گزیده ای ا ز “کتاب شادی «شادمانی استوار در دنیای ناپایدار»” نوشتۀ “دالایی لاما” و “اسقف دزموند توتو”
دالایی لاما
فهرست مطالب
دو پهلوان از دو دنیای متفاوت 9
فراخوان شادی 11
دیباچه، به قلم دوگلاس آبرامز 15
ورود، ما مخلوقات آسیب پذیری هستیم 25
روز اول: شادی راستین
پس چطور است که بداخلاق نیستید؟ 45
در پس هر چیز زیبا، رنجی بوده است 59
آیا لذت جویی رواست؟ 67
بزرگترین شادی 75
ناهار: دیدن این سرزندگی شگفت آور است 83
روز دوم و سوم: سنگهای راه شادی
شما شاهکار خلقت هستید 101
ترس، دلهره، نگرانی، ماندلا هم وحشت میکند 112
کلافگی و خشم، دالایی لاما هم داد و بیداد میکند 121
غم و اندوه، سختیها ما را به هم نزدیکتر میکند 130
یأس، دنیا آشفته است 135
تنهایی، نیازی به معرفی نیست 145
حسد، مدام با این مرسدس بنزش از پیش چشم ما رد میشود 154
رنج و بدبختی، تحمل سختی 165
هول، ناتوانی، ترس از مرگ، من به جهنم راضی ترم 179
مراقبه، حالا رازی را با شما در میان میگذارم 191
روز چهارم و پنجم: هشت ستون شادی
1 وسعت نظر 213
٢ فروتنی 223
٣ خوش خلقی، خنده، شوخی 235
٤ پذیرش ؛ تنها نقطه شروع تغییر پذیرش است 244
٥ بخشش؛ رهایی از گذشته 250
٦ قدرشناسی؛ چه خوشبختم که زندهام 262
٧ مهربانی؛ همه میخواهند مهربان باشند 272
٨ سخاوت؛ از خوشی لبریز میشوید 286
جشن، رقص و پایکوبی در خیابانهای تبت 303
وداع 317
تمرینهای شادی 333
دو پهلوان از دو دنیای متفاوت
دو مرشد بزرگ معنویت ، پنج روز و یک سوال بی زمان
عالیجناب دالایی لاما و اسقف دزموند توتو ،از برندگان جایزهی صلح نوبل و منبع الهام بسیاری از مردم جهان هستند. آنها در زندگی پر فراز و نشیب خود، بیش از پنجاه سال، بی وقفه، ناگزیر به رویارویی با بزرگترین ستمها و بیعدالتیها بودهاند. اما علیرغم، یا چنانکه خود باور دارند، در نتیجهی این رویارویی از سرخوشترین و استوارترین انسانهای روی کرهی زمین هستند.
در بهار سال ۲۰۱۵ اسقف توتو به خانهی دالاییلاما در دارامسالا در هندوستان سفر کرد تا تولد هشتاد سالگی او را در کنارش جشن بگیرد و با همفکری در تبیین پاسخ به این تک سوال «سوزان» همهی اعصار، در خلق هدیهای برای همه انسانها وی را همراهی کند: در این زندگی که مالامال از رنجهای گریزناپذیر است، شادی را کجا می توان یافت؟
این دو رادمرد، در طول این هفته، داستان زندگی پر از رنج و سختی خود را مرور کردند، بی وقفه سر بهسر هم گذاشتند، و در تمرینهای روزانهی آیینهای یکدیگر شرکت کردند. به عمق لبهی پرتگاه ناامیدیای که دامنگیر عصر ماست نگریستند و نشان دادند چگونه سرشار از شادی زندگی کنیم.
این کتاب روایتی است از این رویداد. فرصت کمیابی است که شاهد دوستی و برخورد افکار دو پهلوان عرصهی نبرد شادی و درماندگی باشیم.
موضوع گفتگوها در مرحلهی اول طبیعت شادی واقعی، موانع راه شادی را _ از ترس ، اضطراب و خشم گرفته تا اندوه، بیماری و مرگ در بر میگیرد. پس از آن، هشت فضیلتی را که میتوانیم شادی پایدار خود را بر آنها بنا کنیم، به ما عرضه میکنند. ایشان در این راه و در هر قدم دانش و خرد را گواه میآورند. در انتها تمرینهای روزانهای را که لنگر شادی، استواری و سلامتی زندگی عاطفی خود آنهاست با خوانندگان در میان میگذارند.
هیچیک از آنان هرگز مدعی قداست نبوده است. اسقف خود را تنها یک مسیحی و دالاییلاما خود را راهبی معمولی میشمارد. تصویری که از خود به ما میدهند، بازتابی از زندگی ملموس انسانی معمولی است که عمیقاً با درد و مصیبت درگیر است. اما همزمان توانسته است با شجاعت و سرخوشی و در آرامشی استوار زندگی کند. آنچه آرزوی همهی ماست و از این نظر میتوانند الهامبخش ما در زندگی خودمان باشند.
عالیجناب چهاردهمین دالایی لاما
تنزین گیاتسو، رهبر روحانی بوداییان تبت است. او مبلغ پرشور پیام مهربانی، دلسوزی و گفتگوی بین ادیان و آیینهای مختلف است. به باور او راه نجات انسان پرورش فضیلتهای انسانی از طریق روشهای فرامذهبی است. دالایی لاما در تبعید و در شهر دارامسالای هندوستان زندگی میکند.
دزموند ام پیلو توتو
دزموند ام پیلو توتو ، اسقف بازنشستهی کلیسای آفریقای جنوبی است. او در جریان مبارزات حقطلبانهی مردم علیه تبعیض نژادی، به رهبری برجسته تبدیل شد. توتو در سال ۱۹۹۴ به ریاست کمیسیونهای راستی و آشتی (Truth and Reconciliation Commisions) برگزیده شد، و در روند کار آن، بر اساس اعتقادات بشر دوستانهاش، شیوهای پیشرو و راهی نو را برای رد شدن از درگیریها و ستمهای گذشته و حرکت سالم به سوی آینده ابداع کرد. او از بنیان گذاران «ریش سفیدان» است. اسقف تو تو در شهر کیپ تاون آفریقای جنوبی زندگی میکند.
دوگلاس آبرامز
دوگلاس آبرامز ، نویسنده، ویراستار و فعال ادبی است. او فعالیت ادبی خود را وقف ارائهی همکاری و معرفی کسانی کرده است که ایدههای آنها الهام بخش راههای خلاقانه در رسیدن به جهانی خردمندانهتر، سالمتر و عادلانهتر است و اکنون بیش از ده سال است که با اسقف توتو به عنوان نویسنده، همکار و ویراستار همکاری میکند. آبرامز ساکن سانتاکروز در کالیفرنیا است.
فراخوان شادی
به حرمت سالروز آمدن به این جهان، تصمیم گرفتیم این روز ویژه را با تازه کردن پیمان دوستی در دارامسالا و تدوین این کتاب به عنوان هدیهای برای همۀ مردم جهان جشن بگیریم. هیچ اتفاقی خوشتر از آغاز زندگی نیست، حتی آن زندگی که بخش بزرگی از آن در اندوه، پریشانی و رنج میگذرد. امیدواریم این کتاب کوچک فراخوانی به شادی و نشاط بیشتر باشد.
آینده و سرنوشت ما را هیچ دست ناشناختهای نمینویسد. ما مینویسیم. هر روز و هر لحظه میتوانیم زندگی خود را دوباره و دوباره از نو بسازیم و گامی به سوی بهروزی همه انسانها برداریم. همۀ ما میتوانیم این کار را بکنیم.
خوشحالی پایدار در گرو رسیدن به هیچ دستاوردی، هیچ هدفی نیست. خوشحالی در ثروت و شهرت نیست. تنها سرچشمه آن نهفته در قلب و ذهن خود ماست. و هم آنجاست که ما امیدواریم شما هم آن را بیابید.
دوگلاس آبرامز، همکار نویسنده ما لطف کرده و پذیرفته که از طریق تدوین گفتگوهایی که در طول این هفته خواهیم داشت، ما را در انجام این پروژه یاری کند. ما از او خواستهایم راوی ما باشد تا بتوانیم برآیندی از دیدگاهها و تجربههای خود را در کنار آنچه که دانشمندان و دیگران هم سرچشمه شادی یافتهاند، در این مجموعه با خوانندگان در میان بگذاریم. لازم نیست شما از پیروان ما باشید، هیچ یک از گفتههای ما را نباید حکم مذهبی فرض کنید. ما فقط راهکارهایی را براساس دیدگاهها و تجربیات مشترکی که دو دوست، از دو دنیای کاملاً متفاوت در زندگی طولانی خود به آن رسیدهاند به شما ارائه میکنیم. امید ما این است که شما خود، با اعمال آنها در زندگی، پی ببرید که آنچه گفتهایم تا چه حد درست است.
هر روز فرصتی برای شروعی تازه است. هر روز روز تولد ماست.
امید که این هدیه برای تمام ذیشعوران عالم و همه انسانها، از جمله شما راهگشا باشد.
تنزین گیاتسو
حضرت دالایی لاما
دزموند توتو
اسقف سابق آفریقای جنوبی
ورود
ما مخلوقات آسیب پذیری هستیم
«ما انسانها موجودات ضعیف و آسیبپذیری هستیم، رنج و ناکامی را میشناسیم و به همین مناسبت است که میفهمیم امکان شادی واقعی وجود دارد.» این جملات اسقف توتو در گفتگویی است که در آخرین دقایق پیش از رسیدن ما به دارامسالا در هواپیما داشتیم. قرار بود در طول راه خیلی بیشتر از اینها صحبت کنیم. اما داروهایی که او مصرف میکرد بسیار ناتوانش کرده بود و خواب برایش حیاتی بود. تقریباً تمام طول سفر را زیر پتویی که تا سر کشیده بود خوابیده بود. به محض آنکه بیدار شد من عصای سیاهرنگ او را که سر نقرهای رنگی به شکل سر حیوان داشت دستش او دادم و او که می کوشید عقبماندگی برنامه را جبران کند، در ادامه صحبتی که نیمهکاره مانده بود، افکارش را بیان میکرد. «زندگی مملو از مصیبت و گرفتاری است. ترس همیشه هست، درد هم هست و در نهایت مرگ هم هست. همین برگشتن سرطان را در من ببین_ خوب، باعث شده است من بهتر از گذشته تمرکز کنم.»
پیش از ورود ناچار شدیم یک شب هم در امریتسر بمانیم. هم به این دلیل که او احتیاج به استراحت داشت و هم اینکه فرودگاه دارامسالا فقط چند ساعت در روز کار میکرد و ما میبایست ساعت ورودمان را با آن تنظیم میکردیم. صبح امروز به دیدن، هارماندیر صاحب مشهور مقدسترین مکان مذهبی «سیک»های رفتیم. نمای طبقات فوقانی این بنا که آن را معبد طلایی هم مینامند، سراسر با طلا پوشیده شده است. برای ورود به گوردوارا چهار در از چهار طرف، به نشانه آزادی ورود مردم از همه جا و همه مذاهب، باز است.
زیارت چنین مکانی، در آستانه آغاز گفتگوهای فرا مذهبیای که در پیش بود، شروع مناسبی به نظر میآمد.
همزمان که خود را به سیل جمعیت صدهزارنفری که روزانه به زیارت میآیند سپرده و به معبد داخل میشدیم، تلفنی اطلاع یافتیم که دالایی لاما شخصاً در فرودگاه به استقبال میآید. افتخاری که پیش از این کمتر نصیب کسی شده بود. به ما گفتند او در راه فرودگاه است. بنابراین زیارت را کوتاه کرده و سعی کردیم در کمترین زمان اسقف را که بر صندلی چرخدار نشسته بود از معبد خارج کنیم و خود را به فرودگاه برسانیم. سر بی موی او با یک دستمال نارنجی که لازمه ورود به معبد و نشانه احترام است پوشیده بود. روی آن چرخ و با آن پوشش نارنجی، بیشتر به خوانندگان گروههای راک میمانست تا یک مرشد روحانی.
اتوموبیل بزرگ ما با تلاش و قدم به قدم از میانه خیابانهای مملو از ترافیک امریتسر راهش را باز میکرد. ارکستر انواع بوقها در حال اجرای سمفونی خود بود. هر گوشهای خالی میشد، با هجوم ماشینی، دوچرخهای، ارابهای، حیوانی یا پیادهای در آنی اشغال میشد. همه برای جلو رفتن راه یکدیگر را میگرفتند. دو طرف خیابان ساختمانهای بتنی در حال ساخت حالتی از ناآرامی، بی ثباتی و گسترش پایانناپذیر را القا میکردند. بالاخره به فرودگاه رسیدیم و سوار هواپیما شدیم. پرواز تنها بیست دقیقه طول میکشید. اما حالا که میدانستم دالایی لاما پای پلکان در انتظار است آرزو میکردم حتی سریعتر به مقصد برسیم. هواپیما در حال نشستن بود و گفتگوی من و اسقف ادامه داشت: «متأسفانه رسیدن به شادی به معنای آن نیست که دیگر دوران سختیها و دلشکستگیها گذشته. شادی ما را از سختیها و دلشکستنهای زندگی حفظ نمیکند. در واقع، پس از آن حتی بیشتر میگرییم، اما خیلی هم بیشتر میخندیم. شاید بتوان گفت بیشتر زنده هستیم. این هم هست که رنج دیگر زندگی را بر ما زهر نمیکند، برعکس باعث اعتلای آن میشود. سختیها را تحمل میکنیم بدون آنکه خود سخت شویم. دلشکستگیها بازهم پیش میآیند، اما ما را در هم نمیشکنند.»
من خود بارها شاهد گریهها و خندههای اسقف بودهام. خوب، در حقیقت، بیشتر خنده دیدهام تا گریه، اما میتوانم بگویم که به کرات و به آسانی به گریه در میآید. مثلاً برای کسی که نمیتواند دیونش را بپردازد، یا کسی که نمیتواند برضعفهایش چیره شود. همه برایش مهم هستند. به شدت بر او اثر میگذارند. در دعاهایش مردم سراسر جهان را هر کس که در رنج است یا نیازمند است، در نظر دارد. اسم من هم در دعاهایش هست. زمانی نوهی یکی از ویراستارانی که با اسقف کار میکرد بیمار شد و نام او هم به لیست طولانی کسانی که هر روز برایشان دعا میکرد افزوده شد. چند سال بعد بیماری کودک عود کرد و ویراستار از اسقف خواست که بار دیگر برایش دعا کند. پاسخ اسقف این بود که او در تمام آن سالها هرگز از دعا کردن برای آن کودک دست نکشیده است.
از داخل هواپیما کوههای پر برف را در افق شهری که امروز خانه دالایی لامای در تبعید، است میدیدیم. پس از اشغال تبت به وسیله نیروهای چینی، دالایی لاما و صد هزار تبتی دیگر به هندوستان گریختند. این پناهندگان ابتدا در دشتهای گرم اسکان یافتند. بسیاری از آنها طاقت گرما و پشهها را نیاوردند و بیمار شدند. پس از آن دولت هند محل زندگی دالایی لاما را در دارامسالا مستقر کرد و دالایی لاما از زندگی دوباره در ارتفاعات خنک بسیار شکرگزار بود. به مرور زمان دیگر تبتیهای تبعید شده هم کم کم در این منطقه جمع شدند. به نظر میرسد که همۀ آنها دلبستۀ زندگی در مناطق مرتفع و سردسیر شبیه خانه خود بودهاند. و البته مهمتر از آن میخواستند که به رهبر سیاسی و معنوی خود نزدیکتر باشند.
دارامسالا درشمال هند و در استان هیماچال پرادش قرار دارد. این شهر کوهستانی ییلاق محبوب انگلیسیها در دوران حکومت آنها بوده است که، برای فرار از گرمای بیرحم تابستان در مناطق دیگر، به آن پناه میآوردند. با کم شدن ارتفاع هواپیما، کم کم اردوگاه قدیمی انگلیسیها، جنگلهای سرو و مزارع سرسبز، زیر پایمان، قابل دیدن میشد. بسیار اتفاق میافتد که فرودگاه کوچک شهر به علت مه غلیظ و ابرهای سنگین بسته میشود. بار گذشته که من به این شهر سفر کرده بودم همینطور شد. اما امروز آسمان صاف و آبی بود. لکههای ابر در دور دستها روی قلههای کوهها بودند و هواپیمای ما به راحتی بر زمین نشست.
***
پیش از آنکه این سفر را آغاز کنیم، روزی دالایی لاما میگفت: «هدف زندگی چیست؟ با در نظر گرفتن همه چیز، من فکر میکنم که هدف زندگی رسیدن به خوشحالی است.»
«فرقی نمیکند اگر مثل من بودایی باشی یا مثل اسقف مسیحی، یا پیرو هر مذهب دیگری یا اینکه حتی پیرو هیچ دین و مذهبی نباشی. انسانها از لحظه تولد به دنبال خوشحالی میگردند و از رنج میگریزند. با وجود تفاوتهای فرهنگی، تحصیلات و یا اعتقادات مذهبی در این مورد همه همسان هستیم. اشتیاق به شادی و رضایت در بطن وجود ماست. اما به سختی به آن دست مییابیم و در بیشتر موارد هم به نوعی بی وزن و فرّار است. یک آن هست و لحظه بعد مثل پروانهای پر پر زنان رفته است.»
«تنها منبع شادی که پایان نمیپذیرد، درون خود ماست. در پول نیست، در قدرت نیست، در موقعیت نیست. برخی از دوستان من میلیاردر هستند، اما خوشحال نیستند. پول و قدرت و صلح و صفا برای کسی آشتی نمیآورند. دستاوردهای برونی، شادی حقیقی درونی به بار نمیآورند. باید به درون خود بنگرید.»
«آنچه غمانگیز است این است که، بیشتر خود ما در راه شادی خود سنگ میاندازیم. خود ما با منفینگری، با واکنشهای خام، به خاطر ناتوانی در شناخت تواناییهایی که سرچشمه آنها درون خود ماست و با غفلت از پرورش آنها، به دست خود مانع به وجود میآوریم. از رنج و دردی که یک فاجعه طبیعی ممکن است به بار آورد نمیتوان گریخت، اما رنج فجایع زندگی روزانه گریزپذیر هست. حالا، اگربخش بزرگی از این تلخی را خود ساخته باشیم، پس قاعدتاً میتوانیم در آفرینش شادی و شیرینی بیشتر هم نقش داشته باشیم. همه چیز به نگرش ما مربوط است، به زاویه دید ما، به واکنشهایی که ما در شرایط مختلف و در برابر افراد مختلف از خود نشان میدهیم. تا جاییکه به شادی شخصی مربوط میشود، خیلی کارها میتوان کرد.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.