گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
در این کتاب پنج نمایشنامه ی “خانه عروسک”، “اشباح”، “رسمرس هلم”، “هدا گابلر” و “استاد معمار” قرار گرفته اند .
در آغاز این کتاب می خوانیم :
سخنی در بابِ ترجمه
قصهیِ ترجمهیِ آثارِ ایبسن، برایِ من، قصهیی تلخ و دردانگیز بوده است. من این پنج اثر را بینِ سالهایِ 1351 تا 1353 در زندان ترجمه کرده بودم ـ در شرایطی که از اهمیتِ کار غافل بودم و نمیدانستم که زندان، با آن امکاناتِ محدودِ تحمیلی، جایِ اقدامِ سترگی به این اهمیت نیست و عشق و د لبستگی به این آثار، یا نبودِ امکانات، سرِ سوزنی نمیتواند ضعفهایِ کار را توجیه کند. ا ساسِ کارِ من، در آن اقدامِ جاهلانه، یک ترجمهیِ امریکایی بود از خانمِ اوا لو گالییِن، که خود ادعاهایِ چنین و چنان در کارِ ترجمهیِ مخصوصِ صحنه داشت و ما هم، که پایِ جُستارِمان لنگ بود و دستِمان از همهجا کوتاه، از دردِ بیکسی و دست بستگی، ناچار، به هر گربهیی میگفتیم خاندایی.
به هر تقدیر، من تعدادی از آثارِ ایبسن را از رویِ ترجمهیِ انگلیسیِ خانمِ لوگالیین ترجمه کرده بودم و خیال داشتم بعد از خلاصی از زندان آنها را به چاپ برسانم. اما سازمانِ امنیّتِ آن روزگار به دادِ امنیّتِ آثارِ ایبسن رسید و هنگامِ مرخصی از زندان، تمامِ این ترجمهها را، همراهِ تمامیِ کارها و دستنوشتههایِ دیگر، به بهانهیِ بررسیهایِ « امنیّتی» از من گرفت و در گورستانِ امنیّت به خاک سپرد.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
داغِ د لسوزِ چاپِ این آثار و کارهایِ دیگر بر دلِ من ماند و ماند تا آن که در فاصلهیِ سالهایِ 1362 تا 1364، یعنی ده سالِ بعد، دوباره به صرافتِ این کار افتادم و با داشتن دو سه ترجمهیِ انگلیسی از آثارِ ایبسن ( ترجمههایِ خانمِ لوگالیین، آقایِ مایکل مایر، و آقایِ مک ـ فارلین ) به ترجمهیِ مجدّدِ این آثار نشستم؛ اما همچنان از اهمیتِ کار غافل بودم و از خطراتِ ترجمهیِ یک اثر از زبانِ غیرِاصلی ( زبانِ دوم ) بیخبر.
این ترجمهها نیز، به دلیلِ نیافتنِ ناشری برایِ چاپ، و نیز موانعِ مربوط به مجوّزِ چاپ، سالها، به همان شکل، راکد و فراموششده ماند و ماند تا آن که در سالِ 1374 نشرِ فردا داوطلب شد که آنها را چاپ و منتشر کند. منِ غافل هم، که آن روزها هر کاراَم به درِ بسته میخورد و سر از کُنجِ متروکِ خانه درمیآورد، از سرِ دلسردی و وازدگی، دستنوشتهها را بدونِ هیچ بازبینی تحویلِ ناشر دادم، که از سالِ 1377 به بعد بهتدریج چاپ شد.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
من، در آن سالهایِ 62 تا 64 ، در بابِ ترجمهیِ آثارِ ایبسن، کم و بیش، چنین میاندیشیدم که این آثار، در نهایت، مشتی مکالمه و محاوره ا ست به زبانِ روز که، اگر چه در بطنِ خود بسی رمزها و رازها پنهان کرده است، باری، خودِ گفتهایِ شخصیتها گفتهایی عادی ست همانندِ گفتوگوهایِ روزمرهیِ مردم، و برگراندنِ این گفتها، بهویژه اگر « اصلِ امانت» بهدقت رعایت شود و معادلهایِ فارسی دقیقاً برابرِ متونِ انگلیسیِ موجود باشد، بقیهیِ کارها، یعنی کشفِ رمزها و رازهایِ موجود در این گفتها، بر عهدهیِ خواننده است.
غافل از این حقیقت بودم که در ترجمهیِ همین محاورههایِ عادی و روزمره نیز نوعِ واژهها و جملههایی که مترجم برمیگزیند از اهمیتِ کلیدی برخوردار است. نمی ـ دانستم که انتخابِ واژهها و جملهها، اگر دقیق و سنجیده، متناسب و مرتبط با اندیشهیِ اثر، موقعیتِ اجتماعی ـ تاریخیِ صحنهیِ واقعه، و رازهایِ نهفته در روحِ شخصیتها، و متناسب با روح و امکاناتِ گفتاریِ زبانِ فارسی نباشد، نه تنها آن اندیشه را نمیرساند و به کشفِ آن رازها کمکی نمیکند، بل که برعکس اسبابِ کژفهمی میشود، و مخاطب را از درگیر شدن با ماجرایِ نمایش، و راه بردن به درک و دریافتی صحیح، و کشفِ بسیاری از رازها و رمزهایِ اثر باز میدارد و نهایتاً اثری غامض و پیچیده، و گاه لوس و بیمعنی، به دست میدهد؛ چندان که باعث میشود ناقدانی چون دکتر آریانپور، مثلاً، اثری چون هدا گابلر را «گنگ و مبهم» ارزیابی کنند.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
مترجمی که به رموز و رازهایِ یک اثر ـ دستِ کم با دید و تحلیلِ خوداَش ـ پی نبرده باشد یقیناً در انتخابِ واژهها ( و بهخصوص کلیدواژهها ) و جملههایِ مناسب و درخور دچار اشتباه خواهد شد. نمیدانستم که انتخابِ نادرستِ واژهها یا عبارات از آن نیست که مترجم در کارِ خود ناوارد یا کجسلیقه بوده یا به رازها و رمزهایِ اثر پی نبرده است، بل که، برعکس، این انتخابِ نادرست، از همین وابستگی و احساسِ تعهدِ تام و تمام به متنِ مأخذ مایه گرفته است؛ یعنی از اینقبیل معیارها مایه گرفته است که، مثلاً، اگر مترجمِ انگلیسی، به تبعیت از نویسنده، « یک» جمله به کار برده است، مترجمِ فارسی نیز باید « یک» جمله به کار ببرد؛ اگر مترجمِ انگلیسی، به تبعیت از نویسنده، برایِ بیانِ فلان مفهوم فلان واژه را به کار برده است، مترجمِ فارسی نیز باید یکی از معادلهایِ موجود در واژهنامههایِ رایجِ دو زبانه را عیناً برابرِ آن قرار دهد.
نمیدانستم که، به این ترتیب، حاصلِ کار اثری از کار درمیآید که آدمها و موقعیتهایش برایِ خوانندهیِ فارسیزبان بیگانه است و خواننده، از همان لحظهیِ نخستِ آشنایی با اثر، به این قضاوت میرسد که با یک زندگیِ بیگانه ( زندگییی که هیچ قرابت و سنخیّتی با زندگیِ فارسیزبانان ندارد )، با یک موقعیتِ بیگانه ( موقعیتی که مصنوعی و باسمهیی یا حتّا لوس به چشم میآید )، با مشتی شخصیتِ بیگانه ( موجوداتی که هم شبیهِ آدم اَند، هم انگار از سیارهیِ دیگری آمده اَند )، و با زبانی بیروح و بیگانه ( زبانی که هم فارسی ست و هم عاری از رنگ و بویِ فارسی ) رو به رو ست.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
این احساسِ بیگانگی، در اجرایِ اثر، بیدرنگ، به کسالت و ملا لِ تماشاگر منجر میشود؛ چندان که کارگردان و بازیگرِ ایرانی، هر چند هم که از خود مایه بگذارد، نمیتواند آن زندگی، آن موقعیت، آن شخصیتها، و آن زبان را خودی کند و کشش و جوششی در جانِ تماشاگرِ ایرانی برانگیزد؛ نمیتواند تماشاگر را، چه از حیثِ اندیشه و چه از لحاظِ احساس، با ماجرایِ نمایش درگیر کند؛ نمیتواند آن « اینهمانیِ» مطلوب را برانگیزد و به آن تهذیبِ و پالایشِ بهاصطلاحْ « ارسطویی» برسد. مثالی بیاورم تا منظوراَم روشنتر شود.
در نمایشنامهیِ رُسْمِرس هُلْم شخصیتی هست به نامِ اولریک برندل که از شخصیتهایِ معروفِ ساختهیِ ا یبسن است. اما این شخصیت در ترجمهیِ چاپشدهیِ من هیچ جلوهیِ چشمگیر و معناداری ندا شت. اولریک برندل، در گفتهایِ خود، مشتی واژهیِ فرانسه و انگلیسی و آلمانی به کار می ـ بَرَد که مترجمانِ انگلیسی همهیِ این واژهها را، بدونِ ترجمه، عیناً از رویِ متنِ اصلی نقل کرده اَند؛ و حتّا در موردِ واژههایِ انگلیسی نیز مشخص نکرده اَند که برندلِ نروژی، که دارد نروژی حرف میزند، فلان واژه را انگلیسی به کار برده است.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
مترجمانِ انگلیسی کاری به این نداشته اَند که آیا خواننده یا تماشاگرِ انگلیسیزبان معنیِ آن واژههایِ فرانسه یا آلمانی را میداند یا نه؛ و باز کاری به این نداشته اَند که مقصودِ برندل از به کار بردنِ این واژههایِ بیگانه چی ست، و کشفِ این راز را به خواننده یا تماشاگر وا گذاشته اَند. معیارِ آنان در ترجمه از متنِ نروژی، این بوده است که این واژه ها، در متنِ نروژی، به انگلیسی یا فرانسه یا آلمانی به کار رفته است، پس باید عیناً همانها را نیز در ترجمه به کار گرفت.
اما این کار، اگر در اجرایِ فارسی صورت بگیرد، نه تنها تماشاگر متوجهِ طنزِ تلخِ گفتهایِ برندل نخواهد شد، بل که حتّا این کارِ برندل را به حسابِ نوعی افاضه یا افاده برایِ نمایشِ زباندانی خواهد گذاشت. از سویِ دیگر، برندلْ شاعر است و به زبانی شاعرانه سخن میگوید. در محیطِ فارسیزبانان، این گونه اشخاص، بهعنوانِ شاهد یا تأییدی بر کلامِ خود، معمولاً تکبیتی از شاعرانِ معروف در گفتههایِ خود به کار میبَرَند.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
این گونه عباراتِ شاعرانهیِ برندل در ترجمههایِ انگلیسی از میان رفته است؛ آن واژههایِ بیگانه نیز، که در واقع طعنههایِ تلخی ست برایِ اجتناب از صراحتِ نروژی، در ترجمهیِ فارسی بیمعنا شده است. حاصلِ ترجمهیِ فارسی، شخصیتِ لوس و فاضلنمایی شده است که در صحنههایِ ایران، به محضِ ورود به صحنه، تماشاگر را با خود بیگانه خواهد دید. حال اگر گفتههایِ برندل را، در ترجمهیِ چاپشدهیِ پیشینِ من، با گفتههایِ برندل در این ترجمهیِ دوم ( کتابِ حاضر ) مقایسه کنید، و شخصیتِ « حاصل» از هر کدام از این دو ترجمه را، که خود به خود در ذهنِ هر خواننده تجسم مییابد، با هم مقایسه کنید، منظورِ من به طورِ کامل روشن خواهد شد.
من میدانستم و میدانم که این شیوه ترجمه، « سر و صدا» یِ عدهیی از اهلِ فن را درخواهد آورد. اما من نه در پیِ « نمرهیِ ترجمه گرفتن» از اهلِ فن بوده اَم، نه گوشی برایِ شنیدنِ « سر و صدا» دارم. من با یک اثرِ ادبیِ هنری رو به رو بوده اَم که یک « ادیبِ هنرمند» آن را نوشته است. مترجمی که دست به ترجمهیِ چنین اثری میزند، چه اذعان بکند چه نکند، خود را در مقامِِ ادیبی هنرمند قرار داده است.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
پس به چنین مترجمی، اگر هم قرار باشد « نمره» یی داده شود، « نهایتاً» باید « نمره یِ ادبی و هنری» داده شود نه « نمرهیِ ترجمه»؛ چون اگر « حاصلِ» کاراَ ش یک « ا ثرِ ادبی ـ هنری» نباشد، دقّتِ او در ترجمه مفت هم نمیارزد! در نمایشنامه همهچیز در گفتها خلاصه میشود و شخصیتهایِ نمایش ( در ذهنِ خواننده ) با گفتها شکل میگیرند. پس در ارزیابیِ « حاصلِ» کارِ این مترجم باید این نکتهیِ کلیدی را در نظر داشت که : آیا شخصیتهایی که ترجمهیِ او آفریده، شخصیتهایی معنادار، جاندار، خوندار، متناسب با موقعیتِ آفریده شده در ا ثر، متناسب با گفتهایی که بر زبان میآورند و پاسخهایی که میشنوند، متناسب با مراد و مقصودِ نویسنده از خلقِ این اثر و این شخصیتها، متناسب با اندیشه یا رازهایِ نهفته در اثر، هست یا نه؛ آیا توانسته است مخاطب را، چه از حیثِ اندیشه و چه از حیثِ احساس، با آن شخصیت و آن موقعیت و آن ماجرا درگیر کند یا نه.
آیا توانسته است موقعیتِ اثر را « خودی» کند و فضایِ بیگانگی را از میان بردارد یا نه. اگر چنین کرده باشد، مترجم « نمره» یِ قبولی را گرفته است. مترجم قرار نیست زباندانی یا امانتداری یا قدرتِ معادلگذاریِ خود را به نمایش بگذارد. در یک اثرِ ادبی ـ هنریِ خارجی، حاصلِ کار، یعنی ترجمهیِ اثر، باید یک اثرِ ادبی ـ هنری به زبانِ فارسی با شد. این معیارِ بنیادینِ من بوده است در ترجمهیِ دوبارهیِ این پنج ا ثر، و ا لبته آثارِ دیگرِ ایبسن.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
بنابراین، شخصاً برایِ ارزیابیهایی اهمیت قائل خواهم بود که حاصلِ کار را از حیثِ ادبی و هنری ارزیابی کنند نه این که نمرهیِ ترجمه بدهند؛ و از حالا پیشاپیش بگویم که من معادلِ واژه به واژهیِ هر عبارتِ هر یک از این آثار را، بر اساسِ تمامیِ واژهنامههایِ موجودِ انگلیسی ـ فارسی، میدانستم و میدانم، و « ناقدانِ روز» نیازی نیست از این بابت زحمتی به خود بدهند. دقیقاً میدانم کجا عبارتی افزوده اَم و کجا عبارتی را لفظ به لفظ معادلگذاری نکرده اَم یا بهکلّی از قلم انداخته اَم. دقیقاً میدانستم و میدانم که اینگونه ترجمهها با معیارهایِ موجودِ ترجمه، و بهویژه، با معیارهایِ دانشگاهی مردود است و ا ساتیدِ دانشگاه خطِ مردودی خواهند کشید یکسره بر هر چه که هست.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
به همین دلیل، مصلحت چنین دیدم که این شیوه را با خوانندگانِ غیرِ اهلِ فن نیز در میان بگذارم تا آنها را مغبون نکرده باشم. اما خودْ باکی از بابتِ نمرهیِ مردودی نداشته اَم و ندارم. بیش از این نیز سخن گفتن در بابِ « شیوهی ترجمه» یِ این آثار را زا ئد میدانم؛ چون میدانم که « اهلِ فن»، بهخصوص با این اعترافِ بیپروا، خود به کارِ مقایسه خواهند پرداخت و شیوهیِ کار را خود درخواهند یافت.
اما یک نکته را، اگر ناگفته بگذارم، به خود جفا کرده اَم، و آن این که : برایِ من بسی آسانتر و بسی کارنامه سازتر بود ( اما نه خوشآیندتر ) که بهجایِ ترجمهیِ چند بارهیِ این پنج اثر ( و گرفتنِ نمرهیِ مردودی )، به ترجمه ( یا معادلگذاریِ امانتدارانهیِ ) پنج اثرِ دیگر از نویسندگانِ دیگر بپردازم، و با این کار، هم کارنامهیِ خود را خسرا لدنیا و ا لآخرت نکنم، و هم بر فهرستِ آثارِ ترجمهکردهیِ خویش پنج قلمِ دیگر بیفزایم. اما من خود را مدیونِ ایبسن میدانستم، هم از بابتِ آنچه به من آموخته بود، هم از بابتِ کارِ ناشایستی که با آثاراَش کرده بودم. من در این ترجمه خواسته اَم آن دین را ادا کنم. امیدوار اَم ادا کرده باشم.
سخنی در بابِ ترجمهیِ دو اثر
ایبسن در بابِ ترجمه سخنی دارد که من بهویژه در ترجمهیِ دو اثر ـ رُسْمِرس هُلْم و استاد معمار ـ از آن بهرهیِ فراوان جُسته اَم. او در نامهیی به فردریک یِرتسن به سالِ 1872 در بابِ ترجمه میگوید :
ترجمهیِ درستْ کارِ هر کسی نیست چون کارْ با برگرداندنِ مفهومِ عبارات تمام نمیشود. ترجمه، در عینِ حال، از نو به قالب ریختنِ تعبیرها و استعارهها ست؛ همساز کردنِ سبکِ اثر است با ویژگیها و مقتضیاتِ زبانِ مترجم . . . رنگ و بویِ بیگانهیی که زبانِ مترجم از تأثیرِ زبانِ بیگانه میگیرد، درست مثلِ نغمهیی ناساز عمل میکند و نمیگذارد خواننده چنان که باید با متن درگیر شود.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
من در ترجمهیِ این دو اثر، که دوّمینِ آنها اثری تمثیلی ـ سوررئا لیستی ست سرشار از مایههایِ شعری، بهویژه، با همین « همساز کردنِ سبکِ اثر با ویژگیها و مقتضیاتِ زبانِ» فارسی درگیر بودم. هر سبکی به گویش و لحن و دستگاهِ واژگانیِ خاصی نیاز دارد. برگرداندنِ عینِ جملهها و معادل گذاشتن برایِ جملهها و عبارات، حتّا اگر ده ترجمهیِ انگلیسی از این دو اثرِ نروژی در اختیار داشتی ( که داشتم ) و بهترین جملهها را از میانِ ترجمههایِ انگلیسی اختیار میکردی ( که کردم )، یا حتّا، بهجایِ معادل ـ گذاری، به برگرداندنِ « معنا و مفهومِ» عبارات همّت میگماشتی، باز به مقصود نمیرسیدی و « همسازی» تحقق نمییافت؛ چون نه تنها « معنا و مفهوم»، بل که جان و جوهرِ اثرگذار و شورانگیز و انگیزانندهیِ کلام نیز، که بهویژه در این دو اثر سخت پُرمایه است، به جلوه درنمیآمد.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
من بایست اثری پُرمغز و پُرشور را از زبانی که، دستِ کم در دورانِ ایبسن، از حیثِ دستگاهِ واژهها و تعبیرها و استعارهها و شیوههایِ بازگوییِ مایههایِ عاطفی ـ در قیاس با زبانِ فارسی ـ بسی فقیر بود، به زبانی برمیگرداندم که از یک دستگاهِ واژگانی ـ تعبیری ـ استعاریِ بسیار غنی برایِ بازگوییِ مایههایِ رنگارنگِ عاطفی برخوردار است. امانتداریِ بی قید و شرط، این دو اثرِ از حیثِ اندیشه پُرمایه را به دو اثرِ از حیثِ زبان بیمایه بدل میکرد؛ و فقرِ زبان، که در پیِ معادلگذاریِ وفادارانهیِ گفت و گفتارها خواه نا خواه به بار میآمد، ا سبابِ آن میشد که مایههایِ شور انگیز و عاطفیِ اندیشهیِ ایبسن رنگباخته و بیروح جلوه کنند.
مترجمانِ انگلیسی، به جز در مواردی نادر، عموماً به این امانتداری پایبند بوده اَند و این امر بیشتر به نزدیکی و قرابتِ زبانهایِ لاتینیتبار مربوط بوده است، که هم کار را بر آنها بسی سهلتر میکرد و هم از میزانِ آن خوارمایگی میکاست. با وجودِ این، ترجمههایِ متعددِ انگلیسی، و ادعایِ هر مترجمِ تازه در این که ترجمههایِ قبلی جلوهگرِ جان و جوهرِ اثر نبوده، حکایت از آن دارد که کار بر آنها نیز چندان سهل و آسان نبوده است.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
از اینرو، در فرازهایی که گفتارِ شخصیت به عباراتی پُرتپش و پُرطنین و فرارَوَنده، و بهویژه، به ابتکار و خلاقیّتِ مترجم نیاز داشته، به عباراتی بسنده کرده اَند که وقتی عیناً به فارسی برمیگرداندی نه تنها بسی لوس و بیمقدار و خوارمایه جلوه میکرد، بل که شخصیتِ اثر را نیز شخصیتی درونتهی مینمود ( که اگر به ترجمههایِ نخستِ من از این دو اثر، که به شیوهیِ امانت دارانه ترجمه شده، رجوع کنید، این نکته را به روشنی درخواهید یافت ).
من، در مقامِ مترجمِ فارسیِ آثارِ ایبسن، در ترجمهیِ هر اثر، خود را متعهد میدیدم که یک اثرِ ادبی ـ هنری در زبانِ نروژی را به یک اثرِ ادبی ـ هنری در زبانِ فارسی بدل کنم، و خلاصه، پس از همهیِ تلاشها و جستارها و خلاقیتها، نهایتاً، یک اثرِ ادبی ـ هنری به عرصهیِ زبانِ فارسی بیاورم ( این که توانسته اَم به این مقصود برسم یا نه مطلبِ دیگری ست ).
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
به سخنِ دیگر، من در مقامِ مترجمِ فارسی، خود را نایب منابِ نویسنده در این زبان پنداشته اَم، و از همین رو، در ترجمهیِ این دو اثر، به خود حق داده اَم که در مواردی معیارهایِ رایج را زیرِ پا بگذارم، و بهاصطلاح، پا را از گلیمِ خود درازتر کنم؛ یعنی، این « مدّعا» یا « دستورِ کار» را پیشِ چشم دا شته باشم که اگر ایبسن این اثر را به فارسی مینوشت، قاعدتاً میبایست چیزی چنین بنویسد، و با این معیار بوده است که، تک و توک اما با احتیاط، جملهیی افزوده اَم یا مثلاً نثر را به نظم برگردانده اَم.
در غیرِ این صورت، گماناَم بر این بود که، « جان و جوهرِ» اثرِ ایبسن، زیرِ سترِ بیرنگ و ناهمسازی از گفتارهایِ حقیر و خوارمایه مستور میماند و خفه میشد، چنان که در ترجمهیِ نخستِ من از این دو اثر چنین شده بود و من تأسف خوردن را جبرانکنندهیِ خطاکاریِ خود نمیدیدم. من این را فریضهیِ خود میدیدم که با کوششی غولآسا به جبرانِ آن خطایِ غولآسا برخیزم، و امیدوار اَم به مقصود رسیده باشم.
گزیده ای از کتاب “پنج نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
من در ترجمهیِ این اثر ـ چون نروژی نمیدانم ـ از همهیِ ترجمههایِ انگلیسیِ موجودی که از وجودشان خبر داشتم، بهره جستم؛ اما باز خود را مقیّد ندیدم که ترجمهیِ خاصی را اساسِ کار قرار دهم، بل که در برگرداندنِ هر گفتار، همهیِ ترجمههایِ انگلیسی را از نظر میگذراندم، آنهایی را که دیگرگونه بودند یک به یک به فارسی برمیگرداندم، و در نهایت، اگر آن را مطابقِ خوانشِ خود از اثر میدیدم، یکی از آن عبارات را برمیگزیدم، و اگر نمیدیدم، عبارتِ دیگری با « همان مفهوم» و « همان جانمایه» اما همساز با روحِ زبانِ فارسی و دمساز با سبک و جوهرِ اندیشهیِ اثر اختیار میکردم. هم از اینرو ست که ذکرِ ترجمههایِ مأخذِ کاراَم را کاری زائد و بیمعنا دیدم و از آن درگذشتم.
اسفند ماه 1382
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.