس زیباییشناختی تهی بوده است. به بیان دقیقتر، ممکن است تکمیل فلان کار سنگین و خستگیآور، یا فلان کار نان و آبدار، نیز نشاطآور باشد.
مارکس در تعریف محتوای زیباییشناختیِ فرآیند کار میگوید: لذت بردن از کار «به شکل چیزی که… نیروهای جسمی و ذهنی را به بازی میگیرد.» واژهی «به بازی گرفتن» را نیز اتفاقی بهکار نمیبَرَد.
اصل زیباییشناختی، دقیقا همان اصلی است که کار و «بازی» را به یکدیگر وابسته میسازد. انسان به هنگام جنبش و بازی، فقط با نمایاندن نیروهای جسمی و ذهنی خود و کاربرد صحیح آنهاست که لذت میبَرَد. یکی، از بازی شطرنج لذت میبَرَد، چون مستلزم هوش، هدف دشوار و تجزیه و تحلیلهای منطقی است _ که همگی نیازمند جستجوی الگوهای صوریِ بازی است. در بازیهای دیگر، شاید بر توانایی جسمی تاکید شود. ولی در هر بازی، هدفی مشخص وجود دارد، که به شکلی ملموس یا حسی مجسم میگردد. هر بازی را در صورتی میتوان حقیقتا زیباییشناختی دانست که هدف مختص آن (کیش و مات کردن در شطرنج، گل زدن در فوتبال، و غیره) رفتار آگاهانهی بازیکنان را تعیین میکند و فرصت لازم را برای نمایش تواناییهای هردو طرف فراهم میآوَرَد. تا جایی که بازی از هرگونه هدف سودجویانه تهی باشد، تنها نیروی برانگیزندهی آن لذت است. (لیکن مفهوم ضمنی این سخن در اینجا، «خوشنودی مغز است» نه «حواس پنجگانه،» چون لذت زیباییشناختی، حتى با وجود فشار جسمی یا ذهنی نیز میتواند حاصل شود، همچنان که گاهی مثلا در برخی بازیها دیده میشود.
[1]. Karl Marx, “Principles of the Criticism of Political Economy”, a manuscript of 1857-58. Quoted from Bolshevik No. 12, 1948, pp. 31-32.
در اینجا به این قضیهی فوریه با این مضمون اشاره میشود که کار در جامعهی سوسیالیستی به یک بازی بدل خواهد شد.
[2]. Marx and Engels, The German Ideology, Moscow, 1964, p. 67.
[3]. Karl Marx, Capital, Vol. 1, Moscow, 1965, p. 457.
کتاب «مسائل زیباییشناسی و هنر» نوشتۀ سرگئی موژنیا گون و دیگران ترجمه محمدتقی فرامرزی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.