کتاب دربارهی ادبیات نوشتۀ آناتولی لوناچارسکی ترجمه محمدتقی فرامرزی
گزیده ای از کتاب:
اخلاقیات و زیباییشناسی چرنیشفسکی
رابطهی بین نظرات هنری و اخلاقی چرنیشفسکی و شخصیت او مسالهای است که دوستان و دشمنانش را به بررسی آن برانگیخته است؛ ولی به گمان من این کار بهدرستی صورت نگرفته است زیرا تصویری که اینان از چرنیشفسکی بازنمودهاند عموما از وضوح کامل برخوردار نبوده است. شاید بتوان با بررسی نامهها، خاطرات، یادداشتهای روزانه و کلیهی مدارکی که از او بهجا مانده است، بهسادگی، خصوصیات او را به عنوان یک شخص مجسم کرد. ولی تاکنون بهندرت از این مدارک بهرهگیری شده است.
چرنیشفسکی را در نظر ما غالبا به صورت مردی با عقایدی سخت محکم، هوشی بهغایت سرشار، مطالعاتی همهجانبه، سرشتی دلاورانه و شخصیتی بسیار جدی نمایاندهاند؛ او مطمئنا از برجستهترین انسانهای عصر خود بود، ولی بنیان فکریاش مبتذل و هیچگرایانه و به قول گرتسن «مردی سوداییمزاج» بود. تورگنیف ضمن گفتگویی با چرنیشفسکی او را چنین خطاب می کند: «شما، نیکولای گاوریلوویچ، مثل یک مار معمولی هستید، در حالی که دوبرولیوبف افعی است.» این تعریف نشان میدهد که حتی تورگنیف او را شخصی بسیار دانا، محیل و زیرک میدانسته است. هرچه باشد، چرنیشفسکی در نظر کسی که اطلاعات دست دوم یا حتی اطلاعات سطحی از او دارد، فردی است نسبتا خشک که با هر گونه ایدئالیسم خیلی بیگانه است.
ما بیشتر اوقات، ایدئالیسم نظری و فلسفی را با ایدئالیسم عملی اشتباه میگرفتیم؛ شاید هنوز هم مرتکب چنین اشتباهی بشویم. مثلا ترتیاکوف، شاعر معروف، در همین اواخر اعلام کرد که باید علیه هر گونه همدردی آمیخته با احساسات پیکار کرد و بر جنبههای عملی تاکید کرد؛ ما نیز غالبا میخواهیم چرنیشفسکی را به هیبت انسانی در نظر بگیریم که اهل عمل و از هر گونه احساسات به دور است. مردی که واکنشش دربرابر زیبایی، همان اندازه طعنهآمیز است که واکنش بازارف دربرابر عبارات کوچک طعنهآمیز بود _ خلاصه، مردی که طبیعتی اساسا عملی و منطقی دارد.
از همین جا است که مردم به این نتیجه می رسند که او استعدادی در زمینهی داستان نویسی ندارد. میگویند کتاب چه باید کرد؟ او بدون تردید در نوع خود اثری بزرگ بود که تحرکی عظیم پدیدآورد و در آن زمان برای خیلیها حکم ستارهی راهنمای قطبی را داشت؛ لیکن اگر بهدقت از دیدگاه هنری دربارهی آن داوری کنیم، باید گفت که برخی از عناصر خیالپردازی و تغزل را در خود ندارد __ یعنی همان عناصری که نباید در آثار کسی دیده شود که با وجود فرزانگیاش و احترامی که مردم به او قائلند، و حتی بهقول خودش فردی بزرگ است __ بر رویهم شخصی فاقد روح هنری باشد. گویا باید به او هم همان اندرزی داده میشد که آپولون پیش از مرگ سقراط، به وی داد، که قدرت فکری و منطقی نیرومندی داشت؛ آپولون به سقراط اندرز داد که موسیقی یعنی این عنصر پالاینده و هماهنگکننده را با درآمیختگی شهود و رومانتیسیسمی فراگیرد که مسلما چرنیشفسکی فاقد آن است. کسانی که به جنبههای عملی نظر دارند، بیشک، از این «رئالیسم» چرنیشفسکی لذت میبرند و بسیار تحت تاثیر تصویر خشک او قرار میگیرند.
شاید بعضیها تصور کنند که این خشکی و خونسردی، این «روشنفکر بودن»، چرنیشفسکی را واداشته است تا بر آن شود که در واقع، چیزی غیر از خودمحوری وجود ندارد؛ و انسان در مورد نحوهی رفتارش فقط یک راه انتخاب و یک راه منطقی دارد که آن نیز از دیدگاهی خودمحورانه است؛ و غیر از اخلاقیات مبنی بر خودمحوریِ منطقی، نوع دیگری از اخلاقیات وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد. چرنیشفسکیِ خشک و منطقگرای، چیزی را نمیبیند که دارای کیفیت تفحصناپذیر ناخودآگاه باشد که هر چیزی بهطور نامشهود و آرام از کنارش میگذرد. بهراحتی میتوان به این نتیجه رسید که پدیدآورندهی چنین نظریهای، یعنی خود چرنیشفسکی، شخصی بسیار خردگرای بود و طبیعتی استثنائا روشنفکرانه داشت.
بهراستی فکر اصلی رسالهی رابطهی زیباییشناختیِ هنر با واقعیت اثر چرنیشفسکی چیست؟ فکر اصلی این مقاله، نفی هر چیز زیبا است، و او در این راه تا جایی پیش رفت که پیسارف نیز دریافت که چرنیشفسکی ضمن برخورد خشونتآمیزش با پدیدههای ظریف هنر و زیباییشناسی، میخواهد این دو پدیده را خفه کند. البته، به عقیدهی پیسارف، به صلاح عموم، درست است که پلخانوف می خواست ثابت کند چنین چیزی صحت ندارد و رسالهی چرنیشفسکی، اثری مهم و سراپا عملی است. ولی همین مطرح کردن مساله __ این تردید که هنر تا اندازهای از عمل بهدور است، کوشش برای اثبات این نظر که چنین واقعیتی بهمراتب از هرگونه رویا و هرگونه خلاقیت هنری برتر است __ تمامی اینها، البته، لیبرالهای اطراف چرنیشفسکی را بر آن داشت که او را به مثابه هیولای ضدزیبایی و از نوع اشخاص بسیار خشک و هوادار عمل تصور کنند.
تصویری که پلخانوف از چرنیشفسکی و تمامی جنبههای شخصیت استثنایی و غنی او ترسیم کرد، روشنگرترین تصویر است. جلدهای پنجم و ششم آثار پلخانوف، باارزشترین کتابهایی هستند که به چرنیشفسکی اختصاص یافتهاند. اما حتی نظریهی اصلی پلخانوف __ میتوان گفت حتی شیوهی اصلی تفسیرهای او در برخورد با چرنیشفسکی __ دارای کیفیتی است که گویی میخواهد چرنیشفسکی را به صورت فردی خشک، هیچگرای و بازاروفگونه مجسم کند.
در نظریهی اصلی پلخانوف، چرنیشفسکی به این شکل مجسم میشود: چرنیشفسکی «آموزشگر» و روشنگری از نوع روشنگران سدهی هیجدهم. همانگونه که میدانیم، روشنگران سدهی هیجدهم، افرادی بودند بهتمام معنی روشنفکر، که روش منطقی در بررسی مسایل را عالیترین روش میدانستند، افرادی که نمیتوانستند عنصر غریزه و عنصر نیمهآگاه را در زندگی انسان بهدرستی ارزیابی کنند؛ درعوضِ بررسی تاریخی یا دیالکتیکی پدیدهها، مسائل خود را از موضعی منطقی و معقول، یعنی از موضع خواستهای عقل مطرح میکردند.
پلخانوف با استناد به کدام دلیل و مدرک، چنین اتهاماتی علیه چرنیشفسکی وارد میکند؟ البته، پلخانوف در درجهی نخست (پلخانوف مطلقا حق دارد)، به جهانبینی، به ویژگیهای اصلی فلسفه و بهخصوص به فلسفهی اجتماعی چرنیشفسکی استناد میکند. به بیان دقیقتر، پلخانوف ثابت میکند که چرنیشفسکی، یک ماتریالیست پروپا قرص و انحرافناپذیر و از پیروان «فوئرباخ» بود، و نظیر بسیاری از اندیشمندان، وقتی به حل مسائل اجتماعی میپرداخت، ماتریالیسم را کنار میگذاشت. تصویری که او از انسان و جهان داشت، تصویری ماتریالیستی بود؛ او فقط ماده و کیفیات و تکامل آن را میپذیرفت. ولی با وجود این، همانگونه که پلخانوف یادآوری میکند، او بر آن بود که جهان ما زیر سیطرهی عقیده است. یعنی وقتی ما به قوانین حاکم بر طبیعت و انسان پیببریم میتوانیم ارادهی منطقی خودمان را بر این جهان تحمیل کنیم. رهبران برجستهی انقلاب فرانسه نیز چنین برخوردی داشتند؛ چنانچه دریابید که طبیعت، مجموعهای طبیعی شامل نیرو و ماده است، در اینصورت نه تنها به شناخت کامل آن نائل آمدهاید بلکه نظم موجود جهان را نیز به محکمهی عقل فرامیخوانید و هرآنچه را عقلتان بی ارزش و مهمل بداند به دور میافکنید و هرآنچه را مفید به حال انسان تشخیص دهد حفظ میکنید. اصل مساله در شناخت، قضاوت و تحقق بخشیدن به یک نقشهی منطقی است. چنین مفهومی از تکامل جامعه، و جستجوی وسائل و طرق لازم برای دگرگون کردن آن در تحقق منطقی یک نقشهی مستقر، که قدرتش به قوت الزام و منطقی بودنش بستگی دارد __ البته __ نشاندهندهی یک برخورد ایدئالیستی است.
بدین ترتیب، میبینیم که ماتریالیستهای پیشامارکسیستی، در بررسی مسائل اجتماعی، به گلابهی سیاه ایدئالیسم فرومی روند. از آنجا که مسائل اجتماعی، تاریخی، و سیاسی را از این نقطه نظر بررسی میکنند، افرادی خردگرای و روشنگر هستند و عقیده را نیروی محرک فرآیند تکامل تاریخی میپندارند. از همین جا است که بهناگزیر، نظراتی اغراقآمیز در بارهی اهمیت نظریهپردازها پیش نهاده میشود.
هر انسان تیزهوش، تحصیل کرده و منتقد، آورندهی یک عقیدهی مشخص است، و نیروئی است که جهان را دگرگون می کند. پس نتیجه میگیریم که دقیقا همین انسان منطقی است که جهان را دگرگون و مسیر حوادث را تعیین میکند. مهمترین عامل در این موجود منطقی، عقل او است. هر چیز دیگر، از جمله احساسها و غیره همگی در پشت صحنه از نظر ناپدید میشوند.
پلخانوف در تعریفی که از چرنیشفسکی به عنوان اندیشمندی روشنگر به عمل میآوَرَد، بهصراحت نمیگوید که چرنیشفسکی خردگرای است. او کاملا در جبههی کسانی نیست که چرنیشفسکی را به صورت انسانی خشک ترسیم میکنند که فقط مغز و عقاید محکمش بر زندگی او حکومت دارد ( باید اضافه کنم که بسیاری از این افراد نیز چرنیشفسکی را محترم میدارند). اما از زمانی که این اتهام به چرنیشفسکی وارد شد که به اهمیت عقاید پر بها داده و در توصیف اهمیت خردگرایان هم راه اغراق پیموده است و از عقل آنان هم، چه پیش از پلخانوف چه پس از پلخانوف، با انتقادهایی موافق این تصویر محدود چرنیشفسکی پشتیبانی شده است، در این صورت میتوان گفت پلخانوف موجب استحکام و قوام چنین تصویری گردید.
میخواهم تصویر چرنیشفسکی واقعی را ازنو ترسیم کنم، که انسانی بسیار عاطفی بود و طبیعتی احساسی و لطیف داشت: حتی میتوان او را انسان دلها دانست. چرنیشفسکی انسانی پرقریحه و پرشور بود که سخت به زندگی و فرآیندهای واقعی زندگی واقعی و حتی روابط صمیمانه عشق میورزید. میخواهم تصویر همین چرنیشفسکی را ازنو بیافرینم؛ چون اخلاقیات و زیباییشناسی او به بیان دقیقتر، نه از روشنفکر بودنش سرچشمه میگیرد نه از یکجنبه نگریاش، و نه از رئالیسمش، که فقط به معنی عشق به زندگی و تجلی نیروی حیاتیِ بیکران چرنیشفسکی قابل تفسیر است. اگر بتوانم این خصوصیات را ازنو زنده کنم، در این صورت تصویر او بهشدت دگرگون خواهد شد و شاید مجبور شویم ازنو به ارزیابی او بنشینیم.
کتاب دربارهی ادبیات نوشتۀ آناتولی لوناچارسکی ترجمه محمدتقی فرامرزی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.