کتاب “نامه های عارف قزوینی” به کوشش مهدی نورمحمدی
گزیده ای از کتاب نامههاى عارف قزوينى
به كلنل نصرالله كلهر ـ از همدان، 1301
تصدق دوست پيشكسوت و رفيق شفيق كهنهكار خودم هزار بار رفته مىروم. قربان تو داش، باز قربان تو داش.
در حق من به دُردكشى ظن بد مبر كالوده گشت خرقه ولى پاكدامنم
بابا به سبيل مردانهات قسم، ما توى حق حساب در لوطىگرى هيچ وقت خيال اين را هم نكرديم خال روى بچههاى محله شما گذاشته باشيم. اگر روزگار ما را ذليل نكرده بود، باز هم صد نفر ذليل تو بوديم. اگر كسى يك چپق با كل حسين كه بىغيرتترين بچه هايى است كه دور ور تو مىپلكند كشيده باشد، با وجود اين تا هزار سال ديگر هم كه باشد نوكريش را مىكنيم. كسى كه به تو پناهنده شده، ما او را پناهگاه خود قرار مىدهيم.
با همه اين ترتيبات چون مىدانيد لوطى دولاب توى باباشملها و بابامرمرها فحش است عرض مىكنم خوب لوطى دولاب، آن حرف چه بود در منزل خودت زدى كه تومان دو قرانش حق من است نه حق اكبر ميرزا. در هر صورت بگذاريم و بگذريم، چون واقعآ ديگر از قسم به مسلك و وجدان و شرافت يا اين الفاظ جديد كه دوره انقلاب ناقص ايران براى ما به يادگار گذاشت بدم مىآيد.
به جهت اينكه هر بىشرفى و هر بىوجدانى هر وقت خواست قسم بخورد، به وجدان و شرف قسم مىخورد. پس قسم به لوطىگرى، اگر بدانىاين بچه ايرانى حرامزاده بىشرف چه قسم مرا آتش زده است، خدا شاهد است به موى خودت از شرح آن عاجزم.
همين قدر مختصرى به حضرت رئيس پست، تا يك اندازه مفصلتر به آقا ميرزا على اصغر خان نوشتهام. سر پاكت آن را باز گذاشته، از حضرت رئيس خواهش كردهام به جهت حضرتعالى بخواند، آن وقت براى ميرزا على اصغر خان بفرستد. بخوانيد و عبرت كنيد! اين پسر يك كسب شرافت و اهميتى در نظر عموم پيدا كرده بود و حالا عمومآ بعد از فرار او كه ديگر من به مدرسه نمىروم و حاضر نيستم شعر حفظ بكنم، به يك نظر پستى به او نگاه مىكنند. كسى كه با من و مهدىقلى خان و نصرالدوله در سر يك سفره مىنشست و هر وقت وارد مىشد به او احترام مىكردند، حالا شاگرد آبدار هم از ديدن او نفرت دارد.
روح سعدى شاد كه فرمود: «تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است». بنده عرض مىكنم تربيت نااهل را چون گنبدان بر كودك است. براى اينكه گردو ممكن است يك وقتى اتفاقآ بر گنبد بند گرفته و بماند، ولى گنبد محققآ روى گردو كه افتاد او را شكسته و خورد خواهد كرد.
در خاتمه اين را هم عرض مىكنم كه بدانيد، بعد از اين حركت خلاف انتظار و فرار از زير بار كار و تحصيل، آن وقت به او گفتم تحصيل از براى انسان كسب شرف است، حالا كه نمىخواهى باشرف باشى، پس به ترتيب ديگرى با من باش. چون برداشت مرا با خود غير از اين ديده بود گفت خير. من هم گفتم تو به خير و ما به سلامت.
برو آنچه مىبايدت پيش گير سرِ ما ندارى سر خويش گير
از بس كه نصرالدوله و حسنعلى خان دلشان از براى زحمات من راجع به اين حرامزاده سوخته است و مىبينند بعد از اين حركت روز و شب چه جور آتش گرفته و مىشورم، فوقالعاده هر دو كوك هستند. هر چه به من اصرار كردند كه بگذار ما يك بازى به سر او درآورده، بعد او را ول كن دلم راضى نشد. ديدم همه چيز به من بر مىخورد.
عودت دهد. حالا كه چنين است كارى بكنيد مرا نفرستد. از اين به بعد به عنوان نوكر مىمانم …
معطل در عراق كه او را نخواهم ول كرد. از طرفى هم از چشمم افتاده است. هيچ ميل ديدن او را ندارم … (مانده). از تربيت رئيس جديد خودمان هم البته اطلاع حاصل كرده، خواهشمندم ديگر در خانه خودتان فرياد بلند نكنيد كه فلان فلان شدهها به من تكليف مىكنند كه بايد زير بار رياست مهدىقلى خان بروى. چون اجنبىپرستى در نزد عموم ايرانى پسنديده است، من هم ديگر به شما ملامت نخواهم كرد. البته رئيس سوئدى باشد بهتر است تا اينكه ايرانى باشد! همين قدر بدانيد اين چند روزه را كه در خدمتتان بودم يك دو تيكه خيلى بىشرمى فرموديد حضرت اشرف! حضرت اشرف گفتم كه رفع بىشرمى شده باشد. از حضور مبارك معذرت مىخواهم … (مانده).
قربان و تصدقت، ابوالقاسم عارف بىشرم[1]
[1] . مجله آينده (به مديريت: ايرج افشار)، سال 18، شماره 7 ـ 12، مهر ـ اسفند 1371.
کتاب “نامه های عارف قزوینی” به کوشش مهدی نورمحمدی
کتاب “نامه های عارف قزوینی” به کوشش مهدی نورمحمدی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.