کتاب «انار و فرشته مرگ» نوشتۀ عطا محمد ترجمۀ رضا کریم مجاور
گزیده ای از متن کتاب
دیباچه
عطا محمد نویسندهی توانمند کُرد، در سال 1970 در شهر سلیمانیه به دنیا آمده است. او دانشجوی رشتۀ حسابداری دانشگاه بغداد بود که کویت از سوی صدام حسین اشغال شد و پس از آن کشورهای همپیمان غربی، به نیروهای عراقی درون خاک کویت حمله کردند و سپس وارد خاک عراق شدند. در آن سال عطا محمد به کردستان بازگشت و تحصیلاتش را در دانشگاه سلیمانیه از سر گرفت. او چند سال بعد به دلیل جنگ و ناامنیهای موجود در کردستان عراق، وطن را ترک و به سوئد مهاجرت کرد. او هم اکنون ساکن شهر استکهلم است.
عطا محمد داستاننویسی را از اوان جوانی آغاز کرده و اولین داستان کوتاهش را در سال 1994 به چاپ رسانده است. سبک غالب داستانهای عطا محمد رئالیسم جادویی است و او در داستانهایش به بهترین شکل ممکن از رئالیسم جادویی مشرقزمین بهره برده است؛ هرچند در کارهای اخیر او رئالیسم جادویی کمتر نمود مییابد.
عطا محمد در نخستین سال برگزاری جشنوارۀ معروف گلاویژ (یعنی سال 1996) موفق به کسب جایزۀ نخست بخش داستان شد. در سال 2015 نیز رمان خواجهنصرالدینِ او جایزۀ شهید «سردشت عثمان» را برایش به ارمغان آورد. همچنین در سال 2016 جایزۀ کانون روشنگری اندیشه به عطا محمد تعلق گرفت.
آزاد برزنجی منتقد و مترجم کُرد دربارۀ عطا محمد مینویسد: «ما نویسندگان زیادی نداریم… یکی از نویسندگانی که باید به او افتخار کنیم و داستانها و رمانهایش را به زبانهای زندۀ دنیا ترجمه کنیم، عطا محمد است.»
حوادث و شخصیتهای داستانهای عطا محمد تنها محدود به سرزمین کردستان نیست، بلکه او از محیط زندگی دوران پناهندگی خودش نیز بهره گرفته و بخشی از روایتها را در دل کشورهای اروپایی و به کمک شخصیتهای اروپایی پیش میبرد.
عطا محمد در نوشتههایش علاوه بر مطرحکردن مسائل فلسفی، از رویدادهای روزگار معاصر نیز سخن به میان میآورد. او در رمان انار و فرشتۀ مرگ در عین حفظ خط داستانی، با نگاهی فلسفی به بررسی مسائل و مشکلات روز جامعۀ معاصر بشری همچون استرس و دلهره، افسردگی، آشفتگی، پُرخوری، دنیای مجازی و سرعت و شتاب زندگی و… پرداخته است. او که خود مجبور به ترک وطن شده و سالهاست به عنوان پناهنده در اروپا زندگی میکند، رؤیاها و آرزوهای مهاجران و پناهندگان و نیز رنجها و مشکلات آنان را به بهترین شکل ممکن تعبیر میکند.
عطا محمد در هریک از سه رمان اخیر خود (که گاه از آنها با عنوان «سهگانۀ پرسشها» یاد میکند؛ و البته درهمانحال رمانهایی مستقل از هماند) به دنبال طرح یک پرسش است: در رمان سایه و مرگ تصویرها او بهدنبال پاسخ این پرسش است که آیا آنچه زندگی میکند، من یا تصویر من است؟ در رمان راهنمای نویسندگان مقتول، در پی پاسخی پیرامون این پرسش است که آیا آنچه زندگی میکند، من یا نام من است؟ در رمان انار و فرشتۀ مرگ، در پی پاسخ این پرسش است که آیا آنچه زندگی میکند، من یا داستان من است؟ لازم به ذکر است که دو رمان نخست با ترجمۀ همین قلم و به همت انتشارات افراز منتشر شده است. متن اصلی هر سه رمان نامبرده نیز از سوی انتشارات «اندیشه» در سلیمانیه به چاپ رسیده است.
عطا محمد در حال حاضر مشغول نوشتن یک سهگانۀ جدید است که سبک خاصی دارد و در نوع خود، کاری بدیع است.
آثار منتشرشدۀ عطا محمد به ترتیب چاپ اول به شرح زیر است:
- میراث ایلها، مجموعه داستان، 1999
- مهرههای رؤیا، مجموعه داستان، 2002
- دستنوشتۀ نخست و کتاب رؤیا، مجموعه داستان، 2003
- فریب و مخفیکاری، مجموعه داستان، 2005
- سفرهای شفاف سلطان در تنهایی، رمان، 2006
- مصیبتهای خانوادۀ میخک، رمان، 2006
- تینا و قصههای رؤیایی، مجموعه داستان، 2007
- گیلاس خون، رمان، 2007
- فهرست، رمان، 2009
- تارزن رنگها، مجموعه داستان، 2009
- خواجه نصرالدین که بر سر خنده کشته میشود، رمان،2010
- کتاب حاشیهنگاران، متن روایی، 2012
- راهنمای نویسندگان مقتول، رمان، 2014
- سایه و مرگ تصویرها، رمان، 2016
- انار و فرشتۀ مرگ، رمان، 2018
رضا کریممجاور
بوکان _ 8/8/1398
بخش نخست
سربست[1] در طبقۀ دوم «کافه ریپیت» واقع در خیابان کلارا بریسگاتان در مرکز شهر استکهلم میخواهد یک عکس سلفی بگیرد، طوری که بخشی از برج کلیسای «سانتا کلارا» در قاب تصویر بیفتد، اما پیش از لمس دکمۀ دوربین روی صفحۀ گوشی تلفنهمراهش، به یاد این سخن «اندی وارهول» هنرمند آمریکایی میافتد که در اواخر دهۀ شصت قرن بیستم گفته بود: «در آینده، هرکس میتواند به مدت پانزده دقیقه شهرت جهانی داشته باشد.» گویی وارهول پیشبینی کرده که عصر کلانروایتها سپری شده و انسان در میان موج خردهروایتها و تصویرها محو خواهد شد و هر شخصی و هر رویدادی میتواند چند لحظه توجه ما را به خود جلب کند و در عرصۀ رسانهها و شبکههای اجتماعی بهعنوان قهرمان سر برآورد. کسی که در برابر دوربین و جلوی چشمان حیران دوستان و بینندگان، دست به خودکشی میزند و کمی بعد زیر سیل حوادث و تصویرها مدفون و به بوتۀ فراموشی سپرده میشود… زنی که به نشانۀ اعتراض به تبعیض جنسیتی و آداب و رسوم اجتماعی، جلوی چشم دوربین که نمادی از چشم انسان است، جامه از تن برمیگیرد و مدتی قهرمان شبکههای اجتماعی میشود و سپس در اندکزمانی ناپدید میشود و از یادها میرود… «آلان کُردی» هم که با جسم بیجانش در ساحل دریا چنان دراز کشیده که گویی به خوابی شیرین فرو رفته و به سمبل تراژدی پناهندگان و مهاجران راه اروپا درآمده است، بیدرنگ در لابهلای رویدادهای بیشمار فراموش میشود. گویی عصر قهرمانان بزرگ بهسر آمده و در حقیقت این نه ما انسانها، بلکه رسانهها هستند که قهرمانها را میسازند و بلافاصله آنها را نیز میکشند.
سربست از گرفتن عکس پشیمان شد. برگشت و نگاهی به دیوار آجری قدیمی کلیسای سانتا کلارا انداخت که مرد بیخانمانی در پای آن دراز کشیده بود. آنسوتر هم دختر و پسر جوانی در زیر سرمای سخت و سوزان، روی یک نیمکت نشسته بودند.
سربست دوباره به همان حالت نخست نشست و بهعنوان یک پناهنده با خود فکر کرد که آیا این، شخص اوست که زنده است و در حال زندگی است، یا اینکه داستان و سرگذشت اوست؟ زیرا او هم مثل بسیاری از پناهندگان دیگر، بهظاهر در اینجاست، اما در جای دیگری زندگی میکند. داستان او آنجا در شهر زادگاهش است و آنچه اکنون در شهر استکهلم زندگی میکند و روزگار میگذراند، نه داستان او که شخص اوست. انسان موجودی است که برای داستان زندگی میکند و چیزی جز داستان نیست… داستانی که ممکن است کوتاه یا بلند باشد… غمانگیز و یا خندهدار باشد… انسان داستانی است که به دنیا میآید و میمیرد.
برخی انسانها در آرزوی نوشتن و روایت داستان هستند و برخی دیگر آرزو دارند در میان داستانی بزرگ و ماندگار زندگی کنند. برخی به خاطر روایت یک داستان زندگی میکنند و برخی دیگر زندگی خود را به شکل یک داستان درمیآورند. همین مسأله نقطۀ تمایز میان انسان و سایر موجودات روی این سیارۀ کوچک است… سیارهای که چهبسا روزی نابود شود و داستان آن هم در عمق این خلأ سیاه آسمان محو شود که از میلیاردها سال پیش، زمین در دل آن میچرخد. کرم کوچکی به درازای زندگی کوتاهش گردش میکند، بیآنکه داستانی برای روایت داشته باشد و یا در داستانی فراموشناشدنی نفس بکشد. داستان سگهای وفادار و روباههای مکار را هم ما آدمها روایت میکنیم. شورشیان و دیکتاتورها هم در راه داستان بزرگی میجنگند که مرزهای زمان را درنوردد. همچنانکه این، بردگان بودند که اهرام مصر را ساختند، اما فرعونها مالک قصۀ حیرتانگیز آن شدند.
سربست در آینۀ قدی آویخته بر دیوار روبهرویی، به چهرهاش خیره شد و لبخندی روی لبهایش نشست. او در همان حال که به تصویر خودش چشم دوخته بود، با خود میاندیشید که انسان پناهنده همواره در حسرت آن است که کسی صدایش کند… دوست و آشنایی از آنسوی خیابان و یا از پشتسر صدایش کند و به گرمی در آغوشش کشد. (اگرچه پناهنده ممکن است هرگز نتواند چنین روزی را در عمل ببیند.)؛ از اینرو پناهنده در هنگام راهرفتن، یکریز سر برمیگرداند و احساس میکند کسی صدایش کرده است… واکنشی که ناشی از اشتیاق و آرزوی درونی اوست و همین اشتیاق و آرزوست که به آن هستی بخشیده است. هنگامی که ما زادگاه خود را ترک میکنیم، دیگر کسی را نمیبینیم که از پشتسر صدایمان بزند و در آغوشمان بکشد. گویی که ما با گمکردن زادگاه خویش، خود را نیز گم میکنیم.
[1] . Sarbast نامی مردانه و در لغت به معنی «آزاد و مستقل» است.
کتاب «انار و فرشته مرگ» نوشتۀ عطا محمد ترجمۀ رضا کریم مجاور
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.