کتاب «دربارۀ عادت» نوشتۀ کلِر کارلایل ترجمۀ حیدر خسروی
دربارۀ عادت
نزد ارسطو، فضیلت نه عمل که نوعی عادت است. هیوم هم عادت را «چراغ راه زندگی» میداند. با این حال، از نظر پروست، عادت امری مسئلهساز است: «عادت اگر طبیعت ثانی باشد، ما را از شناخت طبیعت اول بازمیدارد.»
عادت چیست؟ عادات ما را به ماشین بدل میکنند یا دستوبالمان را میگشایند تا کارهای خلاقانهتر بکنیم؟ آیا ایمان مذهبی باید عادتوار باشد؟ عادت به کنش فلسفی یاری میرساند یا راه بر آن میبندد؟ چرا لوتر، اسپینوزا، کانت، کییرکگور و برگسون همگی عادت را به نقد میکشند؟ اگر عادت را هم نعمت بدانیم و هم لعنت، چطور میتوانیم در عین عاداتمان، نیک زندگی کنیم؟
کلِر کارلایل[1] در این کتابِ تأملبرانگیز، عادت را از منظری فلسفی میکاود. او کتاب را با ارائۀ توضیحی روشن دربارۀ عادت از دریچۀ تاریخ فلسفه آغاز میکند و سپس این باب را میگشاید که هم پذیرش تغییر و هم مقاومت در برابر آن، اصول بنیادین شکلگیری عادتاند. کارلایل توضیح میدهد که چطور فلسفۀ عادت نهتنها تمهیداتی برای کشفیات تازۀ علوم اعصاب فراهم میکند، بلکه اهمیت اخلاقی این کشفیات را نیز نشان میدهد. او با مقایسۀ تفاسیر متعارض اسپینوزا و هیوم از تفکر عادتوار، میخواهد ببیند آیا عادت شکل معتبری از شناخت است یا نه. سپس به نقش عادت در نیک زیستن میپردازد و از دریچۀ اندیشههای جوزف باتلر، هگل و فلیکس راوِسون،[2] میراث ارسطو را در باب این مفهوم پی میگیرد و رویکردهای دووجهی نیچه و پروست به عادت را نیز بررسی میکند.
به نظر کارلایل، برقراری تمایز میان عادت و کردار به توضیح این نگاه دووجهی کمک میکند، علیالخصوص در زمینۀ عادت و مذهب که طی آن هم به الهیات عادت میپردازد و هم به یکنواختیهای تنیده در زیست مذهبی. سرانجام نیز بحثش را چنین به پایان میبرد که خودِ فلسفه چطور میتواند کنشی باشد برای آموختن زندگی نیک در عین عادت.
کلر کارلایل مدرس فلسفۀ دین در کینگ کالج لندن است. سه کتاب درباره اندیشۀ سورن کییرکگور نوشته است، از جمله فلسفۀ شدنِ کییرکگور: رویکردها و مواضع (2005) و ترس و لرز کییرکگور (2010). نخستین ترجمۀ انگلیسی از کتاب عادت اثر فلیکس راوِسون را نیز در سال 2008 منتشر کرده است.
یک: مفهوم عادت
نعمت یا لعنت؟
آکادمی دساینس[3] پاریس در سال 1799 یک مسابقۀ مقالهنویسی دربارۀ موضوع عادت برگزار کرد. پییر مِن دوبیرا[4] در مقدمۀ مقالهاش که جایزه را هم برده بود، میگوید موضوعی که بدان پرداخته، او را با وظیفۀ غریبی مواجه کرده است:
تأمل دربارۀ آنچه عادتوار است! چه کسی میتواند یا میخواهد آغازگر پرداختن به چنین موضوعی باشد؟ آدم چطور میتواند به رمز و راز آنچه همواره دیده، انجام داده یا حس کرده است، بیندیشد؟ در چه باره باید پرسید، تردید کرد و در شگفت شد؟ اجرام سنگین فرو میافتند، حرکت انتقال مییابد، ستارگان بر فراز سرمان میچرخند، طبیعت در برابر دیدگانمان عظیمترین شگفتیهایش را میگسترد؛ و در چهچیز این امور آشنا میتوان تأمل و تفحص کرد؟[1]
من دوبیرا در اینجا بیشتر به دشواری پرداختن به «آنچه عاتوار است» نظر دارد تا خود مفهوم عادت. با وجود این، عادت را هم میتوان به سیاهۀ امور آشنای او ـکه معمولاً از کنارشان غافل میگذریمـ اضافه کرد. عادت در معنای دقیق کلمه، پدیدهای روزمره است. صبحبهصبح به زورِ عادت راه میافتیم ـبه بیرون از رختخواب، به سوی حمام، طبقۀ پایین، محل کارـ و عصربهعصر دوباره به خانه برمیگردیم. به قول دیوید هیوم «عادت زمانی که در قویترین حالتش باشد، نهتنها بر جهل طبیعی ما، بلکه بر خودش نیز سرپوش میگذارد و چنین به نظر میرسد که اثری از آن نیست؛ دلیلش هم صرفاً اینکه در حد اعلایش است.»[2]
تمایلمان به نادیده گرفتن عادت را میتوان با یکی از جنبههای خود عادت توضیح داد: شیوهای که طی آن آشنایی و تکرارْ حواسمان را مختل میکنند. مارسل پروست عادت را «پردهای کدر» میداند که «تقریباً سراسر جهان هستی را از ما پنهان میکند و مانع شناختمان از خود میشود.»[3] فقط همین نیست؛ عادت «ارتباطمان را با چیزهایی قطع میکند که بارها و بارها شاهد آثار عمیقشان و اندیشهای بودهایم که معنای واقعیشان را به آنها میبخشد.»[4] پروست به این نتیجه رسید که هنرمند لاجرم باید این پردۀ عادت را کنار بزند یا پاره کند تا آشناترین خصیصههای جهانمان رؤیتپذیر شوند، معنا یابند و پرسش برانگیزند. اما وظیفۀ فیلسوف نیز همین است. گرچه اغلب به نقل از ارسطو یا افلاطون میگویند فلسفه با پرسش آغاز میشود، اما قرار گرفتن ذهن در وضعیت پرسش فقط با نخستین رخنه در پردۀ کدر عادت فراچنگ میآید.[5]
پس عادت در آن واحد هم مسئلۀ فلسفی غریبی است و هم خصلت مهم و اساسی زندگی هرروزه. فیلسوفان اروپاییِ اندکی داریم که تا حد آموزگاران سنت بودایی پیش رفته و ادعا کرده باشند عادت «برای مسئلۀ خود پاسخ دارد» و هویت مستمر ما در طول زمان با همۀ تغیراتش حاصل پایداری عادت است.[6] اگر این حکم درست باشد ـو حتی اگر چندان هم درست نباشدـ پس خصلت فریبندگی و ابهام عادت مربوط به راز نفس انسان است. شاید مسئلۀ عادت را نتوان از این دشوارترین، ژرفترین و پایدارترین پرسشمان جدا کرد که «کیستیم ما؟ کیستم من؟»
بهرغم دشواری پرداختن به عادت، بسیاری از فیلسوفان بزرگ ما حرفهای جالبی برای گفتن دارند. غالباً دیدگاههاشان در تعارض با هم است. به نظر ارسطو عادت در دل زندگی اخلاقی غنوده است. اسپینوزا میگوید عادت گمراهمان میکند و ما را از درک وضوح ناب طبیعت بازمیدارد. هیوم عادت را «چراغ راه زندگی انسان» میداند، زیرا کمکمان میکند جهانمان را قاعدهمند و پیشبینیپذیر کنیم. کانت میگوید عادت ارزش اخلاقی درونمان را زایل و ما را به موجوداتی «مضحک» و ماشینوار بدل میکند. نیچه عادت دیرپا را به «جبار» تشبیه میکند؛ ولی از این هم میترسد که زندگی بدون عادت «تحملناپذیر» شود و برای همین در پیش گرفتن چند «عادت مختصر» را مجاز میداند. وقتی هم با پرسش عادت در سرمان به سراغ تاریخ فلسفۀ اروپا میرویم، چند متفکر گمنامتر نیز به چشم میخورند: جوزف باتلر، تامس رید،[5] فلیکس راوِسون و نیز من دوبیرا. هریک از اینها کمک شایانی به طرح بحث فلسفۀ عادت کردهاند.
از دل این سنت پژوهشی دیرینه در باب عادت، دو تعبیر سر برمیآورد. طبق اولی، عادت مانع تفکر و تهدیدی برای آزادی است. تا جایی که اعمال و افکارمان مطابق با عادت باشد، از شناخت خودمان و تفکر انتقادی دربارۀ جهان ناتوانیم و در نتیجه به لحاظ فکری، اخلاقی و معنوی بیمایهایم؛ عادت تباهی زندگی است، تقلیل خودانگیختگی و سرزندگی به یکنواختی مکانیکی است؛ عادت ملالی است که در آن گیر افتادهایم و ما را از خودمان خسته و برای دیگران حوصلهسربر میکند. طبق تعبیر دوم، عادت بخشی ناگزیر از زندگی است؛ نهتنها نظم، تداوم و آسایش را در دل تجاربِ دائماً متغیرمان میدمد، بلکه امکان خلاقیت و آزادی را هم به ما میبخشد. از این منظر، عادت تجسد زنده و پویای تفکر و میل ماست. درست است که عادت خصلت متمایز هر موجودی را برجسته میکند، ولی عادات مشترک افراد را برای تشکیل اجتماع گرد هم میآورند؛ بدینرو عادت بنیان زیست اخلاقی و مذهبی را میسازد.
[1]. Clare Carlisle
[2]. Felix Ravaisson
[3]. Academie des science
[4]. Pierre Maine de Biran
[5]. Thomas Reid
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.