اینک دختری میهن من است

اینک دختری میهن من است

عاشقانه های شیرکو بی‌کس

ترجمۀ رضا کریم مجاور

من نه چشمان تو را

که دو پرستوی پر سوسو را دیدم

من نه قامت تو را

که شاخه های نور را دیدم

من نه دهان تو را

که چشمه ای جوشان را چشیدم

من نه گیسوی تو را

که مشتی پرتو خورشید را دیدم

من نه صدای تو را

که زمزمه‌ی آب را شنیدم

من نه بوی تو را

که بوی خاک را بوییدم

من نه روی تو را

که خوابی سبز را دیدم

من نه عشق تو را …..

195,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 250 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

رضا کریم مجاور, شیرکو بی کس

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

207

سال چاپ

1398

وزن

250

سفارش از طریق

چاپ سفارشی, فروشگاه

گزیده ای از متن کتاب

مجموعه شعر اینک دختری میهن من است سرودۀ شیرکو بی کس

 

دیباچه‌ی عشق

عمر گل

هرچند هم

که کوتاه است 

     اما با این­حال              

بوی خوشی

              به عشق بخشیده است

 

انسان با عشق پیوندی دیرینه دارد. از هزاران سال پیش و از روز زایش حضرت آدم (ع)، عشق همواره با آدم‌ها همدم و همراه بوده و در این راه، مجنون‌ها و فرهادها و حلاج‌ها و بایزیدها و سهروردی‌ها و مولوی‌ها وحافظ‌ها و نالی‌ها و شاملوها و شیرکوها پرورده است. عشق با مجازی آغاز می‌شود و به حقیقی می‌رسد.

عشق در هر زمانی و بر هر زبانی زیباست و از زبان شاعران، زیباتر و از زبان شاعران عاشق، زیباترین.

و شیرکو بی‌کس شاعری عاشق است و عاشقانه‌هایش در حقیقت گل سرسبد عاشقانه‌های شاعران عاشق است.

این مجموعه‌ی عاشقانه‌ی ناب را از میان دیوان اشعار او که بیش از هشت‌هزار صفحه است، برای دوستداران عشق و شعر عاشقانه برگزیده‌ام. در گزینش عاشقانه‌ها تلاش کرده‌ام از دوران‌های متفاوت سال‌های تجربه‌اندوزی شاعر، نمونه‌های زیبایی گلچین کنم، به گونه‌ای که نخستین شعر این مجموعه، در 22 سالگی شاعر و آخرین شعر آن در 73 سالگی او، یعنی واپسین سال زندگی‌اش و تنها چند ماه قبل از مرگ‌اش سروده شده است… عاشقانه‌هایی به درازای بیش از نیم قرن شعر و شاعری. باشد که مقبول خاطر عاشقان ادب‌دوست قرار گیرد.

 

رضا کریم‌مجاور

بوکان

2/12/1397

در آغاز این کتاب می خوانیم:

نور نگاه

وقتی نور نگاه­ات

دنیای آرام مرا به هم ریخت

وقتی خرامِ مالامال از موسیقی­ات

دل و درون مرا به لرزه افکند

فهمیدم که زندگی دیروز من

بی­تو

بی­هوده گذشته است

فهمیدم که زندگی

بی­تو

درد و رنج است

زخم و آه است

 

سلیمانیه

1962

 

 

بی­تو

دلبر من!

آن­چنان­که آسمان

بی ستاره

کور می­شود

آن­چنان­که بهار

بی شکوفه

ناکام به زیر خاک می­رود

بی چشمان درخشان تو هم

چشمان شعرم نابیناست

بی لبان غنچه­سان تو

بهار و گل و غنچه چیست؟!

 

بغداد

1967

 

 

پاسخ

در پایانِ نامه­ات

در واپسین­نامه­ات

دلبر من!

پرسیده­ای:

«مرا چقدر دوست داری؟»

«جانان جان!

چندان­که بهار

آسمان آبی را دوست دارد

چندان­که پروانه­های سبک­بال و

زنبورعسل­های عاشق

گل­های زندگی را دوست دارند

شیره­های شیرین را دوست دارند

چندان­که برف­های کوهسار و

چشمه­های زلال لابه­لای بیشه­زار

مهتاب را دوست دارند

آفتاب را دوست دارند

من تو را دوست دارم

جانان جان!

چندان­که خود را دوست داری

چندان­که خود را دوست دارم

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم.»

 

بغداد

ماه مه 1968

 

 

پرپرشدن

گلی که به گیسو زده بودی

نگاه مرا به پروانه بدل کرد

پروانه­ی نگاه­ام

در آسمان سالن

پر کشید و بر گل گیسویت نشست

گل را که گشودی و به دیگری دادی

در آن­دَم ای گل­پَری

لابه­لای شاخه­گل انگشتان­ات

پروانه­ی نگاه­ام پرپر شد

 

 

 

 

برای دختر حروف­چین

ای دختر دلبر!

می­بینم بذرهای حروف دفتر را

که زیر ضربه­ی پشنگ انگشتان­ات

ردیف در ردیف

آفتابگردان جمله می­شوند و

با آفتاب نگاه­ات

می­گردند و می­گردند

 

ای دختر دلبر!

من هم با مشتی بذرِ حروف خشک­سال شعر خود

به آستان­ات آمده­ام

بذرهایی که نزد من نروییدند

باشد که پیش تو

با نم­نم باران سرانگشتان­ات

زیر نور نگاه­ات

چون گل رُز

روی میزت برویند

 

تو

پگاه را به آغوش کشیدم:

دست­هایم خیابان طلیعه شد و

چشم­های تو از آن گذشت

دهان کوه را بوسیدم:

لب­هایم چشمه­ای زلال شد و

نجواهای عاشقانه­ی تو

در زیر آن به سوسو نشست

سر بر سینه­ی شب گذاشتم:

رؤیاهایم آینه­ی ترانه شد و

قامت زیبای تو در آن نمودار شد

عشق بی­کران تو در آن پدیدار شد

 

 

 

 

آسمان صاف

مدتی بود که با برف و باران و تگرگ

دوست شده بودم

روزی خسته شدم و

آرزومند وصال «سبز» شدم

به سبز رسیدم

پس از مدتی

دوباره خسته شدم و

در رؤیای نسیم سایه­بان و

در رؤیای خوشه­های تاکستان

فرو رفتم

رؤیا تعبیر شد…

پس از مدتی

دوباره خسته شدم

می­خواستم برگ­های برگ­ریزانم پوشانده و

ترنّم ترانه­های دلنواز خزان را بشنوم

پس از مدتی

دوباره خسته شدم

وقتی اما

پیش عشق تو رسیدم

ای دختر دلبر!

آسمان خستگی­ام

سراسر صاف شد

و تو خود سراپا

همه­ی فصل­ها شدی

 

 

رمان

لیلای من!

رمان را که برگرداندی

در کتابخانه­ی کوچک­ام گذاشتم

همان­روز  داستان­های کوتاه

به دورش حلقه بستند

و او به روایت زیبایی­هایی نشست

که در گشت­وگذار آن چند روز

به دریای دیدگان تو دیده بود

رمان می­گفت:

«بانوی زیبارو

نه داستان کوتاه

که داستان بلند دوست دارد»

کمی بعد دیدم که

داستان­های کوتاه

به خاطر چشمان تو

یکایک… همه

رمان شده­اند!

 

انتشارات نگاه

 

شیرکو بی کس  شیرکو بی کس  شیرکو بی کس  شیرکو بی کس

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “اینک دختری میهن من است”